جمع واژۀ حقیقت. (از اقرب الموارد). حقیقتها. درستی ها. راستی ها، جمع واژۀ حقق و حقق جمع است حق ّ را. پس حقایق جمعالجمع حق است. (منتهی الارب) ، در عبارت ذیل ظاهراً حقایق را جمع حق ّالجحر فی الارض آورده است: از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - حقایق الاسماء، هی تعینات الذات و نسبها. الا انها صفات تمیز بها انسان بعضها عن بعض. (کشاف اصطلاحات الفنون از تعریفات). رجوع به تعریفات جرجانی شود
جَمعِ واژۀ حقیقت. (از اقرب الموارد). حقیقتها. درستی ها. راستی ها، جَمعِ واژۀ حُقُق و حقق جمع است حِق ّ را. پس حقایق جمعالجمع حِق است. (منتهی الارب) ، در عبارت ذیل ظاهراً حقایق را جمع حُق ّالجحر فی الارض آورده است: از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). - حَقایق الاَسماء، هی تعینات الذات و نسبها. الا انها صفات تمیز بها انسان بعضها عن بعض. (کشاف اصطلاحات الفنون از تعریفات). رجوع به تعریفات جرجانی شود
جمع حقیقت. حقیقتها، ذاتیات واقعیات. یا حقایق ابداعی (ابداعیه)، عقول مجرد و نفوس. یا حقایق ازلی (ازلیه)، مثل افلاطونی (آرا اهل مدینه الفاضله قدمه 11) یا حقایق اسما. اسما الهی. یا حقایق اشیا. ذاتیات و فصول آنها
جمع حقیقت. حقیقتها، ذاتیات واقعیات. یا حقایق ابداعی (ابداعیه)، عقول مجرد و نفوس. یا حقایق ازلی (ازلیه)، مثل افلاطونی (آرا اهل مدینه الفاضله قدمه 11) یا حقایق اسما. اسما الهی. یا حقایق اشیا. ذاتیات و فصول آنها
گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، شقایق نعمان، شقایق النّعمان، آذریون، لالۀ سرخ، لالۀ حمرا، لالۀ نعمانی، لاله، الاله، آلاله، آذرگون شقایق دریایی: در علم زیست شناسی نوعی مرجان به شکل استوانه که روی صخره های کف دریا پیدا می شود
گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، شَقایِقِ نُعمان، شَقایِقُ النُّعمان، آذَرْیون، لالِۀ سُرخ، لالِۀ حَمرا، لالِۀ نُعمانی، لالِه، اَلالِه، آلالِه، آذَرگون شقایق دریایی: در علم زیست شناسی نوعی مرجان به شکل استوانه که روی صخره های کف دریا پیدا می شود
شقائق. گیاهی که شبیه است به گل خشخاش وبه تازی شقائق النعمان گویند. (ناظم الاطباء). لالۀ دختری. (ریاض الادویه). لاله. (لغت فرس اسدی) (بحر الجواهر). لالۀ داغدار. لالۀ نعمان. لالۀ دلسوخته. شقائق. لاله بشکنک. الاله. آلاله. شقر. (یادداشت مؤلف). گیاهی است یکساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر از تیره خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها میروید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا برنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است که مانند خشخاش زود می افتند. تعداد گلبرگها چهار و تعداد پرچمها زیاد است و بعلاوه در قاعده گلبرگهای آن غالباً لکه های سیاهرنگ دیده میشود. قسمت مورد استفادۀ این گیاه در گلبرگهای آن است که باید پس از جمعآوری بسرعت خشک شود تا خراب نگردد و به رنگ تیره درنیاید. و آنرا در تداوی بکار برند. خشخاش بری. خشخاش منثور. خشخاش بستانی. (فرهنگ فارسی معین) : جام کبود و بادۀ سرخ و شعاع زرد گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید. کسایی. از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). شقایق سنگ را بتخانه کرده صبا جعدچمن را شانه کرده. نظامی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. بنفشه با شقایق در مناجات فلک میگفت فی التأخیر آفات. نظامی. گیا خود همان قدر دارد که هست وگر در میان شقایق نشست. (بوستان). خواب از خمار بادۀ نوشین بامداد بر بستر شقایق خودروی خوشتر است. سعدی. گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن چه کنم به سرخرویی که دلی سیاه داری. سعدی. - شقایق ارمنستانی، یکی از گونه های شقایق نعمانی است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شقائق النعمان شود. - شقایق بری، نوعی از شقایق است شبیه نبات خشخاش. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - شقایق بستانی، نوعی از شقایق که در بوستان روید و برگ آن از برگ شقایق بری کوچکتر باشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - شقایق پوش، کنایه از سرخرنگ. کنایه از رنگارنگ: زمین نطع شقایق پوش گشته شقایق مهد مرزنگوش گشته. نظامی
شقائق. گیاهی که شبیه است به گل خشخاش وبه تازی شقائق النعمان گویند. (ناظم الاطباء). لالۀ دختری. (ریاض الادویه). لاله. (لغت فرس اسدی) (بحر الجواهر). لالۀ داغدار. لالۀ نعمان. لالۀ دلسوخته. شقائق. لاله بشکنک. الاله. آلاله. شقر. (یادداشت مؤلف). گیاهی است یکساله به ارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر از تیره خشخاش که غالباً در مزارع و کشتزارها میروید. گلش منفرد و بزرگ و زیبا برنگ قرمز و شامل دو کاسبرگ است که مانند خشخاش زود می افتند. تعداد گلبرگها چهار و تعداد پرچمها زیاد است و بعلاوه در قاعده گلبرگهای آن غالباً لکه های سیاهرنگ دیده میشود. قسمت مورد استفادۀ این گیاه در گلبرگهای آن است که باید پس از جمعآوری بسرعت خشک شود تا خراب نگردد و به رنگ تیره درنیاید. و آنرا در تداوی بکار برند. خشخاش بری. خشخاش منثور. خشخاش بستانی. (فرهنگ فارسی معین) : جام کبود و بادۀ سرخ و شعاع زرد گویی شقایق است و بنفشه ست و شنبلید. کسایی. از تیغ مردان حقایق زمین رنگ شقایق گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). شقایق سنگ را بتخانه کرده صبا جعدچمن را شانه کرده. نظامی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. بنفشه با شقایق در مناجات فلک میگفت فی التأخیر آفات. نظامی. گیا خود همان قدر دارد که هست وگر در میان شقایق نشست. (بوستان). خواب از خمار بادۀ نوشین بامداد بر بستر شقایق خودروی خوشتر است. سعدی. گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن چه کنم به سرخرویی که دلی سیاه داری. سعدی. - شقایق ارمنستانی، یکی از گونه های شقایق نعمانی است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شقائق النعمان شود. - شقایق بری، نوعی از شقایق است شبیه نبات خشخاش. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - شقایق بستانی، نوعی از شقایق که در بوستان روید و برگ آن از برگ شقایق بری کوچکتر باشد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). - شقایق پوش، کنایه از سرخرنگ. کنایه از رنگارنگ: زمین نطع شقایق پوش گشته شقایق مهد مرزنگوش گشته. نظامی
رقائق. چیزهای باریک. کنایه از اسرار و رموز. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ رقیقه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رقیقه به معنی نازکها. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقیقه شود، نازکیها. (فرهنگ فارسی معین)
رَقائِق. چیزهای باریک. کنایه از اسرار و رموز. (آنندراج) (غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ رقیقه. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ رقیقه به معنی نازکها. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به رقیقه شود، نازکیها. (فرهنگ فارسی معین)
دقائق. جمع واژۀ دقیقه. رجوع به دقیقه و دقائق شود، نکات باریک. خرده ها: دقایق نظری و علمی: گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیرالمؤمنین نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). او را (امیر مسعود را) در این باب بسیار دقایق است. (تاریخ بیهقی ص 366). در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق. (تاریخ بیهقی ص 644). این دقایق نگاه باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چند غرض است که عاقل... در تحصیل آن... دقایق حیلت بجای آورد. (کلیله و دمنه). تا بدین کار بروی و به دقایق حیله گرد استخراج آن برآیی. (کلیله و دمنه) .و به دقایق حیله گرد آن می گشتند. (کلیله و دمنه). دقایقی که مرا در سخن بنظم آید به سرّ آن نرسد وهم بوعلی دقاق. خاقانی. در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و ایجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30). صاحب آنندراج آنرا جمع دقیق به معنی آرد باریک و چیز اندک دانسته گوید: اما فارسیان لفظ دقایق را که جمع است مفرد اعتبار کرده به ها که ضمیر جمع پارسی است آورده اند. و بیت ذیل را از محسن تأثیر به عنوان شاهد آورده است: چو از شأن نزولت آگهی نیست دقایقهای قرآن را چه دانی. و این صحیح نمی نماید چه در همین شاهد نیز دقایق همان جمع دقیقه به معنی نکات باریک است، اما دوباره جمع بستن آن درفارسی متداول بوده است چون شاهد ذیل از تاریخ بیهقی: منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند تا چنین دقایق ها را نپوشانند. (تاریخ بیهقی ص 366). - دقایق الحکم، نکته های باریک حکمت ها: بدین تقرب کاندر حقایق العلوم و دقایق الحکم از این هشیار امیر و بیدار ملک دید... شاد شدم. (جامع الحکمتین ص 17). ، یک شصتم های ساعت. دقیقه ها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دقیقه شود، یک شصتم های درجه. دقیقه ها: درجی در رقم شود مرفوع چون دقایق رسد به شصت آخر. خاقانی. کواکب را ز ثابت تا به سیار دقایق با درج پیموده مقدار. نظامی (خسرو و شیرین ص 274). و رجوع به دقیقه شود. - دقایق الحصص، که در زیجات می نویسند، عبارتند از غایات اختلاف نصف قطر تدویر که مرکز تدویر در ابعاد مختلف باشد، یعنی در میان بعد و ابعد و اقرب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
دقائق. جَمعِ واژۀ دقیقه. رجوع به دقیقه و دقائق شود، نکات باریک. خرده ها: دقایق نظری و علمی: گفتن شعر و دقایق و مضایق آن کار امیرالمؤمنین نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238). او را (امیر مسعود را) در این باب بسیار دقایق است. (تاریخ بیهقی ص 366). در دنیا او را یار نبود در دانستن دقایق. (تاریخ بیهقی ص 644). این دقایق نگاه باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چند غرض است که عاقل... در تحصیل آن... دقایق حیلت بجای آورد. (کلیله و دمنه). تا بدین کار بروی و به دقایق حیله گرد استخراج آن برآیی. (کلیله و دمنه) .و به دقایق حیله گرد آن می گشتند. (کلیله و دمنه). دقایقی که مرا در سخن بنظم آید به سرّ آن نرسد وهم بوعلی دقاق. خاقانی. در ملتمسات و مطالبات که از آن طرف رفتی دقایق ایجاب و ایجاز محفوظ داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30). صاحب آنندراج آنرا جمع دقیق به معنی آرد باریک و چیز اندک دانسته گوید: اما فارسیان لفظ دقایق را که جمع است مفرد اعتبار کرده به ها که ضمیر جمع پارسی است آورده اند. و بیت ذیل را از محسن تأثیر به عنوان شاهد آورده است: چو از شأن نزولت آگهی نیست دقایقهای قرآن را چه دانی. و این صحیح نمی نماید چه در همین شاهد نیز دقایق همان جمع دقیقه به معنی نکات باریک است، اما دوباره جمع بستن آن درفارسی متداول بوده است چون شاهد ذیل از تاریخ بیهقی: منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند تا چنین دقایق ها را نپوشانند. (تاریخ بیهقی ص 366). - دقایق الحِکَم، نکته های باریک حکمت ها: بدین تقرب کاندر حقایق العلوم و دقایق الحکم از این هشیار امیر و بیدار ملک دید... شاد شدم. (جامع الحکمتین ص 17). ، یک شصتم های ساعت. دقیقه ها. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دقیقه شود، یک شصتم های درجه. دقیقه ها: درجی در رقم شود مرفوع چون دقایق رسد به شصت آخر. خاقانی. کواکب را ز ثابت تا به سیار دقایق با درج پیموده مقدار. نظامی (خسرو و شیرین ص 274). و رجوع به دقیقه شود. - دقایق الحصص، که در زیجات می نویسند، عبارتند از غایات اختلاف نصف قطر تدویر که مرکز تدویر در ابعاد مختلف باشد، یعنی در میان بعد و ابعد و اقرب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)