جدول جو
جدول جو

معنی حشیکه - جستجوی لغت در جدول جو

حشیکه
(حَ کَ)
حسیکه. جو که به ستور دهند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ لَ)
عیال. حشبله و یا تصحیف آن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ شی یَ)
بسترآکنده. توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن. نهالی. (مهذب الاسماء) ج، حشایا، بالشچۀ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید
رجوع به حشیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شی یَ)
نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده. حشیاء
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ کَ)
باران ریزه. مثل الحفشه و الغبیه و هی فوق البغشه. (اقرب الموارد) ، جاؤا بحشکتهم، آمدند همه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
حشیکه. جو که بستور دهند، خارپشت، کینه. دشمنی
لغت نامه دهخدا
(حُ سَیْ کَ)
موضعی است به مدینه به جانب کوه ذباب و گویند میان ذباب و مسجدالفتح. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
گیاه. یک لاغ گیاه یا گیاه خشک. یکی حشیش، اسم اصطلاحی قنب، حشیش الاودیه، اسم اصطلاحی حشفیفل یعنی شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، قنب الهندی. (ابن البیطار). کانابیس اندیکا. قلقشندی گوید: قاضی حسین داد و ستد حشیشه را موجب فسق داند اما برای آن حد (نوعی تعزیر و مجازات بدنی که از طرف شرع معین شده) معین نکرده است. و ابن العسقلانی کتابی درباره حشیشه ساخته و به نام ’تکرمه المعیشهفی ذم الحشیشه’ نامیده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(حَنَ)
نوعی ماهی خرد شبیه به ساردنی که در جنوب ایران معروف و مأکول میباشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تأنیث حریک
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
راه ستاره ها. مسیر ستارگان. کهکشان. راه آسمان. ج، حبک. (منتهی الارب). حبائک. (مهذب الاسماء) ، شکن آب، شکن زره و موی وریگ، راه در ریگ توده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ یَیْ کَ)
امراءه حییکه، زن کوتاه درشت تن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیره مکتله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
بنی اشعر را بسه قبیله نسبت میکنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه. و باز قبیلۀ حنیکه منشعب میشوند بدین شعوب مذکوره و قبایل مسطوره: جیله. آسن. سائبه. مراطه. زعانج. بنومجیده. حنیک. سدوس. ثابر. حدال. حشان. دودانک (دودنک). (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تأنیث حنیک. (منتهی الارب). رجوع به حنیک شود، ستور مادۀ نیک خوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیک خورنده از دواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شاکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به خارستان درافتادن. (آنندراج). رجوع به شاکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبیکه
تصویر حبیکه
اختر راه، شکن در موی درزه در جامه در آب، زره
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکیکه
تصویر حکیکه
چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیکه
تصویر حسیکه
خار پشت، کینه
فرهنگ لغت هوشیار