جدول جو
جدول جو

معنی حصینه - جستجوی لغت در جدول جو

حصینه
(حَ نَ)
تأنیث حصین. استوار. محکم. (غیاث). درع حصینه، زرهی محکم و استوار
لغت نامه دهخدا
حصینه
(حَ نَ)
نام محلی در 549500 گزی بوشهر، میان چارک و بندر لنگه
لغت نامه دهخدا
حصینه
استوار
تصویری از حصینه
تصویر حصینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصین
تصویر حصین
استوار، محکم، مرصوص، بادوام، مدغم، متأکّد، مستحکم، ستوار، درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ)
ابن عبدالله بن احمد بن عبدالجبار، معروف به ابن حصینه. از درباریان آل مرداس در حلب بود (388- 457 هجری قمری). دیوان شعر دارد. در معرهالنعمان متولد و در سروج درگذشته. وفات وی را اسماعیل پاشا 500 هجری قمری نوشته است. رجوع به هدیهالعارفین شود
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ لَ)
نام چاهی قبیلۀ طی را. و این قبیله یکی از عمال جائر امویان را در چاه افکندند
لغت نامه دهخدا
(حِ صَ نَ)
جمع واژۀ حصن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محکم. استوار. استوار که کس بر وی قادر نباشد:
گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان
دشمن او را چه بصحرا و چه در حصن حصین.
فرخی.
زن و بچه... گسیل می کردند بحصارقوی و حصین که داشتند در پس پشت. (تاریخ بیهقی ص 113). آن ناحیتی و جائیست سخت حصین از جملۀ غور. (تاریخ بیهقی ص 111). بدو فرسنگی باغیست که بیلاب گویند، جایی حصین. (تاریخ بیهقی).
کنون به آفرین جهان آفرینم
من اندر حصار حصین محمد.
ناصرخسرو.
دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت
عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته.
مبارکشاه غزنوی.
شمشیر تو شیراوژند پرتاب تو پیل افکند
یک حملۀ تو برکند بنیاد صد حصن حصین.
جوهری.
از تو بودی همه تعهد من
گاه محنت بحصنهای حصین.
مسعودسعد.
از برای بیضه جای حصین گزینی. (کلیله و دمنه).
گنبد نیلوفری گنبدۀ گل شود
پیش سنانت کز اوست قصر ممالک حصین.
خاقانی.
ملک هند با حشم خویش از نهیب آن لشکر، با پناه کوهی حصین نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349).
دیار دشمن او را بمنجنیق چه حاجت
که رعب او متزلزل کند بروج حصین را.
سعدی.
فروغ رای تو مصباح راههای مخوف
عنان عزم تو مفتاح ملکهای حصین.
سعدی.
ای که حصن حصین همی سازی
پس بکیوانش میکشی ایوان.
ابن یمین.
- حصار حصین، دژ مستحکم:
کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین چیست دین محمد.
ناصرخسرو.
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین.
مولوی.
- حصنی حصین، حصاری استوار.
- درعی حصین، زرهی محکم.
، صاحب غیاث گوید: در شرح نصاب زندان آمده است (؟)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
ابن منذر بن وعلهالرقاشی، مکنی به ابوعبدالله محمد و بعضی گفته اند ابوساسان محدث است. رجوع به احوال رودکی ص 127 و البیان و التبیین ج 2ص 142 و ج 3 ص 874 و مجمل التواریخ و القصص ص 511 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
شهری بر نهر خابور. و قبر ابوبکر حصین در آنجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُصَ)
ابن عبدالرحمان السلیمی، مکنی به ابی هذیل. محدث است و تابعی است، وفات او به سال 135 هجری قمری بود در سن نود و سه سالگی. رجوع به حبیب السیر جزء سیم ج 2 ص 270 و عیون الاخبار ج 1 ص 149 و ج 2 ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وقت معین دوشیدن ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متی حینه ناقتک، ای وقت حلبها، مقدار شیر ناقه: و کم حینه ناقتک، ای کم حلابها یعنی چند شیر میدهد، یک بار خوردن. (منتهی الارب). یک بار طعام خوردن در شبانه روز. (بحر الجواهر) : هویأکل الحینه (و یفتح) ، او میخوردیک بار در روز و شب. (منتهی الارب). یک بار در روز ووشب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حین: ما القاء الاالحینه بعد الحینه، ای الحین بعدالحین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حین شود
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ نَ)
مانند جهینه و جفینه نام است. و این مثل بهر سه صورت نقل شده است: و عند حفینه الخبر الیقین. رجوع به جهینه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
تأنیث حصید. کشت دروده. درویده. بدروده. بدرویده، زیرنای کشت نزدیک زمین که داس بدان رسیدن نتواند. (منتهی الارب). بن شوی غله که در زمین ماند. (مهذب الاسماء) ، کشت زار
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جای خرما خشک کردن، گوشت پاره ای دراز که در پهلوی اسب از لاغری پدید آید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
ابن اسعد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
مافوق موی اسب
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تمییز ماحصل و بقیه. (منتهی الارب). ج، حصائل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
ابوالعباس. او را عبدالله وزیرمتوکل بزمان خلافت متوکل به کاتبی منتصر تعیین کرد وسپس وی با عبدالله در امر کشتن متوکل و برداشتن منتصربخلافت همدست شد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
رجوع به حائنه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ نَ)
ازاعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا نَ)
زردپای و آن مرغی است از مرغان آبی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
بندری است در جنوب ایران که محل صید مروارید بوده است
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
تأنیث حسین. امراءه حسینه، زنی صاحب جمال. زن زیبا
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
نسبت به حصین. و علی بن محمد حصینی بدین نسبت معروف است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَنَ)
نوعی ماهی خرد شبیه به ساردنی که در جنوب ایران معروف و مأکول میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
شاعر معروف به ’خانم قرائت’ و ’درهالعلماء’. او راست: دیوانی که در زمان حیات ناظم در 1332 هجری قمری در تهران چاپ شده است. (ذریعه ج 9 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ نَ)
ام حبین. العظایه. (قطر المحیط). جانورکی است کلان شکم مشابه حرباء و آن را ام حبین نیز گویند. (آنندراج). و در منتهی الارب آن را حبیبه آورده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصیله
تصویر حصیله
دریافتی، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیصه
تصویر حصیصه
موی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صینه
تصویر صینه
نگهداری، جامه نیک نگهداری شده - جامه خوب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصین
تصویر حصین
محکم، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصین
تصویر حصین
((حَ))
استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم
متضاد: نااستوار، متزلزل، امن
متضاد: ناامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد