جدول جو
جدول جو

معنی حشحشه - جستجوی لغت در جدول جو

حشحشه
(حَ حَ شَ)
بانگ جامه. خش خش
لغت نامه دهخدا
حشحشه
(تَ شَیْ یُ)
جنبیدن، پراکنده شدن. حشحاش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
باقی ماندۀ روح در بیمار یا مجروح، رمق
فرهنگ فارسی عمید
(حَ شَ)
گیاه. یک لاغ گیاه یا گیاه خشک. یکی حشیش، اسم اصطلاحی قنب، حشیش الاودیه، اسم اصطلاحی حشفیفل یعنی شقاقل است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، قنب الهندی. (ابن البیطار). کانابیس اندیکا. قلقشندی گوید: قاضی حسین داد و ستد حشیشه را موجب فسق داند اما برای آن حد (نوعی تعزیر و مجازات بدنی که از طرف شرع معین شده) معین نکرده است. و ابن العسقلانی کتابی درباره حشیشه ساخته و به نام ’تکرمه المعیشهفی ذم الحشیشه’ نامیده است. (صبح الاعشی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
باقی جان. (دهار) (مهذب الاسماء). رمق. (السامی فی الاسامی). بقیۀ روح در جسد. نفس آخر. باقی جان در مریض و جریح. بقیۀ جان که در دم مردن مانده باشد. حشاش. ج، حشاشات: جان او که حشاشۀ مکرمت بوده بر باد دادند. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر نه حشاشۀ مکرمت و بقیۀ اکارم صاحب عادل... آن را دل بازمیدادی... رقم سواد بر بیاض کشیدن حرام شدی. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ حَ شَ / شِ)
بانک کاغذ وجامۀ نو و آواز سلاح. خشخشه. رجوع به خشخشه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار