جدول جو
جدول جو

معنی حفنا - جستجوی لغت در جدول جو

حفنا
(حَ)
قصر حفنا نام قریه ای بمصر. (الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسنا
تصویر حسنا
(دخترانه)
زن زیبا، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنا
تصویر حنا
(دخترانه)
گیاهی درختی که در مناطق گرمسیری می روید و گلهای سفید و معطر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
گردی سبز رنگ که از گیاهی به همین نام به دست می آید و برای رنگ کردن پوست و مو به کار می رود، درختی کوچک با گل های سفید و معطر که از گرد آن حنا تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنا
تصویر فنا
نیست شدن، نابود شدن، مقابل بقاء، نیستی، نابودی، در تصوف تبدیل صفات انسان به صفات الهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنا
تصویر فنا
جلوخان، پیشگاه، آستانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود کردن، نیستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنا
تصویر حسنا
زیبا، زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فَ)
جمع واژۀ حفنه. (منتهی الارب). رجوع به حفنه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیستی. نابودی. نابودکردگی. (ناظم الاطباء) : افنای کفار کردن، نیست و نابود کردن کفار. (ناظم الاطباء). افناء. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَفْ فا)
چوزۀ شترمرغ. (منتهی الارب). بچۀ اشترمرغ. (مهذب الاسماء). جوجۀ اشترمرغ و سپس در جوجه و ریزۀ هر جنس بکار رفته است. (اقرب الموارد) ، شتران ریزه. (منتهی الارب) ، خدمتکاران. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آوند پر. پیمانۀ لبالب. (اقرب الموارد). و الواحد حفانه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَنْ نَ)
کوتاه. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ)
زن کم حیای بدزبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حنفس، مرد خردخلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. (منتهی الارب). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک، گو کف. ج، حفنات:
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُ / حَ نَ)
کریشک. مغاک. سوراخ. (منتهی الارب). حفره. (اقرب الموارد) ، پر دو مشت. (اقرب الموارد) ، کوه. (منتهی الارب). ج، حفن
لغت نامه دهخدا
محمد بن سالم بن احمد حفناوی شافعی. ملقب به نجم الدین یا شمس الدین (1101- 1181 هجری قمری). از دانشمندان وعرفاست. او در حفنه تولد و پرورش یافت و به قاهره رفت و به حفظ متون اشتغال ورزید. و در تحصیل علوم و فنون همت گماشت تا بمقام افتاء نائل گردید و بتدریس مشغول شد. طریقۀ خلوتیه را از مصطفی بکری آموخت و درترویج آن کوشید. تألیفاتی دارد. او راست: 1- حاشیه ای بر شرح الهمزیۀ ابن حجر. بنام انفس نفایس الدرر که در حواشی کتاب المنح المکیه فی شرح الهمزیه بچاپ رسیده است. 2- حاشیه بر رسالۀ وضع و چند حاشیه و شرح دیگر. (سلک الدرر ج 4 ص 49 و الخطط الجدیده ج 10 ص 74)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
مؤنث حسن. حسنی: بحق اسماء حسنا و علامتهای بزرگ او.... بیعت فرمانبریست. (تاریخ بیهقی ص 316)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حفیاء. نام موضعی است. نزدیکی مدینهالرسول
لغت نامه دهخدا
بمعنی جنگی، و فینحاس (یعنی راست) ، هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند، زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی و دنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:2 1- 17 و 22- 26 و 24 و 4:11). و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حسناء. رجوع به حسناء شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام کوهی نزدیک ینبع
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
زن شوهردار، زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفا
تصویر حنفا
جمع حنیف، راستدینان کمان، گاو دریایی، تیغ جمع حنیف راست کیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنا
تصویر حسنا
زن خوبرو، خوشگل، مونث حسن، زن خوبروی زن خوشگل، جمع حسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفا
تصویر حفا
باز داشتن، بر زمین افکندن لویی تک بیخ تک نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران و هند کشت میشود، خمیدگی، عمل خم شدن، گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند گیاهیست دارای برگ معروفی که بدان رنگ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افنا
تصویر افنا
نیست کردن، نابود گردانیدن، نیستی، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفنا
تصویر دفنا
جمع دفین، نهنبیده ها زیر خاکی ها
فرهنگ لغت هوشیار
نابودی، فنا در فارسی از ریشه پارسی ونی (تلف شده فانی) فراش نیستی نابودی پیشسرای همند (حیاط)، تاجریزی سگ انگور، پشکل در برخی واژه نامه ها (فنا) آمده که نادرست است. سپری شدن، نیست گردیدن، نیستی زوال نابودی، به معانی متعدد اطلاق شود: الف - زوال شعور سالک است بر اثر استیلای ظهور حق بر باطن وی. ب - سقوط و زوال اوصاف مذموم در مقابل بقا که وجود و پدید آمدن اوصاف محمود است ج - فنا در شیخ که عبارت از تبدیل و تحول صفات مرید است به صفات شیخ و به عبارت دیگر فنا مرید است در مراد که اولین مرتبت فنا می باشد، فنا فی الله که تبدیل صفات بشریت به صفات حق تعالی و خصایص الهی است. فنا سه مرحله دارد: الف - محو ب - طمس، محق. مقابل فنا بقا است. یا فنا نفس. یکی از مراتب قوه عملی است و آن بیرون آمدن از خودبینی و مقصور گردانیدن نظر است بر ملاحظه عظمت و جلال خدایی به نحوی که همه موجودات و کمالات آن ها را مستهلک و ناچیز بینند در جنب وجود و کمالات ذات باری تعالی پس هر وجودی و هر علم و هر قدرتی را مستهلک در وجود علم و قدرت ذات واجب الوجود بیند مانند استهلاک نود ستارگان درجنب نور آفتاب. سگ انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفن
تصویر حفن
به مشت گرفتن، گرد بر انگیختن ستور، رفتن با دو دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا
تصویر حنا
((حِ یا حَ))
درختچه ای است با برگ هایی شبیه برگ انار که گل هایش سفید و خوشبو است. برگ های آن را آسیاب کرده و به شکل گرد در می آورند و برای رنگ کردن موی سر، ناخن یا دست و پا به کار می برند
حنای کسی رنگ نداشتن: کنایه از از احترام و اعتنای کسی به واسطه خطایی از بین رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنا
تصویر فنا
((فِ))
پیش سرای که فراخ و گشاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنا
تصویر فنا
((فَ))
نیست شدن، نابود شدن، نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی معین