جدول جو
جدول جو

معنی حقیر - جستجوی لغت در جدول جو

حقیر
کوچک، صغیر، ضعیف، ذلیل، خوار، زبون
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
فرهنگ فارسی عمید
حقیر
(حَ)
محمد بن شیخ محمدافضل، ملقب به شیخ کمال الدین. از شعرای متأخر هندوستان و از مردم الله آباد است. از اوست:
از عدم تا بعدم خوش سفری در پیش است
لیک در منزل هستی خطری در پیش است
لغت نامه دهخدا
حقیر
(حَ)
خرده. (منتهی الارب). کوچک. محقر. اندک. ضد جلیل:
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج.
منجیک.
ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگربرادرانش بلند و خوبروی. (گلستان)، پست. خسیس. رذل. بلایه. ذلیل. خوار. (منتهی الارب) (دهار). دون. فرومایه. ناچیز:
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش همه گوه و تنش پر کلخج.
عمارۀ مروزی.
چو ملک دنیا در چشم او حقیر نمود
بساخت همت او با نشاط دار قرار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
بگو (حصیری را) که نگاهداشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی ص 210). هر چیز که ملک من است... خواه بزرگ خواه حقیر از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی ص 318).
جز براه سخن چه دانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
ناصرخسرو.
حقیر است اگر اردشیر است زی من
امیری که من در دل او حقیرم.
ناصرخسرو.
دشمن هرچند حقیر باشد خرد مگیر. (خواجه عبداﷲانصاری).
حقیر باشد با همت تو چرخ وجهان
بخیل باشد با دو کف تو بحر و سحاب.
مسعودسعد.
مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد. (کلیله و دمنه). از آن لذت حقیر چنین غفلتی عظیم بدو راه داد. (کلیله و دمنه). بنگریستم مانع سعادت... نهمتی حقیر است. (کلیله و دمنه).
آسمان را کسی نگفت حقیر
بحر و کان را کسی نگفت بخیل.
ظهیرفاریابی.
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعی است حقیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حقیر
کوچک، محقر، اندک
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
فرهنگ لغت هوشیار
حقیر
((حَ))
ذلیل، خوار، زبون
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
فرهنگ فارسی معین
حقیر
کهتر، کوچک، پست، فرومایه
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
فرهنگ واژه فارسی سره
حقیر
پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، بی قدر، خوار، خوارمایه، اندک، خرد، خفیف، کوچک، ناقابل، ناکس، کم همت، بنده، این جانب، من، کم ارزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حقیر
متواضعٌ
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به عربی
حقیر
Menial
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حقیر
servile
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حقیر
servile
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حقیر
حقیر
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به اردو
حقیر
низкий
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به روسی
حقیر
untergeordnet
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به آلمانی
حقیر
принижений
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حقیر
podły
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به لهستانی
حقیر
微不足道的
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به چینی
حقیر
نفرت انگیز، حقیر
دیکشنری اردو به فارسی
حقیر
তুচ্ছ
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به بنگالی
حقیر
servil
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حقیر
duni
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حقیر
aşağılık
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حقیر
비천한
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به کره ای
حقیر
卑しい
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حقیر
נחות
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به عبری
حقیر
servil
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حقیر
hina
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حقیر
ต่ำต้อย
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به تایلندی
حقیر
nederig
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به هلندی
حقیر
तुच्छ
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبۀ صندقلی. وی به بروسه هجرت کرد و بطریقۀ خلوتیه گرائید و در 1186 هجری قمری بدانجا درگذشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
شاعری از مردم ایران از اهل تبریز است و بیت ذیل او راست:
دوش در مجلس حدیث آن لب میگون گذشت
من ز خود رفتم ندانستم که آخر چون گذشت
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حقارت. خردی. کوچکی.
- حقیری نمودن، تصاغر:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نمائیم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حقیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقیری
تصویر حقیری
حقارت، کوچکی، تصاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحقیر
تصویر تحقیر
خوار داشت، کوچک شماری، خوار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره