محمد بن شیخ محمدافضل، ملقب به شیخ کمال الدین. از شعرای متأخر هندوستان و از مردم الله آباد است. از اوست: از عدم تا بعدم خوش سفری در پیش است لیک در منزل هستی خطری در پیش است
محمد بن شیخ محمدافضل، ملقب به شیخ کمال الدین. از شعرای متأخر هندوستان و از مردم الله آباد است. از اوست: از عدم تا بعدم خوش سفری در پیش است لیک در منزل هستی خطری در پیش است
خرده. (منتهی الارب). کوچک. محقر. اندک. ضد جلیل: هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین آری عسل شیرین ناید مگر از منج. منجیک. ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادرانش بلند و خوبروی. (گلستان)، پست. خسیس. رذل. بلایه. ذلیل. خوار. (منتهی الارب) (دهار). دون. فرومایه. ناچیز: گنده و بی قیمت و دون و حقیر ریش همه گوه و تنش پر کلخج. عمارۀ مروزی. چو ملک دنیا در چشم او حقیر نمود بساخت همت او با نشاط دار قرار. ابوحنیفۀ اسکافی. بگو (حصیری را) که نگاهداشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ص 210). هر چیز که ملک من است... خواه بزرگ خواه حقیر از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی ص 318). جز براه سخن چه دانم من که حقیری تو یا بزرگ و خطیر. ناصرخسرو. حقیر است اگر اردشیر است زی من امیری که من در دل او حقیرم. ناصرخسرو. دشمن هرچند حقیر باشد خرد مگیر. (خواجه عبداﷲانصاری). حقیر باشد با همت تو چرخ وجهان بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب. مسعودسعد. مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه). از آن لذت حقیر چنین غفلتی عظیم بدو راه داد. (کلیله و دمنه). بنگریستم مانع سعادت... نهمتی حقیر است. (کلیله و دمنه). آسمان را کسی نگفت حقیر بحر و کان را کسی نگفت بخیل. ظهیرفاریابی. در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر. سعدی
خرده. (منتهی الارب). کوچک. محقر. اندک. ضد جلیل: هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین آری عسل شیرین ناید مگر از منج. منجیک. ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادرانش بلند و خوبروی. (گلستان)، پست. خسیس. رذل. بلایه. ذلیل. خوار. (منتهی الارب) (دهار). دون. فرومایه. ناچیز: گنده و بی قیمت و دون و حقیر ریش همه گوه و تنش پر کلخج. عمارۀ مروزی. چو ملک دنیا در چشم او حقیر نمود بساخت همت او با نشاط دار قرار. ابوحنیفۀ اسکافی. بگو (حصیری را) که نگاهداشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ص 210). هر چیز که ملک من است... خواه بزرگ خواه حقیر از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی ص 318). جز براه سخن چه دانم من که حقیری تو یا بزرگ و خطیر. ناصرخسرو. حقیر است اگر اردشیر است زی من امیری که من در دل او حقیرم. ناصرخسرو. دشمن هرچند حقیر باشد خرد مگیر. (خواجه عبداﷲانصاری). حقیر باشد با همت تو چرخ وجهان بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب. مسعودسعد. مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه). از آن لذت حقیر چنین غفلتی عظیم بدو راه داد. (کلیله و دمنه). بنگریستم مانع سعادت... نهمتی حقیر است. (کلیله و دمنه). آسمان را کسی نگفت حقیر بحر و کان را کسی نگفت بخیل. ظهیرفاریابی. در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر. سعدی
نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبۀ صندقلی. وی به بروسه هجرت کرد و بطریقۀ خلوتیه گرائید و در 1186 هجری قمری بدانجا درگذشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) شاعری از مردم ایران از اهل تبریز است و بیت ذیل او راست: دوش در مجلس حدیث آن لب میگون گذشت من ز خود رفتم ندانستم که آخر چون گذشت
نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبۀ صندقلی. وی به بروسه هجرت کرد و بطریقۀ خلوتیه گرائید و در 1186 هجری قمری بدانجا درگذشت. (یادداشت مرحوم دهخدا) شاعری از مردم ایران از اهل تبریز است و بیت ذیل او راست: دوش در مجلس حدیث آن لب میگون گذشت من ز خود رفتم ندانستم که آخر چون گذشت