جدول جو
جدول جو

معنی حفوری - جستجوی لغت در جدول جو

حفوری
(حَ وَ)
ابن محمد حفوری، مکنی به ابوالحرث. ظاهراً حقوری درست است بفتح حاء و قاف و واو مفتوحه. رجوع به ابوالحرث بن محمد حقوری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
منسوب به حرور، جایگاهی به نواحی کوفه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از حروریه. رجوع به حروریه شود:
راهی است بدین اندر مر شیعت حق را
جز راه حروری و کرامی و کیالی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
اصفهانی محمد بن ابراهیم بن یحیی بن حکم بن حزور ثقفی حزوری مولای سائب بن الافزع از اهل اصفهان است و از مصیصی محمد بن سلیمان روایت کند. (سمعانی)
کوفی. علی بن حزور. از ابومریم جعفی ویونس بن بکیر و سعید بن محمد وراق و مصعب بن سلام از وی روایت دارند، لکن قوی الحدیث نباشد. (سمعانی 167)
بغدادی محمد بن ابراهیم بن ابی الحزور، وراق بغدادی است، از بشر بن موسی روایت دارد و ابراهیم بن مخلد از وی. در ربیع الاول 534 هجری قمری درگذشت. (سمعانی)
نصر بن حزور. از زبیر عدوی روایت دارد، و ابوحنیفۀ کثیر از وی. (سمعانی 167)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
منسوب به جدی بنام حزوّر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی از دهستان زاویۀ بخش شوش شهرستان دزفول. دارای 300 تن سکنه میباشد. از رود خانه دز مشروب میشود. محصولاتش غلات، برنج و کنجد است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابوالعباس. یکی از دانشمندان مغرب معاصر و پیوستۀ ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن مقیسی. او راست: کتاب صفوه الادیب و کتاب دیوان العرب و آن دو را بنام یوسف بن عبدالمؤمن کرده است. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 209 س 14 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به محفور،
{{اسم}} بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است ’: هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی’ (زین الاخبار) (حواشی اقبال بر راحهالصدور ص 512). نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. (حاشیۀ مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101). قالی. (تفلیسی) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. (ترجمه طبری بلعمی). و پیغمبر را
{{صفت}} یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر (ص) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. (ترجمه طبری بلعمی). و آبها از چشمه ها بیرون آورد (هوشنگ) و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. (ترجمه طبری بلعمی). همه محفوری های گوناگون که اندر همه جهان است از این سه ناحیت خیزد. (حدودالعالم). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیۀ سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412). محفوری و قالی هزار دست. (تاریخ بیهقی ص 468). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. (تاریخ بیهقی ص 30).
ای عقل که در چین جسد فغفوری
گر جهد کنی تو بندۀ مغفوری
فرق است میان من و تو بسیاری
چون فخر کند پلاس بر محفوری.
خواجه عبداﷲ انصاری.
و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها (طرایفها) که از آن زمین خیزد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101).
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چو محفوری و قالی مرندی.
سوزنی.
که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. (راحهالصدور راوندی ص 37). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان)، گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند:
وجه محفوری تو بر بوریای مسجد است
وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار.
جمال الدین عبدالرزاق (از راحهالصدور).
به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان (بظالمان ؟) به محفوری بدهند’ (راحهالصدور) (یادداشت های قروینی ج 7 ص 54)
لغت نامه دهخدا
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
کولیدن کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
حفرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
Excavation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
excavation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
раскопки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
발굴
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
کھدائی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
খনন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
uchimbaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
חפירה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
発掘
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
Ausgrabung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
खुदाई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
penggalian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
การขุด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
excavación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
escavazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
escavação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
挖掘
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
wykop
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
розкопки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حفاری
تصویر حفاری
opgraving
دیکشنری فارسی به هلندی