جدول جو
جدول جو

معنی حضربه - جستجوی لغت در جدول جو

حضربه
(تَ صَبْ صُ)
بستن، چنانکه رسن را یا سخت تافتن آن. و نیز بستن نیزه و محکم تافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضربه
تصویر ضربه
ضربت، کوبیدن،
ضربه کردن: در ورزش در کشتی، حریف را با ضربه فنی از پا درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربه
تصویر حربه
وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده می کنند، آلت جنگ مانند شمشیر، خنجر و سرنیزه، سلاح
فرهنگ فارسی عمید
(حِ رَ)
محضر. حضور، مردی حسن الحضره، مرد که غائبان را به نیکی یاد کند
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
نوعی از ثوانی نجوم. رجوع به ثوانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ بَ)
یکی حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
خنوری است مانند جوال و غراره و توشه دان شبان. (منتهی الارب). جوال و توشه دان شبان
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
هیأت کارزار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در فهرست مخزن الادویه این صورت را آورده و به آن معنی بوعجیدیطوس ودر بعض کتب عجیدیطوس داده اند و در مخزن الادویه ’حربت’ را صورتی از حربث دانسته است. رجوع به حربث شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ رَ)
جمع واژۀ حاضر
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ریگ زاری است منقطع و منفرد نزدیک وادی واقصه از نواحی قف از رغام. و گویند رمله ای است کثیرالبقر از بلاد هذیل. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). موضعی به شام. (منتهی الارب)
خطۀ بنی حربه، در یسار بنی حصن در بصره است، وایشان طائفه ای از بنی عنبر هستند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ / بِ)
ضربت. زخم. کوب. یک بار زدن. زد:
قابل امر شدن چون گوئی
پس بیک ضربه بپایان رفتن.
عطار.
، پانسه که بدان قمار بازند، و آن را قرعه نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). نقش. کعبتین (مجازاً) :
همه در ششدر عجزند ترا داو بهفت
ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندب است.
انوری.
- دوضربه زدن، از دو جای متمتع شدن.
- ضربه نهادن، گویا چیزی شبیه به طرح کردن و نهادن مهره باشد. در طرح حریف یک یا چند مهرۀ خود را بعمد باطل می کند و در ضربه نهادن بحریف حق یک یا چند حرکت می دهد: کرمان که درعموم عدل و شمول امن و دوام خصب و فرط راحت و کثرت نعمت فردوس اعلی را دورخ مینهاد و با سغد سمرقند و غوطۀ دمشق لاف زیادتی می زد امروز در خرابی، دیار لوط و زمین سبا را سه ضربه نهاد... (بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ بَ)
شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تیزی و زخم گاه شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَجْ جُ)
جنبیدن و مضطرب گردیدن آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَرْ رُ)
سخت بزه کردن کمان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) ، پر کردن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تنگی و بخیلی
لغت نامه دهخدا
(تَ صَبْ بی)
آمیختن، برکندن پوست درخت، سخت بزه کردن کمان، لحن کردن در کلام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءُ)
تیره و کدر گردیدن آب، آمیخته شدن با گل سیاه و تیره گردیدن، چنانکه آب چاه
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بَ)
حثرمه. سر بینی و طرف آن، مغاکچۀ لب برین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حربه
تصویر حربه
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
زخم، یکبار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصربه
تصویر حصربه
تنگی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضره
تصویر حضره
بزم آرایی، کناره، آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربه
تصویر حربه
((حَ بِ))
سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
((ضَ بَ یا بِ))
زدن، یک بار زدن، ضربت، زخم، آسیب، جمع ضربات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضربه
تصویر ضربه
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
فرهنگ واژه فارسی سره
اسلحه، جنگ افزار، سلاح، بهانه، دستاویز، مستمسک، ابزاررویارویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زدن، شوک، ضربت، آسیب، قرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد