جدول جو
جدول جو

معنی حشوی - جستجوی لغت در جدول جو

حشوی
کسی که در گفتارش حشو بسیار باشد
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
فرهنگ فارسی عمید
حشوی
(حَشْ)
منسوب به حشو، بیهوده گوی. یاوه سرای، معائی، تشریح حشوی. آن قسمت از دانش تشریح که متعلق است به احشاء، حشوی یا منجم حشوی، منجمی که از تأثیر کواکب در زمین و در شقاوت و سعادت مردمان بحث کند. احکامی. منجم احکامی
لغت نامه دهخدا
حشوی
فرو مایه فرومایه دون: منجم حشوی (منجم بازاری و بی علم)
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاوی
تصویر حاوی
دربردارنده، شامل
فرهنگ فارسی عمید
کسانی که به اصول عبادات توجه ندارند و به واجبات و تکالیف شرعی پابند نیستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشری
تصویر حشری
شهوتران، سرباز مزدور، چریک
فرهنگ فارسی عمید
(حَشْ شو)
جمع واژۀ حش ّ
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
از دیار بنی تمیم در نجد است. ازهری آنرا از جبال دهناء شمرده است. و محمد بن ادریس بن ابی خفه گوید: نخلستانی در یمامه است نزدیک قریۀ بنی سدوس و در جای دیگر گوید از رملستان دهناء است. (معجم البلدان). و نسبت بدان حزاوی است
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ وی ی)
منسوب به حلوا. و در نسبت به حلوا اغلب به فتح لام تلفظ میشود چنانکه گویند: المؤمنون حلویون. ولی بر طبق زبان عربی لام آنرا ساکن باید خواند و همچنین است ارضی در نسبت به ارض. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
منسوب به حماه که شهری است زیبا از شام. (الانساب سمعانی) : یاقوت حموی
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ وی ی)
و حیی منسوب است به حی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(شی ی)
مرد ناآمیزگار. (اقرب الموارد) (آنندراج). مردی که با مردم آمیزش نکند. (اقرب الموارد). وحشی، شب تاریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، رمنده از شتران و غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). وحشی و رمنده. (اقرب الموارد).
- حوشی الکلام، غامض و غریب سخن. (منتهی الارب). کلام وحشی و غریب. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج. واقع در 27هزارگزی شمال کامیاران و 2هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر. دارای 93 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. به ابراهیم آباد نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
شیرینی. نقیص مرّی ̍. گویند: خذالحلوی و اعطه المری. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
منسوب به حشر، یک تن از سپاه غیر منتظم: آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت آنان بدید تیز براندن گرفت، تا زان حشریان اندر آن هزیمت سه هزار مرد کشته شد. (تاریخ سیستان) ، یک تن سخره. یکی به بیگار و شاکارگرفته شده: تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت. (جهانگشای جوینی). و بفرمود تا از جانب جند نیز، توشی مردان حشری مدد فرستاد و بر راه بخارا روان شد. (جهانگشای جوینی) ، دشنامی مر زنان را در تداول عوام فارسی زبانان. زن تباه کار. زن در دست رس همه کس، مرد یا زن شهوت پرست. سخت مایل به عمل جنسی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ترکه و اموال آنکه او را وارثی نباشد
لغت نامه دهخدا
(حِشْ وَ)
رجوع به حشو شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ / حِ وَ)
امعاء. آنچه در شکم است از آلات غذا. رودگانی. حشوۀ بطن، آلات شکم. (محمود بن عمر ربنجنی). روده ها. (منتهی الارب) ، یقال فلان من حشوه بنی فلان، ای من رذالهم. (مهذب الاسماء) ، مااکثر حشوه ارضه، ای حشوها و دغلها: او را به حشوۀ خاک تیره رسانند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 10هزارگزی باختر الیگودرز، کنار راه شوسۀ الیگودرز به ازنا. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل. دارای 579 تن سکنه میباشد. لری و فارسی زبانند. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان: قالی و جاجیم بافی است. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ وی یَ / حَ شَ وی یَ)
طوایفی هستند از مبتدعه و معتزله و مرجیه و جبریه و شیعه و خوارج (از نظر اهل سنت و جماعت). تهانوی گوید: گروهی هستند که به ظواهرآیات کلام آلهی متمسک شده و به تجسم و غیره قائل گردیده. و آنان یکی از فرقه های گمراه شده در شریعت اسلامی میباشند. سبکی در شرح اصول ابن حاجب گوید: حشویه، طایفه ای میباشند که از راه راست گمراه گردیده و آیات الهی را بر آنچه ظاهر امر حاکی است تفسیر کنند. و معتقدند که مراد ایزدی هم همان است که آنان استنباط کرده اند. بدین نام نامیده شده اند برای آنکه در حلقۀ درس حسن بصری بودند، حسن سخنانی از آنها شنید که با مذهب اسلام مخالف بود. فرمان داد تا آنها را به ’حشاء’ حلقۀ درس برند. این شد که آنان را به ’حشاء’ نسبت دادند. و آنان را حشویه به فتح شین خواندند. و برخی گفته اند که چون جمعی از این طایفۀ مجسمه هستند. خود هرچه هستند باشند اما چون جسم حشو است بر این قیاس آنها را حشویه به سکون شین نامیدند. جمعی دیگر گفته اند: مراد به حشویه طایفه ای هستند که بحث در آیات صفات را جایز ندانند. زیرا گویند ما از اجراء آن آیات بر حسب ظاهر معذوریم. ولی بدانچه خدای تعالی اراده فرموده معتقدیم و جزم داریم که مراد الهی معنی ظاهر آیات نیست. و تأویل آن آیات را به خداوند واگذار کنند. بنابراین اطلاق نام حشویه به کسانی که چنین اعتقادی دارند غیر مستحسن باشد زیرا این عقیدۀ سلف صالح است - انتهی. و برخی دیگر گفته که آنان گروهی هستند که میگویند جایز است خدای تعالی با ما به مهملات خطاب کند، و حشو را بر دین اطلاق کنند، چه گویند که دین مأخوذ از کتاب و سنت است. و این دو حشو واسطۀ بین حق وپیمبر و مردم باشند. چنانکه خفاجی در سورۀ بقره درحاشیه که بر بیضاوی نوشته در تفسیر آیۀ ’فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون’ (قرآن 38/2). ذکر این مطلب را کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). نوبختی گوید: و فرقه منهم یسمون الشکاک و البتریه، اصحاب الحدیث منهم سفیان بن سعید الثوری و شریک بن عبدالله و ابن ابی لیلی و محمد بن ادریس الشافعی و مالک بن أنس و نظرائهم من اهل الحشو و الجمهور العظیم و یسمون الحشویه. (ص 6 فرق سعد و ص 7 فرق نوبختی). و سمیت الحشویه حشویه لانهم یحشون الاحادیث التی لااصل لها فی الاحادیث المرویه و الجمیع یقولون بالجبر و التشبیه و ان الله موصوف عندهم بالنفس و الید و السمع و البصر و قالوا کل ثقه من العلماء یأتی بخبر مسند عن النبی فهو حجه. (تعریفات جرجانی) (الحور العین ص 341) (ابن المرتضی المنیه و الامل ص 11). در قرن سوم هجری افکاری جدید به دست ایرانیان با کمک فلسفۀ یونان و ایران در میان مسلمانان منتشر گردیده، در آغاز کار این افکار به نام ضلالت و گمراهی از طرف مقامات مذهبی تکفیر و طرد گردید، ولیکن اندک اندک بر نفوذ آنها افزوده گشت تا آنجا که بسیاری از اصول و عقاید سادۀ قدیم متروک گشت و جای آنها به افکار جدید داده شد. مثلاً تمسک به ظواهر قرآن و جمود بر مفاهیم تحت اللفظ آن که خود مدتها یکی از عوامل جلوگیری از ورود و نفوذ افکار فلسفی جدید بود، بعدها بعنوان فکر عقب افتاده و معتقدات رجاله و اراذل ناس شناخته شد و صاحبان چنین افکار بنام ’حشویه’ خوانده شدند. افکار و عقاید حشویه که مبتنی بر جسمانی و قابل رؤیت بودن خدا وملائکه است در دو قرن اول از اصول اولیه و متبع همه مسلمانان بود، ایشان عدم رؤیت را ناشی از علل مادی دیگر میشمردند و آیات قرآن را طبق ظواهر آن تفسیر میکردند همچون نشستن خدا بر تخت و گذشتن وی از برابر صفوف ملائکه، لیکن بعدها معتزله و سایر پیروان فلسفه از وجود کلمه روح و مانند آن در قرآن استفاده نمود، آن را با موجودات متافیزیک فلسفۀ یونان تطبیق کردند، و وجود عالم متافیزیک در اسلام اندک اندک پذیرفته شد و ملائکه و روحانیات از موجودات آن عالم شناخته شدند. و بنابراین قابلیت رؤیت از آنها سلب شد. و کسانی که طبق اصول متبع قدیم و صدر اسلام قائل به تجسم بودند بنامهای مجسمه و اهل الرویۀ و ’حشویه’ خوانده شدند و عقاید ایشان مورد تحقیر قرار گرفت. صفدی در آنجا که چهار مذهب اهل سنت را، دسته بندی میکند، میگوید: غالب حنفیان معتزله اند، و غالب شافعیان اشعری اند، و غالب مالکیان قدری اند، و غالب حنبلیان از حشویه هستند. و چنانکه معروفست قشری ترین مذاهب اهل سنت همان حنبلیان هستند که بیش از سایرین به ظواهر قرآن تمسک میجویند. بعدها کلمه ’حشویه’ مانند یک صفت ذم برای بسیاری از فرق بکار رفته است. صاحب آنندراج گوید: فرقه هااند: معتزله، شیعه، مرجیه، خوارج. فرید وجدی گوید: فرقه یی از معتزله اند که به ظواهر قرآن چسبیده و به تجسم گرائیدند. (دائره المعارف فرید وجدی). و این نادرست میباشد، چون معتزله و اسماعیلیه و شیعه اولین پایه گذاران تاویل و نخستین مخالفان حشویه بودند. شهرستانی از چند تن از حشویان نام برده و سلیمیه را یکی از فرق آنها میشناسد
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ده مرکز دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در سی هزارگزی باختر بافت. سر راه فرعی سیرجان به بافت. ناحیه ای است واقع در جلگه سردسیر. دارای 281 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، میوه. اهالی به کشاورزی، مالداری گذران میکنند. راه فرعی است. ساکنین از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وا)
نعت تفضیلی از شوی:
و ما دول الایام نعمی و ابؤساً
بأجرح فی الاقوام منه و لا اشوی.
بحتری.
و رجوع به اجرح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوی
تصویر حیوی
منسوب به حی یعنی زنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوی
تصویر حلوی
شیرینی دوست افروشه خور منسوب به حلواء خورنده حلوا شیرینی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوشی
تصویر حوشی
شب بیم زای، سخن شگفت، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوم
تصویر حشوم
ماندگی، ترنجیدگی، بستگی، فربهی پس از بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشری
تصویر حشری
ترکه و اموال آنکه او را وارثی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
در بر اباریش فراگیر، مار گیر، نیرنگباز در بر دارنده گرد فرو گیرنده شامل: (حاوی مطالب سودمند است)
فرهنگ لغت هوشیار
آگنیان کسانی که با باورهای گوناگون دین اسلام را آگنده اند چون خرد گرایان (معتزله) و رویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوی
تصویر مشوی
بریان کباب پز ابراز بریانی بریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشری
تصویر حشری
((حَ شَ))
شهوتران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
دربردارنده، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
در بر گیرنده، دربرگیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره