جدول جو
جدول جو

معنی حفنی - جستجوی لغت در جدول جو

حفنی
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
لغت نامه دهخدا
حفنی
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسنی
تصویر حسنی
(دخترانه)
نیک، پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیک، خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنفی
تصویر حنفی
یکی از چهار مذهب اهل سنت که بر قیاس اتکا می کرده اند، هر یک از پیروان دین مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
منسوب به جدی حفص نام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام دو تن شاعر از ترکان عثمانی در مائۀ دهم هجری. یکی از مردم ادرنه و دیگری از اهالی استانبول، نام شاعری بمائۀدوازدهم از مردم ایاش قصبه ای به آنقره که بزمان سلطان سلیم خان وفات کرده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حفظکردنی. درس یا مطلب دیگری که باید حفظ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:12- 17 و 22- 26 و24 و 4:11) و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ نا)
وقعت النبل حتنی، افتادند تیرها برابر و مساوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
عبدالجبار بن نعیم بن اسماعیل، مکنی به ابوعمر حصنی. منسوب به حصن منصور بن جعونه است. از ابوفروه یزید بن محمد رهاوی روایت کند. و محمد بن ابراهیم مقری از وی. (معجم البلدان)
اسماعیل بن رجا الحصنی. منسوب به حصن مسلمه. از موسی بن اعین روایت دارد ومالک بن انس از وی روایت دارد. اهل جزیره نیز از وی روایت کنند، لیک منکرالحدیث باشد. (معجم البلدان)
اسود بن مروان المقدی الحصنی. از سلیمان بن عبدالرحمان روایت دارد و سلیمان بن احمد طبرانی از وی. (معجم البلدان)
محمد بن حفص حلبی. از معمر و ابوحنفیه روایت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ را)
جمع واژۀ حفره. آن گیاهی است از گیاههای ربیع. (منتهی الارب). رجوع به حفره و مهذب الاسماء شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حصن. (الانساب سمعانی) ، منسوب به حصنان. کسائی گفته است: چون تلفظ دو نون حصنینی سنگین بود بیکی اکتفا کردند بر خلاف بحرین که بحرینی گویند. یاقوت گوید: و این دلیل منتقض است به جنّان و جنانی. که سه نون را جمع کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
شهریست به دیاربکر، در آنجا معدن آهن هست که به دیگر شهرها برند، ابوصالح عبدالصمدبن عبدالرحمان بن احمد بن عباس حنوی وابوالفرج احمد بن ابراهیم مرجی حنوی بدان منسوبند، (معجم البلدان)، حانی و سیلوان، شهری وسط است از اقلیم چهارم، حقوق دیوانیش صدوهفتادویک هزار دینار است، (نزههالقلوب ص 103)، و رجوع به تاریخ مغول ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به حانوت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، صاحب حانوت، (اقرب الموارد)، منسوب به شهر حانی، و حنوی برخلاف قیاس است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد. بخش مرکزی شهرستان سیرجان شمال سعیدآباد سر راه سعیدآباد - زیدآباد. جلگه. سردسیر. سکنۀ آن 300 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه، شوسه. سرباز خانه سیرجان نزدیک این ده واقع است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام قصری و منسوب به حسن بن سهل وزیر مأمون است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی ی)
منسوب به حضرت ابومحمد امام حسن بن علی بن ابیطالب. سید حسنی مقابل سید حسینی. ج، سادات حسنی، منسوب به حسن بصری، منسوب به حسنه شرحبیل، منسوب به قریه ای از بیضای فارس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
منسوب به حزن، بعیر حزنی، شتر که در زمین درشت چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
منسوب به حضن. بطنی از قضاعه. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
منسوب به حنیفه. نسبتی است به بنی حنیفه. (الانساب).
- تیغ حنفی، منسوب به صخر ابوبحر احنف بن قیس یکی از تابعین است:
رزبان گفت من این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم.
منوچهری.
رجوع به حنفیه شود.
، منسوب به ابوحنیفه. پیرو ابوحنیفه. اهل رأی. عراقی. مقلد امام ابوحنیفۀ کوفی. (آنندراج) ، یکی از مذاهب اربعۀ اهل سنت و جماعت منسوب به امام اعظم ابوحنیفه رحمهاﷲ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ نَ)
کریشک. مغاک. سوراخ. (منتهی الارب). حفره. (اقرب الموارد) ، پر دو مشت. (اقرب الموارد) ، کوه. (منتهی الارب). ج، حفن
لغت نامه دهخدا
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفی
تصویر حنفی
نسبی است به بنی حنفیه، (پیروان محمد حنفیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفری
تصویر حفری
منسوب به حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظی
تصویر حفظی
منسوب به حفظ آنچه که باید حفظ کنند: دروس حفظی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
زن نیکو، زن نیک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفنی
تصویر جفنی
پلکی مربوط بپلک آنچه که مربوط بانساج پلک است پلکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
((مُ))
فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنفی
تصویر حنفی
((حَ نَ))
منسوب به ابوحنیفه، یکی از چهار مذهب اهل تسنن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیکوتر، عاقبت نیکو، کار نیک، رؤیت خدا، فیروزی، شهادت
اسماء حسنی: نام های خدا که شماره آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره
فرهنگ فارسی معین