جدول جو
جدول جو

معنی حلبوت - جستجوی لغت در جدول جو

حلبوت
(حَ لَ)
ماده شتر شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلاوت
تصویر حلاوت
دلچسب بودن، دلپذیر بودن، دلپذیری، خوشایندی، شیرین بودن، شیرینی
شیرین شدن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
لغت نبطی است و به اندلس حریف الاملس بحای مهمله و در بلاد دیگر عصا هرمس و خصی هرمس بخای معجمه و صاد مهمله و دیسقوریدوس در رابعه نوشته که آنرا الیثور رسطس و بعضی برسانیون و بعضی اربوطانون نامند. و آنرا خواصی طبی است. (از مخزن الادویه ص 231). و رجوع به سلمه و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
جمعه الصلبوت، روز جمعه ای که وفات عیسی در آن روز بود:
زآنکه عیسیت را سوی لاهوت
هست در راه جمعه الصلبوت.
سنائی (حدیقه چ مدرس رضوی ص 112)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
بسیار رباینده و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (از لسان) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
مرد فریبنده، زن فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
وادیی است بین طی و ذبیان و بقولی از بنی نصر بن فعقس است و در آنجا آبهائی دارند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَوْ وُ)
حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی
حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز.
سوزنی.
اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار
بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز.
سعدی.
- حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن:
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو.
مولوی.
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.
سعدی.
- حلاوت یافتن، شیرین گردیدن:
چو خواهی که گویی نفس در نفس
حلاوت نیابی ز گفتار کس.
سعدی.
، خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. (منتهی الارب). و به این دو معنی از باب ’سمع’ آید و از باب ’نصر’ به معنی شیرین گردیدن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیر و منفعت رسیدن. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جمع واژۀ حلبه. (منتهی الارب). رجوع به حلبه شود
لغت نامه دهخدا
مئآت الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ضأن حلبوس، میش بسیار. و همچنین ابل حلبوس، شتر بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نیک سیاه از مو و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ تا)
ناقه حلبوتی رکبوتی ̍، ماده شتر دوشیدنی و برنشستنی. ناقۀ حلبی رکبی ̍ همچنین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شهرهای شام (که) بواسطۀ خوبی شرابش مشهور بود. سابق بر این حلبون را همان حلب معروف میدانستند اما الاّن گمان میبرند که همان حلبوبی است که در درۀ کوه شرقی واقع میباشد. و درۀ مرقوم بواسطۀ نیکی انگورش معروف بود. روبنصن گوید: شراب حلبون از جمله شرابهای بهترین آن صفحات میباشد و حال اینکه درباره نیکی انگور و شراب حلب بهیچ وجه مذکور نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلبوت
تصویر صلبوت
مصلوب کردن عیسی، روز جمعه ای که عیسی را بردار کردند جمعه الصبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلبوت
تصویر سلبوت
آب تره از گیاهان دزد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاوت
تصویر حلاوت
شیرین بودن، شیرینی. شیرین گردیدن، شیرین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلبوب
تصویر حلبوب
سلمه سرمک، موی سیاه سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبوت
تصویر صلبوت
((صَ))
روز جمعه ای که عیسی را بر دار کردند، جمعه الصلبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلاوت
تصویر حلاوت
((حَ وَ))
شیرین بودن
فرهنگ فارسی معین
شهد، شیرینی، عذوبت، دل پذیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد