جدول جو
جدول جو

معنی حفصیه - جستجوی لغت در جدول جو

حفصیه
زوجه حزقیا و مادر منسی. (2 پادشاهان 21:1) ، لقبی که اورشلیم را بعد از استردادش بدان ملقب نمودند. (1 ش 62: 4). (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
حفصیه(حَ صی یَ)
یکی از پانزده فرقۀ خوارج پیروان حفص بن المقدام. (بیان الادیان). فرقه ای از خوارج، اصحاب حفص بن المقدام. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (تعریفات). گروهی از فرقۀ اباضیه یاران ابوحفص بن ابی مقدام باشند. در ضمن معنی لفظ اباضیهشرح کیش و طریقۀ این فرقه در حرف الف بیان شد. و در اصطلاحات سید شریف جرجانی گوید: مخترع فرقۀ حفصیه ابوحفص بن المقدام بوده و این گروه بر مقررات طریقۀ اباضیه این قول را نیز افزوده اند که: شناسائی حق عزّاسمه در بین ایمان و شرک به دست آید چه معرفهالله خصلتی است میانۀ ایمان و شرک. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ یَ)
یکی از افاضل کتاب خراج. او اول کس است که در امر خراج تألیف کرد. و از کتب اوست: کتاب الخراج. کتاب الرسائل
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَیْ)
رهایی دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گوشت از استخوان جدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) : فصیت اللحم عن العظم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به جدی حفص نام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
کفتار. ضبع. (اقرب الموارد) ، اسد. شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
تأنیث حفی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به حفی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَلْ لُ)
حفوه. برهنه پای شدن. برهنه پائی. پابرهنگی، سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. سوده شدن پای و سپل و سم. (اقرب الموارد). رجوع به حفوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفریه
تصویر حفریه
مونی حفری، جمع حفریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصیه
تصویر تفصیه
رهاندن از تنگی رهاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیه
تصویر حفیه
پا برهنگی، پا سودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفصه
تصویر حفصه
کفتار ماده
فرهنگ لغت هوشیار
رهایی از بدی، برابر در سرما و گرما خنک گزوان (کزوان تازی گشته) از پرندگان، بازمان (سکته)، برابر در گرما و سرما
فرهنگ لغت هوشیار