جدول جو
جدول جو

معنی حشلب - جستجوی لغت در جدول جو

حشلب
(حَ لَ)
المحشلبه. نوعی شیشه که به جای لؤلؤ بکار برند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالب
تصویر حالب
میزنای، دوشنده، دوشندۀ شیر
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی از جنس حلبی و به شکل مستطیل یا استوانه برای حمل مایعاتی مانند نفت و بنزین، حلبی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
شهری به غرب اندلس، بین آن و باجه سه روز راه است، در غربی قرطبه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
بر دو زانو نشستن. (اقرب الموارد) (آنندراج) : حلب الرجل، جلس علی رکبتیه. (اقرب الموارد) ، فراهم آمدن از هر سو. (اقرب الموارد) (از آنندراج) : حلب القوم حلباً و حلوباً، اجتمعوا علی کل وجه. (از اقرب الموارد) ، دوشیدن. (آنندراج). حلب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حلاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
شهر بزرگی است ازشام، خرم و آبادان و با مردم و خواستۀ بسیار و یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم). شهری بزرگ است که هوایی خوش و آبی سالم وگوارا دارد. این شهر در آغاز قصبۀ ’جند قنسرین’ بوده است. گویند حضرت ابراهیم در این مکان روزهای جمعه گوسفندان خود را میدوشید و شیر آنها را بفقرا و مستمندان صدقه میداد و فقرا ’حلب حلب’ یعنی ’دوشید دوشید’ میگفتند از این رو به این نام خوانده شد. به این وجه تسمیه، اعتباری نیست، زیرا حضرت ابراهیم و مردم شام در زمان وی عرب نبودند. گروهی دیگر گویند که حلب و حمص و برذعه سه برادر از فرزندان عملیق بودند و هریک شهری را بنیاد گذاردند که بنام خود آنها نامیده شد. بطلمیوس گوید: طول شهر حلب 69 درجه و 30 دقیقه وعرض آن 35 درجه و 25 دقیقه است و در اقلیم چهارم قرار گرفته و طالع آن عقرب است. و ابوعون در زیج خود گوید: طول حلب 63 درجه و عرض آن 34 درجه و ثلث و در اقلیم چهارم است. حلب شهری است از سوریه دارای 407612تن جمعیت. نام این شهر در وثائقی که بهزارۀ دوم پیش از میلاد برمیگردد آمده است. و از آنجا که در راه کاروانهایی قرار گرفته که از سرزمین شام به عراق مسافرت میکنند، اهمیت و شهرت کسب کرده است. این شهر مرکزکشور حیثیان بود و تا اوان حکومت بیزنطی اعتبار و اهمیت آن ادامه داشت. عربان در قرن هفتم هجری و سلجوقیان ترک در قرن یازدهم هجری بر آن مستولی گردیدند. وصلیبی ها در 1124 میلادی آنرا محاصره کردند و صلاح الدین ایوبی 1183 و مغول ها در 1260- 1401 میلادی و عثمانی ها در 1517- 1832 و 1840- 1920 میلادی و مصریها در 1832- 1840 میلادی بر این شهر استیلا یافتند. مهمترین محصولات این شهر ابریشم و پارچه های پنبه ای است و پشم و پوست و میوجات از کالاهای بازرگانی آن بشمار میرود. از مهمترین آثار باستانی آن قلعۀ مشهور و مسجدجامع و برج و باروی شهر و ساختمانهای چندی است مربوط به دورۀ ایوبیان و ممالیک. (الموسوعهالعربیه المیسره). و رجوع به معجم البلدان و تاریخ کامل ابن اثیر و عیون الاخبار واخبارالدوله السلجوقیه و حلل سندسیه و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ الحکماء قفطی و تاریخ حلب شود: خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب میگفت. (گلستان). یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقۀ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان). و آبگینۀ حلبی بیمن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لُ)
حلوبه، حیوانهای سیاه، مردم ذی فهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُلْ لَ)
نباتی است. (مهذب الاسماء). گیاهی است که از آن دباغت کنند و هم او را آهو خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : ’دلوتمأی ذبغت بالحلّب’. راجز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شهری است غربی اندلس. (منتهی الارب). شهری است در غرب اسپانیا و از آن تا باجه سه روز است و در غرب قرطبه واقع است. (یادداشت مؤلف). شهری است در پرتغال، و آن مرکز غرب اندلس در روزگار عرب بود. گروهی از اهل یمن در آن سکونت کردند و آنان به زبان فصیح عربی خود شهرت داشتند. سانش اول پادشاه پرتغال آنرا از تازیان بازگرفت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهرست الحلل السندسیه و نزهه القلوب ج 3ص 213 و فهرست اعلام ترجمه مقدمۀ ابن خلدون شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
فرومایه از هر چیز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
فرومایه کردن. رذل کردن. (اقرب الموارد). واگشادن
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ / قِ لِ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
خاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جامۀ سطبر درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج. واقع در 27هزارگزی شمال کامیاران و 2هزارگزی باختر شوسۀ کرمانشاه. ناحیه ای است کوهستانی سردسیر. دارای 93 تن سکنه میباشد. کردی زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی، گله داری گذران میکنند. راه مالرو است. به ابراهیم آباد نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
دردی روغن و مسکه. (منتهی الارب). خره. حثلم. حثفر. عکر
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشل
تصویر حشل
فرومایه کردن، واگشادن، رذل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالب
تصویر حالب
سیاهرنگ ناف، میزه نای، شیر دوش میزه نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیب
تصویر حشیب
پشمینه جامه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
((حَ لَ))
ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشل
تصویر حشل
((حَ شَ))
هچل، خطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلب
تصویر حلب
((حَ))
دوشیدن شیر
فرهنگ فارسی معین
پیت، دلی، حلبی، شیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد