جدول جو
جدول جو

معنی حقیری - جستجوی لغت در جدول جو

حقیری
(حَ)
منسوب به حقیر
لغت نامه دهخدا
حقیری
(حَ)
حقارت. خردی. کوچکی.
- حقیری نمودن، تصاغر:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نمائیم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حقیری
(حَ)
نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبۀ صندقلی. وی به بروسه هجرت کرد و بطریقۀ خلوتیه گرائید و در 1186 هجری قمری بدانجا درگذشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شاعری از مردم ایران از اهل تبریز است و بیت ذیل او راست:
دوش در مجلس حدیث آن لب میگون گذشت
من ز خود رفتم ندانستم که آخر چون گذشت
لغت نامه دهخدا
حقیری
حقارت، کوچکی، تصاغر
تصویری از حقیری
تصویر حقیری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، صغیر، ضعیف، ذلیل، خوار، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقیقی
تصویر حقیقی
واقعی، راستین، دارای وجود خارجی، مقابل مجازی، در علوم ادبی ویژگی واژه ای که در معنای اصلی خود به کار رفته است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ری ی)
نسبت است به حبیر. و هم نسبت است به بنوحبیر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
ابوبکر احمد بن حسن شقیری بغدادی. از محدثان است و از احمد بن عبید روایت کرد و ابوبکر بن شاذان و جز وی از او روایت دارند. مرگ وی بسال 317 هجری قمری بود. (از لباب الانساب). نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
منسوب است به شقیر که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردی عامی است اما بغایت آزاده و فارغ البال است. طبعش بد نیست. از اوست این مطلع:
ساخت پابوس تو ای سرو سرافراز مرا
هرکه را میل بدین نیست مسلمان نبود.
(از مجالس النفائس میر علیشیر نوایی ترجمه فارسی چ حکمت ص 166)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فقر. فقیر بودن:
سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامۀ فقیری.
سعدی.
دل چو غنی شد ز فقیری چه غم
روز رهایی ز اسیری چه غم ؟
خواجو
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فقیر که انتساب اجدادی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
وراق. سعد بن علی بن قاسم، مکنی به ابوالمعالی انصاری بغدادی ملقب به دلال الکتب. ادیب و فاضل و شاعر بود. تألیفاتی دارد. او راست: 1- زینهالدهر و عصره اهل العصر. در لطائف شعرای عصر. 2- لمح الملح. 3- دیوان شعر. وی در 15 صفر سال 568 هجری قمری در بغداد درگذشت. (معجم الادباء چ مطبعۀ دارالمأمون مصر ج 11 ص 194، 197)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
در بعض نسخ خطی لغت نامه اسدی بیت ذیل به حصیری نسبت داده شده است و ظاهراً خطیری درست باشد و حصیری مصحف آن است چه ابیات دیگری نیز از این وزن و قافیه در همین لغت نامه بنام خطیری آمده است:
چه زنی طعنه که با حیزان حیزند همه
که توئی حیز و توئی مسخره شنگ و مشنگ.
خطیری.
رجوع به خطیری شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوجی بوده است از کاه و یا خوص و امثال آن:
صوف گرما بود و جنس حصیری سرما
رخت زرواست خزان جامۀ بز است بهار.
نظام قاری.
گه حصیری گشاد و صندل باف
گاه ترغو و قیف و لاکمخا.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از حصیر. منسوب به حصیر. فروشنده و بافندۀ حصیر، دکان حصیرباف، قسمی کلاه که از نی یا کاه و امثال آن کنند، قسمی تزیین در بنائی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سید ولی ّبن سید نعمه الله حسینی رضوی محدث. وی با شیخ حسین عاملی پدر شیخ بهائی و دیگر شاگردان شهید دوم معاصر بود. او راست: انوارالسرائر و مصباح الزائر به فارسی. تحفهالملوک. دررالمطالب و غررالمناقب و کنزالمطالب که بسال 981 هجری قمری گارش یافته. مجمعالبحرین فی فضائل السبطین. منهاج الحق و الیقین. شرح احوال او در أمل الاّمل و الذریعه ج 3 ص 472 آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سعید بن ایاس. از تابعان است. مستوفی گوید: در سنۀ اربع و اربعین و مائه (144 هجری قمری) نماند. (تاریخ گزیده ص 247)
عبدالملک بن ادریس، معروف به حریری. قصیدۀ وی را ثعالبی در یتیمهالدهر آورده است. (یتیمهالدهر ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حریر، نوع معروف از ثیاب. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
منسوب به حمیر. رجوع به حمیر و حمیریان شود
لغت نامه دهخدا
(بُقْ قَ را)
یک نوع بازی که بپارسی کوهاموی گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی). بازی کودکان است و آن توده ای از خاک است که در گرد آن خطوطی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب بحقیقت. راست. راستین. مقابل مجازی، معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل معنی مجازی:
عشق حقیقی است مجازی مگیر
این دم شیر است ببازی مگیر.
سحابی.
، صفت ثابت برای چیزی با قطع نظر از غیر آن خواه موجود باشد و خواه معدوم. و مقابل آن اضافی است به معنی امر نسبی برای چیزی بقیاس بغیر آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، صفت موجود و این در مقابل اعتباری است که تحققی ندارد خواه معقول باشد باقیاس بغیر یا با قطع نظر از اغیار. (ترجمه به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح منطق) قسمی از قضیۀ شرطیۀ منفصله است. منطقیین گویند: شرطیۀ منفصله ای که در آن تنافی در صدق و کذب معتبر است، یعنی در تحقق و انتفاء با هم حقیقی نامیده می شود. مثل این گفته: اما ان یکون هذا العدد زوجاً و امان ان یکون فرداً. (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح منطق) قضیۀ حقیقی یا حقیقیه قضیه ای است که در آن بر افراد خارجی محقق و مقدر حکم شود خواه موجب باشد یا سالب، کلی باشد یا جزئی، و آنرا حقیقی گویند از جهت آنکه حقیقت قضیه است یعنی همان چیزی که از اطلاق قضیه مفهوم میگردد. منطقیین گویند: حکم در قضیۀ حقیقی فقط منحصر به افراد موجود در خارج نیست، بلکه بر هر فرد ممکنی که وجود آن فرض و مقدر گردد خواه در خارج موجود باشد یا معدوم. بنابراین افراد ممتنع از این تعریف خارج می شوند پس معنی قول ما: هر ’ج’ ’ب’ است. یعنی هر فردی از افراد ممکن که هرگاه وجود پیدا کند ’ج’ است. پس بطوری است که در صورت وجود ’ب’ هست. منطقیین متأخر چنین گفته اند و تعمیم افراد خارجی در این قضیه به محقق و مقدر برای احتراز از قضیۀ خارجی است و آن قضیه ای است که در آن فقط بر افراد خارجی محقق حکم می شود: پس معنی قول ما کل ’ج ’’ب’ بنابر آنکه قضیۀ خارجی باشد، اینست که هر ’ج’ موجود در خارج ’ب’ موجود در خارج است و قید خارجی برای احتراز از ذهنی است و بنابراین قضیه بر سه قسم می شود: حقیقی، خارجی و ذهنی. (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون) ، حقیقی در مقابل لفظی و اصطلاحی، چنانکه گویند هر یک از مذکر و مؤنث حقیقی است و لفظی و تعریف یا حقیقی است یا لفظی و هر یک از سال و ماه حقیقی است یا وسطی یا اصطلاحی. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقیقی
تصویر حقیقی
راستین، راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، محقر، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریری
تصویر حریری
پرندی، پرند باف، پرند فروش حریر باف ابریشم تاب، حریر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیری
تصویر حمیری
منسوب به حمیر. ساخته حمیر، از مردم حمیر اهل حمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیری
تصویر حصیری
دوخفروش بلاجی آنچه که از جنس حصیر باشد: کلاه حصیری پرده حصیری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده تنگدستی، بی توانی در سوفیگری تهیدستی فقر، عدم اختیار را گویند که علم و عمل از او مسلوب شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیقی
تصویر حقیقی
((حَ))
واقعی، اصلی، راست و درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقیقی
تصویر حقیقی
راستین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کهتر، کوچک، پست، فرومایه
فرهنگ واژه فارسی سره
حریرباف، ابریشم تاب، حریرفروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطنی
متضاد: ظاهری، معنوی، درست، صحیح
متضاد: نادرست، غلط، اصلی
متضاد: بدلی، واقعی
متضاد: مجازی، راستین، واقعی
متضاد: غیرواقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی دست بند طلا
فرهنگ گویش مازندرانی
واقعی
دیکشنری اردو به فارسی