جدول جو
جدول جو

معنی حشمتیه - جستجوی لغت در جدول جو

حشمتیه(حِ مَ تی یِ)
دهی است جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات. 7000گزی جنوب باختری خمین. واقع در جلگه معتدل. سکنه 1466 تن شیعه، فارسی. آب آن از قنات، در بهار از رود خانه محلی. محصول آنجا غلات، بنشن، چغندر قند، تریاک، پنبه، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی: قالیچه بافی. از بناهای قدیم امام زاده دارد و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
حشمتیه(حِ مَ تی یَ)
مؤنث حشمتی، و همان طور که در حشمتی گذشت هر دو برخلاف دستور زبان عرب است ولیکن در فارسی بکار رفته و نام اشخاص و اماکنی قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشتیه
تصویر چشتیه
سلسله ای از صوفیان هند منسوب به خواجه ابواحمد چشتی (از مردم چشت، قریهای در نزدیکی هرات) که در قرن چهارم هجری می زیسته
فرهنگ فارسی عمید
کسانی که به اصول عبادات توجه ندارند و به واجبات و تکالیف شرعی پابند نیستند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ طَ می یَ)
قریه ای به یک فرسنگی شرق بغداد از نواحی خالص. منسوب به سری بن الحطم یکی از قواد
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث حامی. حمایت کننده، مردی یا جمعی که حمایت مردم خود کنند. (منتهی الارب). مردی دلیر که قوم خود نگاه دارد، دیگپایه، سنگها که بدان نورد چاه کنند. (منتهی الارب) ، آتش بغایت گرم: نارحامیه. (قرآن 11/101). ناراً حامیه. (قرآن 4/88). ج، حوامی. (منتهی الارب) ، در عصر حاضر، در ممالک عربی ساخلوی شهر را حامیه گویند، هو علی حامیهالقوم (بر حامیۀ قوم بودن) ، یعنی آخرین کس است که حمایت کند قوم را در امور آنان، رفتن بحامیۀ خود، رفتن بجهت و مقصد خویش: مضیت علی حامیتی، أی وجهی و مقصدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عین حامیه، چشمه ایست در بحر مغرب که آفتاب در وقت غروب پندارند که در آنجا فرومیرود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن سبیع اسدی. واقدی در کتاب الرّده به اسناد خود آورده است که پیغمبر او را بسال 11 هجری برای اخذ مالیات قوم خود منصوب کرد. رجوع به الاصابه چ 1323 هجری قمری ج 1 ص 315 شود
ابن رباب. صلت دهّان از وی روایت کند، و او از سلمان فارسی روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ می یَ)
منسوب به بطن حطمه بن محارب از قبیلۀ عبدالقیس.
- دروع حطمیه، زره ها که مردم این بطن می کرده اند. یا زره شمشیرشکن یا زره پهن و گران. و منه حدیث زواج فاطمه (ع) انه قال لعلی بن ابیطالب: این درعک الحطمیه. ج، حطمیات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اقامت کردن در زمستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقامت کردن در شهری به زمستان. (از المنجد). و رجوع به تشتّی شود، بسنده بودن زمستان را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ زی یَ)
اصحاب حمزه بن ادرک هستند که در مذهب و بدعتها که نهاده اند با میمونیه موافقند جز آنکه گویند اطفال کفار در آتشند. (از تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث شاتی، سرد: غداه شاتیه، صبح سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ ری یَ)
یکی از شش فرقۀ مذهب مرجئه و پنج فرقۀ دیگر عبارتند از: رزامیه، غیلانیه، تومنیه، صالحیه، جهمیه. (از بیان الادیان و غزالی نامه ذیل ص 80). رجوع به مرجئه و شمری شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ مَ ری یَ)
زن مجربه. زن آزموده. (یادداشت مؤلف) ، زن چابک و چالاک و سبک شتابنده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ /شُ مُ / شِ مِ / شِ مَ ری یَ)
ناقه شمریه، ماده شتر تیزرو شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شمر و شمری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طی یَ)
شمطیه. صنفی از فرقۀ امامیه از مذهب شیعه، منسوب به یحیی بن اشمط. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 175 تن. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ سی یَ / یِ)
شعبه ای از صوفیۀ نعمهاللهیه منسوب به شمس العرفاء. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ وی یَ / حَ شَ وی یَ)
طوایفی هستند از مبتدعه و معتزله و مرجیه و جبریه و شیعه و خوارج (از نظر اهل سنت و جماعت). تهانوی گوید: گروهی هستند که به ظواهرآیات کلام آلهی متمسک شده و به تجسم و غیره قائل گردیده. و آنان یکی از فرقه های گمراه شده در شریعت اسلامی میباشند. سبکی در شرح اصول ابن حاجب گوید: حشویه، طایفه ای میباشند که از راه راست گمراه گردیده و آیات الهی را بر آنچه ظاهر امر حاکی است تفسیر کنند. و معتقدند که مراد ایزدی هم همان است که آنان استنباط کرده اند. بدین نام نامیده شده اند برای آنکه در حلقۀ درس حسن بصری بودند، حسن سخنانی از آنها شنید که با مذهب اسلام مخالف بود. فرمان داد تا آنها را به ’حشاء’ حلقۀ درس برند. این شد که آنان را به ’حشاء’ نسبت دادند. و آنان را حشویه به فتح شین خواندند. و برخی گفته اند که چون جمعی از این طایفۀ مجسمه هستند. خود هرچه هستند باشند اما چون جسم حشو است بر این قیاس آنها را حشویه به سکون شین نامیدند. جمعی دیگر گفته اند: مراد به حشویه طایفه ای هستند که بحث در آیات صفات را جایز ندانند. زیرا گویند ما از اجراء آن آیات بر حسب ظاهر معذوریم. ولی بدانچه خدای تعالی اراده فرموده معتقدیم و جزم داریم که مراد الهی معنی ظاهر آیات نیست. و تأویل آن آیات را به خداوند واگذار کنند. بنابراین اطلاق نام حشویه به کسانی که چنین اعتقادی دارند غیر مستحسن باشد زیرا این عقیدۀ سلف صالح است - انتهی. و برخی دیگر گفته که آنان گروهی هستند که میگویند جایز است خدای تعالی با ما به مهملات خطاب کند، و حشو را بر دین اطلاق کنند، چه گویند که دین مأخوذ از کتاب و سنت است. و این دو حشو واسطۀ بین حق وپیمبر و مردم باشند. چنانکه خفاجی در سورۀ بقره درحاشیه که بر بیضاوی نوشته در تفسیر آیۀ ’فاما یاتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون’ (قرآن 38/2). ذکر این مطلب را کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون). نوبختی گوید: و فرقه منهم یسمون الشکاک و البتریه، اصحاب الحدیث منهم سفیان بن سعید الثوری و شریک بن عبدالله و ابن ابی لیلی و محمد بن ادریس الشافعی و مالک بن أنس و نظرائهم من اهل الحشو و الجمهور العظیم و یسمون الحشویه. (ص 6 فرق سعد و ص 7 فرق نوبختی). و سمیت الحشویه حشویه لانهم یحشون الاحادیث التی لااصل لها فی الاحادیث المرویه و الجمیع یقولون بالجبر و التشبیه و ان الله موصوف عندهم بالنفس و الید و السمع و البصر و قالوا کل ثقه من العلماء یأتی بخبر مسند عن النبی فهو حجه. (تعریفات جرجانی) (الحور العین ص 341) (ابن المرتضی المنیه و الامل ص 11). در قرن سوم هجری افکاری جدید به دست ایرانیان با کمک فلسفۀ یونان و ایران در میان مسلمانان منتشر گردیده، در آغاز کار این افکار به نام ضلالت و گمراهی از طرف مقامات مذهبی تکفیر و طرد گردید، ولیکن اندک اندک بر نفوذ آنها افزوده گشت تا آنجا که بسیاری از اصول و عقاید سادۀ قدیم متروک گشت و جای آنها به افکار جدید داده شد. مثلاً تمسک به ظواهر قرآن و جمود بر مفاهیم تحت اللفظ آن که خود مدتها یکی از عوامل جلوگیری از ورود و نفوذ افکار فلسفی جدید بود، بعدها بعنوان فکر عقب افتاده و معتقدات رجاله و اراذل ناس شناخته شد و صاحبان چنین افکار بنام ’حشویه’ خوانده شدند. افکار و عقاید حشویه که مبتنی بر جسمانی و قابل رؤیت بودن خدا وملائکه است در دو قرن اول از اصول اولیه و متبع همه مسلمانان بود، ایشان عدم رؤیت را ناشی از علل مادی دیگر میشمردند و آیات قرآن را طبق ظواهر آن تفسیر میکردند همچون نشستن خدا بر تخت و گذشتن وی از برابر صفوف ملائکه، لیکن بعدها معتزله و سایر پیروان فلسفه از وجود کلمه روح و مانند آن در قرآن استفاده نمود، آن را با موجودات متافیزیک فلسفۀ یونان تطبیق کردند، و وجود عالم متافیزیک در اسلام اندک اندک پذیرفته شد و ملائکه و روحانیات از موجودات آن عالم شناخته شدند. و بنابراین قابلیت رؤیت از آنها سلب شد. و کسانی که طبق اصول متبع قدیم و صدر اسلام قائل به تجسم بودند بنامهای مجسمه و اهل الرویۀ و ’حشویه’ خوانده شدند و عقاید ایشان مورد تحقیر قرار گرفت. صفدی در آنجا که چهار مذهب اهل سنت را، دسته بندی میکند، میگوید: غالب حنفیان معتزله اند، و غالب شافعیان اشعری اند، و غالب مالکیان قدری اند، و غالب حنبلیان از حشویه هستند. و چنانکه معروفست قشری ترین مذاهب اهل سنت همان حنبلیان هستند که بیش از سایرین به ظواهر قرآن تمسک میجویند. بعدها کلمه ’حشویه’ مانند یک صفت ذم برای بسیاری از فرق بکار رفته است. صاحب آنندراج گوید: فرقه هااند: معتزله، شیعه، مرجیه، خوارج. فرید وجدی گوید: فرقه یی از معتزله اند که به ظواهر قرآن چسبیده و به تجسم گرائیدند. (دائره المعارف فرید وجدی). و این نادرست میباشد، چون معتزله و اسماعیلیه و شیعه اولین پایه گذاران تاویل و نخستین مخالفان حشویه بودند. شهرستانی از چند تن از حشویان نام برده و سلیمیه را یکی از فرق آنها میشناسد
لغت نامه دهخدا
(حَ لی یَ)
تأنیث حملی. قضیۀ حملیه. رجوع به حملی و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضی یَ)
ابل... شتران باشنده در حمض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتری که درحمض چرا میکند. (اقرب الموارد). رجوع به حمض شود
لغت نامه دهخدا
(اَیَ)
جمع واژۀ شتاء. (اقرب الموارد). زمستانها
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ ری یَ)
ستم. (منتهی الارب) (آنندراج). الظلم، ’فیه غشمریه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ می یَ)
نام قریه ای و نخلستانی از آن آل ابی حفصه بیمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
یکی از منازل بنی اسرائیل است که در نزدیکی کوه هور بود. سفر اعداد ج 33 ص 29. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به حشمون شود
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ تَ)
تثنیۀ حکمت. حکمت نظری و حکمت عملی. یا حکمت مشائی و حکمت اشراقی
لغت نامه دهخدا
ابن عبدوس. ابن الندیم گوید: از مردم جبل است. و او راست:کتاب السواد فی الرسائل و کتاب الاّداب. (الفهرست)
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ)
منسوب به حشمت است، و برخلاف دستور زبان عرب میباشد زیرا که ایشان هنگام افزودن یاء نسبت تاء تانیث را حذف میکنند. فیومی در فصل نسبت از خاتمۀ کتاب ’المصباح المنیر’ آرد (وان کان فی الاسم تاء التأنیث حذفت و اثباتها خطاء) لیکن چون کلمات خارجی به زبانی دیگر وارد شود نمیتواند دستور ریشه اصلی خود را همراه بیاورد، لذا در فارسی بهمین وجه که استعمال عموم است صحیح محسوبست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قرای اصفهان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
چتر، سوراخ کاسه روی ابزار های خنیا چون تار و کمانچه و سنتور، هوریک در تازی به وات هایی گفته اند که چون (ال) پیش از آنان آید آوایشان جایگزین آوای (ل) گردد: ت - ث - د - ذ - ر - ز - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ن و خود ل دیگر وات ها را قمری یا قمریه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی که محمد فرزند دیگر جعفر صادق علیه السلام را به جای موسی کاظم علیه السلام رهنمود می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمعیه
تصویر شمعیه
دار شماله از گیاهان درخت موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملیه
تصویر حملیه
مونث حملی: قضیه حملیه
فرهنگ لغت هوشیار
آگنیان کسانی که با باورهای گوناگون دین اسلام را آگنده اند چون خرد گرایان (معتزله) و رویگردانان (خوارج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمریه
تصویر غشمریه
ستم بیداد
فرهنگ لغت هوشیار