جدول جو
جدول جو

معنی حصافت - جستجوی لغت در جدول جو

حصافت
عقل استوار و رای نیکو داشتن، استواری عقل و رای
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
فرهنگ فارسی عمید
حصافت
(حَ فَ)
استواری خرد. استوارخرد شدن. خردمندی. تمام خرد شدن. (دهار). محکم عقل بودن. استواری عقل. (غیاث). محکمی عقل. جودت رای. متانت رای. تمام خردی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل). قوی رایی. تمام خرد و قوی رای شدن. تمام خرد شدن. (زوزنی). حصافت رای یا حصافت عقل، استواری آن. استحکام رای. استحکام عقل: اما بر شهامت و تمامی حصافت وی اعتماد هست که به اصل نگرد و به فرع دل مشغول ندارد. (تاریخ بیهقی ص 333). جوانی با حصافت کهول. (تاریخ بیهقی ص 361). امیرک طوس و جمعی که بحصافت موسوم بودند... گفتند صواب آن است که... (تاریخ بیهقی). وبحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). و اعتماد بر کرم عهد و حصافت رای تومقصور داشته ایم. (کلیله و دمنه). و بدین کتاب کمال خرد و حصافت او میتوان شناخت. (کلیله و دمنه). امّا من نیز نزدیک خاندان حصافت معذورم. (جهانگشای جوینی). لباس وجود را بطراز سعادت مزین و روان او به انوارحصافت روشن گرداند. (جهانگشای جوینی) ، استواری. محکمی. محکم شدن. استوار شدن، صاحب غیاث بکلمه، معنی خشکی و تنگی هم داده است و در دیگر لغت نامه ها دیده نشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
حصافت
خردمندی، استوار خرد شدن، رای نیکو داشتن
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
فرهنگ لغت هوشیار
حصافت
((حَ فَ))
عقل و رأی نیکو و استوار داشتن
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تندی، زبان گزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
منیع و استوار بودن، کنایه از پارسا و پاک دامن بودن، عفیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ / حِ دَ)
حصاده. هنگام درودن کشت. درودنگاه. هنگام درو. (منتهی الارب) ، گیاهی است که از خوردن آن گوسفند را علت حباط عارض گردد، کشت دروده. حصید. حصیده. محصود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
حصافت. استواری. محکمی. استحکام. استوار شدن حصار و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) : و با عقل خود آن یک حصن بی حصانت را... (جهانگشای جوینی) ، پارسائی. (زمخشری). پرهیزکار شدن. نهفته شدن زن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حرافه. تندی. زبان گزی. (منتهی الارب). تیزی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حمز. لذعه. تیزطعم شدن. تیزی آنکه خورند
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
تند بودن زبانگز بودن، تیزی زبانگزی تند مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
عفیف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصافه
تصویر حصافه
استواری، خشکی، تنگی خرد استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحافت
تصویر صحافت
روزنامه نویسی، بار روزنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافت
تصویر حرافت
((حَ فَ))
تند بودن، زبانگز بودن، تیزی، زبان گزی، تندمزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
((حَ نَ))
استوار بودن، محکم بودن
فرهنگ فارسی معین
استحکام، استواری
متضاد: نااستواری، سستی، پاکدامنی، عصمت، عفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد