جدول جو
جدول جو

معنی حصارلو - جستجوی لغت در جدول جو

حصارلو(حِ)
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 61هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 34هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. ناحیه ای است کوهستانی. معتدل. دارای 252 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از چشمه سارها مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، نخود بزرگ، بادام. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. از صنایع دستی: جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
دهی است مرکز دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، دارای 396 تن سکنه، آب آن از رود خانه محلی است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. این دهکده دبستان و نمایندۀ آمار و ادارۀ مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چهارلو، اصطلاحی در بازی ورق، نام یکی ازورق های بازی، ورق بازی که چهار خال دارد، نام ورقی از اوراق بازی که چهار خال بر آن نقش شده، نام هر ورقی از ورقهای بازی که چهار خال از یکی از خالهای مختلف بر روی آن نقش شده باشد، و رجوع به چهارلو شود
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ رَ)
دهی است جزو بخش کن شهرستان تهران. واقع در سه هزارگزی خاور کن و 10هزارگزی شمال راه شوسۀ کرج به تهران. واقع در دامنه ولی معتدل. دارای 400 تن سکنه میباشد. فارسی زبان. از دو رشته قنات در بهار و از رود خانه چناران مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، صیفی، انار، انجیر، میوه جات. در کوههای آن شیرخشت بعمل می آید. اهالی به کشاورزی، مکاری و تهیۀشیرخشت گذران میکنند. راه مالرو و از طریق باغ فیض میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
مصغر حصار: شهرکی است بر کنار دریا و حصارکی دارد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
لحنی از الحان موسیقی:
در آن پرده که خوانندش حصاری
چنین بکری برآورد از عماری.
نظامی.
رجوع به حصار و حصارک بدل شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به شهر حصار ترکستان: غلامان حصاری. ریدکان حصاری. ترکان حصاری:
بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت
جام تو از بادۀ روشن چنان چون سلسبیل.
فرخی.
گفتم چو بگرد سمنت سنبل کاری
دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری.
فرخی (دیوان ص 442).
چون بوستان تازه و باغ شکفته باد
ازروی ریدکان حصاری حصار او.
فرخی.
دوش بر من همی گریست بزاری
یار من آن ترک خوبروی حصاری.
فرخی.
رامش کن و شادی کن و عشرت کن وخوش باش
می نوش کن از دست نکویان حصاری.
فرخی.
ای لعبت حصاری شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری.
منوچهری.
پس پشتش بسی مهد و عماری
در ایشان ماهرویان حصاری.
(ویس و رامین).
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدرخان را بر آن در تنگباری.
نظامی (خسرو و شیرین)
محصور. محاصره شده. بحصارپناهیده. متحصن. حصارگرفته:
حصاری شدند آن سپه در یمن
خروش آمد از کودک و مرد و زن.
فردوسی.
که خاقان چین زینهاری شده ست
ز بهرام جنگی حصاری شده ست.
فردوسی.
گریزان بشد فیلفوس و سپاه
یکی را نبد ترک و رومی کلاه...
به عموریه در حصاری شدند
وز ایشان بسی زینهاری شدند.
فردوسی.
حصار او قوی و بارۀ حصار قوی
حصاریان همه بر سان شیر شرزۀ نر.
فرخی.
ای ترک دگر خیره غم روزه چه داری
کز کوه برون آمد آن عید حصاری.
فرخی.
فراوان بتان زینهاری شدند
فراوان به دزها حصاری شدند.
اسدی (گرشاسب نامه ص 410).
و اندیشه کنی سخت کاندر این بند
از بهر چرا گشته ای حصاری.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حُلَ)
گندم و جو باقی ماندۀ در خرمن بعد بباددادن. خرمن روبه. (مهذب الاسماء). رفته خرمن. آنچه مانده باشد در خرمن از گندم و جو و جز آن، تلخ دانه و جز آن که از گندم برآید. دان مرغ. ته غربالی. (آنندراج) ، غورۀ خرما سخت ناشده
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حصیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در سی هزارگزی خاور آغ کند 39هزارگزی شوسۀ میانه به زنجان. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر مالاریائی. دارای 130 تن سکنه میباشد. ترکی زبانند. از دو رشته چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات و حبوبات و سردرخت. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش سروستان شهرستان شیراز. دارای 1291 تن سکنه. محصول آن غلات، میوه و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لُ)
اپارلو. این کلمه ترکیبی از ’ا’ و پارلو است که در زبان فرانسه به معنی بلندگو میباشد و صادق هدایت آن را بهمین معنی در فارسی به کار برده است ’: جلو آنها بلندگو یا هپارلو و پرده های متحرک اعلان میکردند’. (سایه روشن صادق هدایت ص 11)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
ایل عمارلو، از ایلات ساکن اطراف بجنورد است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 187)
از ایلات ساکن رودبار قزوین هستند که چادرنشین اند و مرکب از دوهزار خانوار میباشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما رَ)
یکی از دهستان های چهارگانه بخش رودبار شهرستان رشت. این دهستان در مشرق بخش رودبار واقع بوده و حدود آن بدین قرار است: از شمال به دهستان دیلمان و سمام، از جنوب به رود خانه شاهرود، از مشرق به دهستان رودبار الموت واز مغرب به دهستان رحمت آباد. دهستان عمارلو از سه بلوک فاراب، خورگاه و پیرکوه تشکیل شده است. این دهستان ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای سردسیر است و آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. جمع قرای این دهستان 71 آبادی بزرگ و کوچک و صدها مرتع و مزرعه است. جمعیت آن در حدود 26هزار تن میباشد. این دهستان فاقد راههای شوسه بوده و راههای آن مالرو و صعب العبور است. و بواسطۀ فقر اقتصادی، در فصل پاییز پس از کشت گندم اکثر سکنۀ آن با عائلۀ خود برای کارگری به منطقۀ گیلان رفته، اوایل بهار مراجعت میکنند. مالک عمده در این دهستان کم و اغلب خرده مالک هستند. ساکنان آن از نژاد کرد بوده و در عهد نادرشاه افشار از قوچان به این حدود کوچانیده شده اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). در جغرافیای سیاسی کیهان ص 273 ’عمارلو’ یکی از نواحی نوزده گانه گیلان به شمار آمده و این چنین توصیف شده است: عمارلو در دو طرف شاهرود واقع شده، از طرف شمال محدود است به کوههای دیلمان، از جنوب به قزوین و از مغرب به رحمت آباد. اسم قدیم آن خرکام یا خرکان بودو پس از آنکه نادرشاه طوایف عمارلو را به آنجا کوچ داد به این اسم معروف شد. مرکز آن منجیل در انتهای غربی کوههای البرز و در مشرق سفیدرود واقع شده، فاصله آن تا پل معروف منجیل دو کیلومتر، و از محل اتصال شاهرود و قزل اوزن فاصله آن زیاد نیست. خانه های آن در حدود 270 است. محصول مهم آن غلات و کمی زیتون میباشد. سکنۀ عمارلو مخلوطی از کردها و ایلات دیگرند که در زمان صفویه و نادرشاه بدین نقطه آمده و دارای گلۀمتعدد بوده، از این راه استفاده های زیاد میبردند. از صنایع مهم آنها بافت جاجیم و پارچه های پشمی دیگر است. اما راجع به وضع قدیم ’خرکام’ رجوع به نزهه القلوب ص 60 و جغرافیای سیاسی کیهان حاشیۀ ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ / نُو)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. واقع در 15هزارگزی خاور فدیشه. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل. دارای 190 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَتْ تا)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ایلات اطراف اجارود در آذربایجان، عده آنان چهارصدخانوار است و در سنبلان، قشلاق مغان سکونت دارند و شغل آنان گله داری است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 107) ، برچسبانیدن، یقال: الاقه بنفسه، بخود چسبانید آن را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دهی است جزء دهستان خارطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. 108هزارگزی جنوب خاوری بیار هفتادهزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به سبزوار. دشت شن زار. معتدل خشک. سکنه 68 تن. زبان فارسی. از قنات مشروب می شود. محصولات آنجا غلات، پنبه، تنباکو، پسته، بادام، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. زمستان از طایفۀ سنگسری و کردهای قوچانی جهت تعلیف احشام خود حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از ایلات اطراف تهران. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111). از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین و مرکب از 1200 خانوار است. ییلاقشان کوههای شمالی البرز و قشلاقشان خوار میباشد و چادرنشین هستند
لغت نامه دهخدا
(حَلُ)
دهی است از دهستان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیری مالاریائی. دارای 314 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات و سردرختی. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 500 گز قرار گرفته بنام حماملوبالا و پائین مشهور و سکنۀ حماملوپائین 114 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. در ده هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بمهاباد، دارای 129 تن سکنه. محصولاتش غلات، توتون و انگور است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
چارلی چاپلین، هنرپیشه و کارگردان مشهور سینمای صامت و ناطق. وی بسال 1889 میلادی در شهر لندن متولد شد و دیرزمانی در ایالات متحدۀ امریکا بسر برد و از نوابغ عالم سینما بشمار است. رجوع به چارلی چاپلین در ذیل لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ گِ)
دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در سی ویک هزارگزی جنوب خاور ورامین و 13هزارگزی جنوبی ایستگاه قلعه بلند. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 120 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، صیفی، چغندر قند. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ ؟ لَ)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 16هزارگزی شمال ورامین و یک هزارگزی جنوبی راه خراسان. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 477 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از رود خانه جاجرود مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، صیفی، چغندر قند. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو است. و از طریق جادۀ خراسان و آلوئک ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حِ چِ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه. ناحیه ای است کوهستانی. گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمنی زبانند. از رودخانه و چشمه و قنات مشروب میشود. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حِ جُ)
دهی است از دهستان ریوندبخش حومه شهرستان نیشابور. واقع در 5هزارگزی باخترنیشابور. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 276 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ جَ)
نام مکانی است در سنجاق. بیغادر نزدیکی بیکارباشی = (پنیارباشی) در اندرونش برخی از آثار عتیقه یافت شود. بعضی چنین پنداشته اند که شهر شهیر تروا در این محل یافت میشده ولی بنا بتحقیق، شهر نامبرده در ده نقطۀ جنوبی دیگری جایگیر شده بودند اینجا ظاهراً این مکان خرابۀ قصبۀ موسوم به ایلیوم نوووم یعنی ایلیون جدیدمیباشد که بعدها تأسیس شده. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبۀ کوچکی است در ولایت طربزون در قضای بافره از سنجاق جانیک این قصبه را با آلاجام یکی یک ناحیه محسوب میدارند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
قرانسوی بلند گو بلندگو: (جلو آنهابلند گو یا هپارلو وپرده های متحرک اعلان میکردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاری
تصویر حصاری
بندی، پناهیده بست نشین محصور شده (مردم) بحصار پناه برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاری
تصویر حصاری
((حِ))
زندانی، محصور، منسوب به شهر حصار در ماورالنهر که زیبارویانش معروف بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپارلو
تصویر هپارلو
((هُ لُ))
بلندگو
فرهنگ فارسی معین
بوته ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار، ساقه ی خزنده ی خیار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام طایفه ای ترک نژاد و مهاجر در مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی