جدول جو
جدول جو

معنی حلبوب - جستجوی لغت در جدول جو

حلبوب
(حُ)
نیک سیاه از مو و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حلبوب
(حَ)
لغت نبطی است و به اندلس حریف الاملس بحای مهمله و در بلاد دیگر عصا هرمس و خصی هرمس بخای معجمه و صاد مهمله و دیسقوریدوس در رابعه نوشته که آنرا الیثور رسطس و بعضی برسانیون و بعضی اربوطانون نامند. و آنرا خواصی طبی است. (از مخزن الادویه ص 231). و رجوع به سلمه و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
حلبوب
سلمه سرمک، موی سیاه سلمه
تصویری از حلبوب
تصویر حلبوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبوب
تصویر حبوب
حبّ ها، دانه های گیاهان، بذرها، قرص ها، جمع واژۀ حبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک
فرهنگ فارسی عمید
(لُ)
جمع واژۀ لب. (منتهی الارب) : حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حب و جمع واژۀ حب، ج حبّه. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). دانه های نبات. دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره. (غیاث) :
حبوب او هوا و بر حبوب او
کسی فشانده گرد آسیای او.
منوچهری.
حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مراتع ومزارع بخس و نقصان پذیرفت. (سندبادنامه ص 122). آدمی با شرف نفس و عزت ذات هیچ نوع از انواع حبوب نمی یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 327).
مور داند کان حبوب مرتهن
مستحیل وجنس من خواهد شدن.
مولوی.
چون چنان شاهی نداند سر چوب
تو چه دانی سر این دام و حبوب.
مولوی.
بستۀ شیر زمینی چون حبوب
جو فطام خویش از قوت القلوب.
مولوی.
روبه افتد پهن اندر زیر خاک
بر سر خاکش حبوب گردناک.
مولوی.
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتر شیرده. (منتهی الارب) (آنندراج). اشر دوشا. (از مهذب الاسماء). شتر دوشیدنی. شتر مادۀ دوشیدنی. ناقۀ دوشیدنی، هاجره حلوب، نیم روز گرم روان کننده خوی از تن، مرد دوشنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از تازی، حروف ملبوب، سه حرف از الفبا را گویند که در تلفظ حرف اول و آخر آنها یکی است یعنی میم و نون و واو. (ناظم الاطباء). رجوع به ’حرف ملبوبی’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به دانایی ستوده. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد به دانایی و عقل ستوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بعیر ملبوب، شتر پالان بسته. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر پیش بند پالان بربسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نای. (منتهی الارب). مزمار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
رباینده (مذکر و مؤنث در وی یکسان است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: رجل خلبوب
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دانۀ خستۀ کنار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُمْ)
اسود حنبوب، سیاهی سیاه. سیاه سیر. حالک. حلکوک. سخت سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حلبلاب لاغیه است. و گویند لبلاب کبیر است. رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ماده شتر شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ضأن حلبوس، میش بسیار. و همچنین ابل حلبوس، شتر بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از شهرهای شام (که) بواسطۀ خوبی شرابش مشهور بود. سابق بر این حلبون را همان حلب معروف میدانستند اما الاّن گمان میبرند که همان حلبوبی است که در درۀ کوه شرقی واقع میباشد. و درۀ مرقوم بواسطۀ نیکی انگورش معروف بود. روبنصن گوید: شراب حلبون از جمله شرابهای بهترین آن صفحات میباشد و حال اینکه درباره نیکی انگور و شراب حلب بهیچ وجه مذکور نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ببای موحده، دوائی است هندی و حبشی شبیه بسورنجان، در دوم گرم و خشک ومسهل بلغم خام و اقسام کرم و خلاط غلیظه و مقوی بدن و جهت نقرس و درد مفاصل نافع و قدر شربتش تا سه مثقال و مضر سپرز و مصلحش کتیرا و کاسنی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نام دوایی است هندی شبیه بسورنجان سپید. (بحر الجواهر). دارویی است هندی که به اصابع هرمس ماننده است. (ابن البیطار). و رجوع به برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
جمع حب، دانه ها گویه ها جورتک بنشن، جمع حبه وحب دانه های نباتات دانه های عدس و نخود و لوبیا و باقلا و مانند آنها، جمع حبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلبوب
تصویر صلبوب
نای که نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لب، مغز ها دانه ها جمع لب دانه ها مغزها: حبوب و لبوب نضج و نمانیافت و انواع ارتفاعات در مراتع و مزارع بخس و نقصان پذیرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
گیاهی است که بر درخت پیچد عشقه حبل المساکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبوب
تصویر حبوب
((حُ))
جمع حبه و حب
فرهنگ فارسی معین