جدول جو
جدول جو

معنی حشیاء - جستجوی لغت در جدول جو

حشیاء
(حَشْ)
تأنیث حشیان، نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَشْ)
جمع واژۀ شی ٔ، بمعنی چیز، و کلمه اشیاء برحسب مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء، زیرا فاعل بر فعلاء جمع نشود پس همزه را که میان یاو الف است جهت تخفیف حذف کردند و از اینرو غیرمصروف آید و بعقیدۀ خلیل فعلاء است که بدل جانشین آن باشد و جمع واحد مستعمل آنست که شی ٔ باشد و چون دو همزه را در آخر آن ثقیل یافتند نخستین به اول کلمه نقل کردند و گفتند: اشیاء بر وزن لفعاء. و برحسب مذهب کسائی افعال است مانند فرخ و افراخ که از جهت کثرت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و تا مانندصحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید مانند هیّن و هین. (از منتهی الارب). جمع واژۀ شی ٔ. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 63). چیزها. (آنندراج). و در فارسی گاه همزۀ آخر آن را در شعر حذف کنند و گویند اشیا. و در تعریف اشیاء گویند: آنهایی که علم به آنها و خبر دادن از آنها صحیح باشد. و رجوع به شی ٔ و اشیا و معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احنی: امراءه حنیاءالظهر، زن کوژپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
جمع واژۀ حشیم. همسایگان و مهمانان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
نعت مذکر از حشی. تاسه برافتاده. (منتهی الارب) دمه گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ)
مونث خشیان، زن هراسان و ترسان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، سخت و درشت و خشک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تشیؤ. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یَءْ)
مختلف و مختل ّ الخلقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ طُ)
حش ء به سوط، با تازیانه بر پهلو و شکم زدن، حش ء به سهم، تیر بر شکم زدن، حش ءالمراه، آرمیدن با وی، حش ء نار،افروختن آتش، دما برگرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
شرمساری خجلت. توضیح انحصار نفس است در وقت استشمار از ارتکاب قبیح به جهت احتراز استحقاق ندمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیاء
تصویر اشیاء
جمع شیء، چیزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاء
تصویر حیاء
((حَ))
شرمساری، خجلت
حیاء را خوردن و آبرو را قی کردن: کنایه از بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن
فرهنگ فارسی معین