جدول جو
جدول جو

معنی حضینی - جستجوی لغت در جدول جو

حضینی
(حُ ضَ)
ابوطیب عبدالغفار بن عبدالله ابن السری الحضینی واسطی است. وی از علمای نحو و لغت و شعر است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسینی
تصویر حسینی
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، زیرکش
فرهنگ فارسی عمید
(اِسْ)
برانگیختن کسی را بر جنگ کسی. یاحض بدان معنی است و حضیضی اسم است از آن. (منتهی الارب)
برانگیختن کسی را بر جنگ کسی. حض. (متن اللغه). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن ابراهیم حضینی. صاحب تنقیح المقال گوید:حضینی بر وزن زبیری باشد منسوب بابی ساسان تابعی از بنی رقاش، و آن بطنی است از بکر بن وائل از عدنان و نام ابوساسان حضین بن منذربن حرث بن وعله بن مجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن مالک بن شیبان بن ذهل است. شیخ طوسی در نسخه ای از رجال یک بار او را از اصحاب رضا (ع) شمرده و گوید وی به ابن راهویه معروف است و بار دیگر از اصحاب جواد شمرده و گوید رضا (ع) را ملاقات کرد. درنسخه ای دیگر از رجال شیخ که نزد من موجود است و نام بسیاری از اصحاب رضا از آن ساقط شده و شاید نسخۀ میرزا نیز مانند آن باشد چه میگوید در اصحاب رضا جز اسحاق بن محمد حضینی نیست لکن در زمرۀ اصحاب جواد اسحاق بن ابراهیم حضینی است که درک صحبت رضا (ع) نیز کرده است در خلاصه (تألیف علامه) شرحی مستوفی در باب وی آورده گوید وی رضا را خدمت کرد و حسین بن سعید موجب اتصال وی بدان حضرت بود و پس از او علی بن مهزیار را بخدمت رضا برد و سبب معرفت آنان بتشیع او بود و از اوحدیث بشنیدند و حسین بن سعید با عبداﷲ بن محمد حضینی نیز چنان کرد. میرزا بعد ازین نقل گوید آن کس که آنان را بحضرت رضا برد حسن بن سعید است نه حسین چه در نسخه های مصحح در ذکر حسن بن سعید گوید او آن کس است که علی بن مهزیار و اسحاق بن ابراهیم حضینی را بخدمت رضا علیه السلام برد و بدیشان ارجاع خدمت شد و از آن پس اسحاق بن علی بن ریان را بخدمت برد و با عبداﷲ بن محمد حضینی نیز چنان کرد. علامه این روایت را قابل قبول شمرده و این گفته ای متین است، چه شکی نیست که او امامی اثناعشری است و وکالت او از جانب رضا علیه السلام اگر وی را فایدۀ وثاقت ندهد تا حدیث او در زمرۀ صحیح درآید بر مدح وی دلات کند و حدیث او را در زمرۀ ’حسن’درآورد پس گفتۀ صاحب حاوی که او را ضعیف شمرده و بر علامه اعتراض کرده خطاست و گفتۀ فاضل مجلسی در وجیزه و بحرانی در بلغه که او را حسن نامیده اند نیکو باشد. مؤلف تکمله گوید که در تهذیب حدیثی است که مدح اسحاق در آن آمده و جواد علیه السلام بر وی رحمت فرستاده است. و آن روایتی است از احمد بن محمد بن علی بن مهزیار قال کتبت الی ابی جعفر علیه السلام اعلمه أن (...) ابراهیم وقف ضیعته علی الحج و امر ولده و ما فضل عنها للفقراء، و ان محمد بن ابراهیم اشهد علی نفسه بمال یفرّق فی اخواننا فی بنی هاشم من یعرف حقه و یقول بقولنا الی ان قال فکتب علیه السلام فهمت یرحمک اﷲ ما ذکرت من وصیه اسحاق بن ابراهیم رضی اﷲ عنه و ما اشهد لک بذلک محمد بن ابراهیم الحدیث. و وقف ضیاع مدح وی باشد و رضایت ابوجعفر علیه السلام ظاهر در وثاقت اوست - انتهی ما فی التکمله. اقول فی دلاله وقفه علی وثاقته تأمل نعم ترضیته علیه یدل علی ذلک. (تنقیح المقال ج 1 صص 110- 111)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: حضنی و فینحاس هر دو پسران عالی رئیس الکهنه اند که در منصب و گناه و موت شرکت داشته اند و نمونۀ تهاون و تأخیر در امورات تربیت اهالی خانه میباشند. زیرا که ایشان همواره تابع شهوات نفسانی ودنیوی و شرارت گردیده در وقتی که تابوت عهد از بنی اسرائیل گرفته شد. (اسمو 1:3 و 2:12- 17 و 22- 26 و24 و 4:11) و هر دو هلاک شدند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
منسوب به حضن. بطنی از قضاعه. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ضَ)
ابن منذر رقاشی بن حرث بن وعله بن المجالدبن یثربی بن ریان بن حرث بن ملک بن شیبان بن قرهل. یکی از بنی رقاش، مکنی به ابی ساسان. تابعی و شاعر است. بعضی کنیت او را ابوالیقظان گفته اند و برخی گویند ابوساسان لقب اوست و کنیت او ابومحمد است. او از علی (ع) و عثمان روایت کند و او یکی از امراء جیش امیرالمؤمنین (ع) بود و به روز صفین علم جیش به دست وی بود. و قطعۀ ذیل او راست:
وسمیت غیاظاًولست بغائظ
عدواً ولکن الصدیق تغیظ
عدوک مسرور و ذوالود بالذی
یری منک من غیظ علیک کظیظ.
وفات او به سال 97 هجری قمری بوده. و رجوع به فهارس 1 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 از عقدالفرید شود
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی)
منسوب به حطین قریۀ میان ارسوف و قیساریه بشام. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حِطْ طی نی ی)
نوعی ماهی که از دریاچۀ نزدیک حطین مصر صید کنند
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
نسبت به حصین. و علی بن محمد حصینی بدین نسبت معروف است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
ابوالعباس. او را عبدالله وزیرمتوکل بزمان خلافت متوکل به کاتبی منتصر تعیین کرد وسپس وی با عبدالله در امر کشتن متوکل و برداشتن منتصربخلافت همدست شد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نسبت به حسین که بطنی از طی باشند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
منسوب به حسین بن علی (سمعانی) سید حسینی، که از اولاد حسین بن علی (ع) باشد. سادات حسینی. همچون سادات حسنی، کنایت از آدم ساده و بی تکلف: راسته حسینی بی قید و شرط، یکی از اقسام انگور. (مجموعۀ مترادفات ص 51) ، ظرفی است که آن را از (چرم) بلغار و گاهی از چرم هم دوزند. (برهان قاطع). نوعی ظرف سفالین لعاب دار، یکی از دوازده مقام موسیقی. قسمی آواز. یکی از دو فرع مقامۀ اصفهان. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری) (برهان). که آن را در آخر شب نوازند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و مغنیان هموم این قول را در پردۀ احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرده که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ)
دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 17500گزی شمال خاوری قره آقاج و 21هزارگزی جنوب شوشۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریایی. دارای 286 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بزرک. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی: جاجیم بافی است. راه مالرو است و در دو محل به فاصله یک هزارگز بنا شده که به نام حسینی بالا وپائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بی نی)
ابومنصور عبداﷲ بن الحسن بن ابی الحسن الحبینی المروزی. از ابواحمدعبدالرحمان احمد بن محمد بن اسحاق الشیرنخشیری (البشر نخشری) . (سمعانی). و جز وی روایت دارد. و ابوالقاسم هبهاﷲ بن عبدالوارث شیرازی (السواری) . (سمعانی). حافظ از وی روایت کند. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بی نی)
منسوب به سکۀ حبین. رجوع به حبین شود
لغت نامه دهخدا
ابن محمد حضینی. شیخ طوسی در رجال خود در آخر باب اصحاب رضا (ع) ذکر او آورده و در همان باب نام اسحاق بن ابراهیم حضینی را نیز در عداد اصحاب رضا برده است و بنابراین یکی بودن این دو بعید می نماید. لکن وحید بهبهانی آقاباقر در تعلیقۀ رجالیۀ خود آن دو را یکی دانسته است. (تنقیح المقال ج 1 ص 121)
لغت نامه دهخدا
یازدهمین دوره از ادوار دوازده گانه ملایم موسیقی ایرانی که معرف یک دستگاه است
فرهنگ لغت هوشیار