جدول جو
جدول جو

معنی حفنس - جستجوی لغت در جدول جو

حفنس(حِ نِ)
زن کم حیای بدزبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حنفس، مرد خردخلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنس
تصویر فنس
سازه ای برای ایجاد حصار
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ)
نیاز و حاجت که به خاک نشاند و خوار و هلاک سازد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دادن چیزی اندک یا یک مشت کسی را. (منتهی الارب). چیزی کسی را اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را چیزی اندک دادن. (دهار). اندک چیز دادن. (منتخب) ، به مشت گرفتن چیزی.
- حفن شی ٔ، کف مال کردن. گرفتن آن را بدو دست
قدم برگردانیدن گاه رفتن که خاک برانگیزد. وقت رفتن هر دو پا برگشتن چنانکه گرد برخیزد به سبب آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قریه ای است به صعید مصر. و بعضی گفته اند ناحیتی باشد از نواحی مصر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
جمع واژۀ حفنه و حفنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَ تُ)
خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لازم گرفتن میان معرکه را از شجاعت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ نِ)
شجاعی که میان معرکه را لازم گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
پرهیزگاران متقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد بسکون نون آمده است
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
زن گول. (منتهی الارب). حمقاء. (اقرب الموارد) ، مرد گول فرومایه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن گران جسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَنْ نَ)
نرم، بسیار، فروهشته گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قصر حفنا نام قریه ای بمصر. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَنْ نَ)
کوتاه. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات:
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ نَ)
کریشک. مغاک. سوراخ. (منتهی الارب). حفره. (اقرب الموارد) ، پر دو مشت. (اقرب الموارد) ، کوه. (منتهی الارب). ج، حفن
لغت نامه دهخدا
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَنْ نَ)
آنکه کسی بر وی ستم کردن نتواند و اگر جایی استاده باشدکسی او را جنبانیدن و از جای دور کردن نتواند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ فِ)
حفنس. زن بدزبان کم حیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
کوتاه سطبر کلان شکم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنس
تصویر فنس
نیاز کشنده انگلیسی دیواره پر چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفس
تصویر حنفس
زن بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار