جدول جو
جدول جو

معنی حصناء - جستجوی لغت در جدول جو

حصناء
(حَ)
نعت مؤنث از حصن. پارسا زن. زن پارسا. (آنندراج). عفیفه. مستوره. مخدره، زن شوهردار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصاء
تصویر حصاء
سنگ ریزه، خرده سنگ، ریگ، حصیٰ، حصبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
زن بسته شرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ صْ صا)
زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ص صْ صا)
نام اسبی مر سراقه بن مرداس و حزن بن مرادس بوده است
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا)
زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج). مؤنث احص، بی موی. (معجم البلدان) ، سال تنگ. (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب) ، زن بدیمن. زن بدقدم، باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج) ، زمین بی گیاه. (معجم البلدان) ، لحیه حصاء،ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ل ل)
سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گائیدن زن را: حناالمراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
نانخورش است که از ماهی کوچک ترتیب دهند. فارسی ماهیابه. مشهی ّ و مصلح معده است. (منتهی الارب). ماهی آبه. (دهار). صحناء و صحنا نانخورشی است که از ماهی سازند و صحنات اخص از اوست. کذا قال الجوهری. و در مغرب آرد که صحنا بفتح و کسر صیر است و آن بفارسی ماهیابه باشد و صحنات شامی و مصری نانخورشی است که از ماهی کوچک و سماق و آب لیمو و دیگر ترشیها سازند و آن مقوی و مبرد است معده را. (بحر الجواهر). صحنات. (غیاث اللغات). رجوع به صحنات شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام شهری، نام قلعه ای به وادی لیه. (معجم البلدان) ، نام موضعی
قلعه ای بر کنار وادی الابیض.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احصد.
- درعی حصداء، زرهی تنگ حلقه و محکم بافته. (مهذب الاسماء).
- شجرۀ حصداء، درختی بسیاربرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ماده خر تیزدهنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زیبا (زن...). زن جمیله. (غیاث). تأنیث حسن. زن خوب. رجوع به نجیب شود. ج، حسان:
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفجه ای
و اندر شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه.
منوچهری.
زهری عسل نوش عجوزه ای در جلوۀ حسنائی پرنیان پوش. (تاریخ بیهقی).
و گاه حسنا بی مّدبکار برند:
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندم گون حسنا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگریزه. (مهذب الاسماء) : عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه روی بر حصباء نهاده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَهْ رَ دَ / دِ)
نشستن نزدیک دیگ بحرص که گوشت را کفانیده کباب سازد و بریانی کند بحدی که میرسد او را صناء یعنی خاکستر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشستن نزدیک دیگ از آز طعام بحدی که خاکستر دیگدان در وی نشیند
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتر بی موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احبن، کبوتری که بیضه ننهد. ج، حبن، پیش پای بسیارگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام مادر سه برادر شاعر عرب: مغیره بن عمرو بن ربیعه و یزید بن عمرو بن ربیعه و صخر بن عمرو بن ربیعه و پدر این سه عمرو بن ربیعه است
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حزن و حزین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احجن. کج. کژ. ج، حجن: شوکه حجناء، کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
گوش که یکی از دو طرف آن از جانب پائین بجبهه مائل باشد و یا هر دو طرف آن بر یکدیگر خمیده باشد بسوی جبهه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام اسب معاویۀ بکائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از مشاهیر شاعرات. دختر ابوالحجناء شاعر. او بصحابت پدر بخدمت مهدی خلیفه رسید و قصاید بسیار در مدح خلیفه گفت و خلیفه او را صلات و انعامات داد. دو بیت ذیل از قصیدۀ او در وصف نزهتگاه خلیفه موسوم بعیسی آباد است:
اب عیش و لذه و نعیم
و بهاء بمشرق المیدان
بسط اﷲفیه ابهی بساط
من بهار و زاهر الحوذان.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگریزه ها. سنگ ریزه. (دهار) (منتهی الارب). شن. یکی آن حصاه است. و در تداول شعرای فارسی زبان همزۀ آخرش افتاده است. رجوع به حصا شود، جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف، سنگ ریزه. علامه گوید: آن جوهری است از مادۀ سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
زن شوهردار، زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصداء
تصویر حصداء
زره نیکبافت، درخت پر برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاء
تصویر حصاء
زن کل، سال بد، زن بد گام، باد بی گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
سنگریزه سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسناء
تصویر حسناء
((حَ))
مؤنث حسن، زن خوب روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصباء
تصویر حصباء
((حَ))
سنگریزه
فرهنگ فارسی معین