جدول جو
جدول جو

معنی حصانیات - جستجوی لغت در جدول جو

حصانیات
(حَ نی یا)
مرغی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
دکان، مغازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غانیات
تصویر غانیات
غانیه ها، زنانی که به واسطۀ زیبایی خود بی نیاز از زینت باشند، جمع واژۀ غانیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقانیت
تصویر حقانیت
حق داشتن، راستی و درستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخانیات
تصویر دخانیات
انواع توتون و تنباکو که برای دود کردن به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حبلی ̍. زنان آبستن
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
جمع واژۀ مصانعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصانعه شود
لغت نامه دهخدا
دوا و مسهل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زُ نَ)
جمع زبانی بمعنی شاخ کژدم و ستاره ای که از منازل قمر است. در لسان العرب آمده: ابوزید گوید: ستاره (منزل شانزده ماه) را زبانی و زبانیان و زبانیات گویند و نیز گویند زبانی العقرب و زبانیا العقرب و زبانیات (یعنی برای زبانی بهر دو معنی تثنیه و جمع بکار برند). رجوع به کتاب جمهره ج 1 ص 283 و ’زبانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نی یا)
جمع دخانیه. اقسام توتون و تنباکوکه برای دود کردن استعمال کند. (فرهنگ فارسی). کشیدنیها از توتون و تنباکو و جز آن. (یادداشت مؤلف).
- ادارۀ دخانیات، اداره ای که تهیه انواع سیگار و توتون را بعهده دارد. قانون انحصار دولتی... قانونی که در 29 اسفند 1307 هجری قمری بتصویب مجلس شورای ملی ایران رسید و بموجب آن حق وارد کردن و صادر کردن و خرید و فروش و تهیه و نگاهداری و حمل و نقل اجناس دخانیه و انواع کاغذ سیگار در کلیۀ مملکت به انحصار دولت درآمد. بموجب این قانون و قانون اصلاحی آن (مصوب 26 اسفند 1310 هجری شمسی) حق نگاهداری و بکار انداختن ادوات توتون بری و ماشینهای کاغذبری و صحافی کاغذ سیگار و گیلزریزی و ماشین های سیگارپیچی و متفرعات آن مختص به مؤسسه ی انحصار دخانیات گردید ساختن کارخانه های دخانیات در1314 تا 1316 صورت گرفت و ساختمان در 5 مهر 1316 افتتاح شد. مؤسسۀ دخانیات توأم با ایجاد تأسیسات بزرگ صنعتی اقدام بتأسیس مزارع آزمایشی و فراهم کردن تسهیلات لازم برای کشاورزی، اصلاح طرز بسته بندی و عرضه کردن کالا و غیره نموده است. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خِ فی یا)
ده کوچکی است از دهستان بخش هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 43 هزارگزی شمال باختری هندیجان و یک هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بندر معشور به گچساران. دارای 135 نفر سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَسْ سا)
طائفه ای حسانی
لغت نامه دهخدا
(حَسْ سا نی یا)
جمعی است منسوب به حسان و آن نام آبهائی است در راه حاج نزدیک عقبه یا فید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
جمع واژۀ حرانی منسوب به حران. شهرت مردم حران است. ابن الندیم گوید مأمون در آخر روزگار خویش قصد غزو روم کرد و چون به دیار مضر رسید مردمان او را پذیره شده دعا می گفتند. در میانه جماعتی از حرانیان بودند با قباهای بلند و موی دراز بر بالا زده مانند موی قره جد سنان بن ثابت. مأمون از دیدار آنان شگفتی نمود و گفت شمایان کدام فرقه از اهل ذمه اید؟ گفتند ما حرنانیانیم. پرسید ترسا؟ گفتند نی ! گفت از یهود؟ گفتند نی ! گفت پس مجوس ؟ گفتند نی ! پرسید آیا شما را کتابیست ؟ در پاسخ تمجمج کردند. گفت در این حال از زنادقه و بت پرستان اصحاب الرأس روزگار پدرم رشید باشید و خون شما رواست و در ذمۀ اسلام نیستید. گفتند ما جزیه گزارانیم. گفت جزیه اهل کتاب راست و شما را کتاب نیست. اکنون یکی از دو راه بگزینید، یا مسلمانی گیرید و یا به یکی از دینهای دیگر پیامبران که خدای تعالی در کتاب خود یاد کرده درآیید، وگرنه یک تن از شما را زنده نمانم. شما را تا بازگشت این سفر زمان است، اگر قبول اسلام کردید یا دینی از ادیان اهل کتاب پذیرفتید چون بازگردم در امان باشید، وگرنه بقتل شما فرمان کنم و بیختان براندازم. چون مأمون از آن منزل برداشت حرنانیان زی خویش بگردانیدند و موی باز کردند و پوشش قبا ترک گفتند و بسیاری ترسائی گرفتند و زنار پوشیدند و طائفه ای اسلام آوردند و شرذمه ای بر حال پیشین بایستادند پریشان و چاره اندیش، تا فقیهی از اهل حران گفت من چیزی برای نجات شما یافته ام تا بدان از مرگ رهائی یابید. حرانیان مالی عظیم که از زمان هارون تا آن روز در بیت المال خویش برای روزگار نوائب و حوادث گرد کرده بودند بدو بردند و او گفت: چون مأمون بازآید بدو بگوئید ما صابیانیم، چه این نام در کتاب خدای عزاسمه آمده است، شما این نام بخود گیرید تا از مرگ خلاص یابید. لکن مأمون از این سفر بازنگشت و به بذندون درگذشت. و نام صابی بر این قوم از آن روز ماند، چه تا آنگاه در حران و نواحی آن قومی بدین نام نبود. چون خبر وفات مأمون بشنودند بیشتر آنان که ترسائی گرفته بودند مرتد شدند و به حرنانیت بازگشتند و موی خویش دراز کردند، چنانکه از پیش بود. لکن مسلمانان قبا پوشیدن آنان را منع کردند، چه قبا لبس اصحاب سلطان بود. و آنان که مسلمانی پذیرفتند ارتداد نتوانستند آورد، چه حکم ارتداد از اسلام قتل است. از اینرو در زیر پردۀ نام اسلام دین خود نگاه میداشتند، و زنان حرنانیه می گرفتند و نرینه ها را مسلمان و مادینه ها را حرنانی می داشتند و روش مردم ترعوز و سلمسین دو قریۀ بزرگ نزدیک حران تا بیست سال این بود، تا آنکه دو فقیه مسلمان حرنان ابوزراره و ابوعروبه و سایر مشایخ اسلامی آنجا تزویج زنان حرنانی را منع کردند و گفتند چون اهل کتاب نیستند گرفتن آنان حرام باشد و هنوز تا بدین زمان (337 هجری قمری) بعض مردم آنجا حرنانی و برخی مانند بنوابلوط و بنوقیطران بر مذهب نصاری باشند. (فهرست ابن الندیم). خوارزمی گوید: کلدانیان آنانند که صابیان و حرانیان نامیده شوند، و بقایای ایشان در حران و عراق هستند و پیغمبر خود بوذاسپ را میدانند که در هند ظهور کرد، و برخی از ایشان میگویند که هرمس بوده است. اما بوذاسپ در روزگار شاه طهمورث بود و دبیری پارسی را او آوردو این قوم را در زمان مأمون صابئین نام نهادند. اما صابئیان حقیقی فرقه ای از نصاری و باقی مانده های سمنیان در هند و در چین هستند. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (حاشیۀ مزدیسنا ص 56). حرانیان از قدیم الایام به ریاضیات و نجوم و بعد از آن به فلسفه توجه داشتند. فخر رازی مدعی بوده است که محمد زکریای رازی اعتقاد به قدماء خمسه (مکان، زمان، نفس، هیولی و خدا) را از حرانیان گرفته است، ولیکن حقیقت آن است که این اعتقاد پس از رازی در میان حرانیان راه یافت. (تاریخ علوم عقلی ج 1 ص 10 و 169). و رجوع به حرّان و صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حباری ̍
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یا)
زنان شهر بدان جهت که سپید باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تحذیرکنندگان و انذارکنندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
جمع واژۀ حلاوی ̍. گیاه خاردار و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حکایات
تصویر حکایات
نقلها، روایتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غانیه، برنا زنان پاک زنان بساز زنان سازگار مونث غانی زنی که به سبب حسن خویش بی نیاز از زیور باشد، زنی که به سبب سرمایه خویش از شوهر خود بی نیاز باشد، زن جوان پاکدامن با شوی، جمع غانیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخانیات
تصویر دخانیات
اقسام توتون و تنباکو که برای دود کردن استعمال کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانیات
تصویر خمانیات
بداغیان گل دنبه ای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضالیات
تصویر حضالیات
دارواش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیات
تصویر حماسیات
جمع حماسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباریات
تصویر حباریات
از پارسی: هوبرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطانیات
تصویر قطانیات
پرونه داران تیره گیاهی پروانه داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقانیت
تصویر حقانیت
هودش حق داشتن حق بودن، درستی و راستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوانیت
تصویر حوانیت
جمع حانوت، مکیده ها میفروش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحیات
تصویر صاحیات
شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیات
تصویر رمانیات
اناریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاصیات
تصویر رصاصیات
فاغوشیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقانیت
تصویر حقانیت
((حَ قّ یَّ))
حق داشتن، حق بودن، درستی و راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخانیات
تصویر دخانیات
((دُ یّ))
جمع دخانیه، اقسام توتون و تنباکو که برای دود کردن استعمال کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقانیت
تصویر حقانیت
سزاواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تنباکو، توتون، دودزاها، سیگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد