جدول جو
جدول جو

معنی حسین - جستجوی لغت در جدول جو

حسین
(پسرانه)
نیکو، خوب، مصغر حسن، نام امام سوم شیعیان
تصویری از حسین
تصویر حسین
فرهنگ نامهای ایرانی
حسین
(حُ سَ)
مصغر حسن. صاحب جمال. خوب. نیکو. خوبک، آهنگی از موسیقی
لغت نامه دهخدا
حسین
(حُ سَ)
دهی است به فاصله 53500گزی بطرف شمال شرق غوربند مربوط حکومت اعلی پروان که بین 68 درجه و 59 دقیقه و 24 ثانیۀ طول البلد شرقی و 35 درجه و 6 دقیقه و 43 ثانیۀ عرض البلدشمالی واقع است. (فرهنگ جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
حسین
(حَ)
صاحب جمال. حسن
لغت نامه دهخدا
حسین
(حُ سَ)
ابن خالویه همدانی مکنی به ابوعبدالله بغدادی نحوی. متوفی در حلب در 370 هجری قمری صاحب جمل و انتصار و جز آنها. رجوع به هدیه العارفین ج 1ص 306 و اعلام زرکلی ج 1 ص 245 و معجم الادباء و نامۀ دانشوران ج 1 ص 49 و ابن خالویه در همین لغت نامه شود
ابن زید الشهیدبن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (114 تا 190 هجری قمری). ملقب به حسین ذی الدمعه مدنی کوفی. از مؤلفان شیعه به حساب آمده است. (اعیان الشیعه ج 26 صص 81-93) (معجم المؤمنین) (ذریعه ج 6 ص 323) و رجوع به ابوعبدالله شود
ابن مهران. ابومحمد. رجوع به ابومحمد حسین در همین لغت نامه و لباب الالباب چ اروپا ج 1 ص 25 شود. و در معجم الادباء ج 1 ص 413 دو فرزند وی را بنامهای احمد بن حسین متوفی 381 هجری قمری و محمد بن حسین متوفی 358 هجری قمری یاد کرده است
ابن اویس، شیخ حسین، یا سلطان حسین یکی از فرمانروایان آل جلایر است که از 776- 784 هجری قمری فرمانروا بود. رجوع به آل جلایر و مرآت البلدان ج 1 ص 399 و تاریخ گزیده صص 715-721 و تاریخ مفصل ایران اقبال آشتیانی ص 465 چ 1 شود
ابن اسحاق بن ابراهیم بن یزید کاتب معروف به ابن کرنیب و ابواحمد و درگذشتۀ 300 هجری قمری (هدیه العارفین ج 1 ص 332) (نامۀ دانشوران ج 3 ص 28) (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه) (اخبار الحکمای قفطی). و رجوع به ابن کرنیب شود
ابن داودحلی. صاحب رجال معروف به ابن داود. اسماعیل پاشا در هدیه العارفین و محمد بن سلیمان تنکابنی در قصص العلما او را حسین نامیده اند و لیکن حسن درست است چنانکه خودش در رجال خود یاد میکند. رجوع به حسن حلی شود
ابن احمد بن محمد بن جعفربغدادی شاعر. متوفی 391 هجری قمری رجوع به ابن حجاج وکاتب بغدادی و هدیه العارفین ج 1 ص 307 و معجم الادباءج 4 ص 6 و زرکلی ج 1 ص 245 و یتیمه الدهر ثعالبی شود
ابن مخلد. مهردار متوکل عباسی بود که اموال بختیشوع طبیب را پس از مصادره مهر و موم کرد. (از عیون الانباء ج 1 ص 141) (اخبار الحکماء قفطی ص 103 و 104). رجوع به ابن مخلد حسن شود
ابن خرمیل ملقب به عزالدین. از ارکان دولت غوری. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 62 و 65 و عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 ص 63 و کلمه غوریان در این لغتنامه شود
ابن علاءالدوله بن سلطان احمد جلایر از 827- 836 هجری قمری حکومت کرد. رجوع به آل جلایر و ’مرآت البلدان ج 1 ص 399’ و تاریخ مفصل اقبال چ 1 ص 465 شود
ابن ابوبکر فخرالدین اشعری مکنی به ابوالمکارم و ملقب به عین الملک ممدوح محمد کاتب بلخی است. رجوع به فهرست لباب الالباب ج 2 چ اروپا شود
ابن میکائیل مکنی به ابوعبدالله ، چنانکه درتاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 آمده است. و نام صحیح او ابوالفضل حسن است. رجوع به ابوالفضل شود
ابن احمد بن بطویه مکنی به ابوعبدالله نحوی. اشعار وی در معجم الادباء ج 4 ص 3 آمده است و رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 238 شود
ابن بلال بن ازهر مکنی به ابواحمد از امیران سیستان بوده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 312، 313 و احوال رودکی ص 482 و 484 شود
ابن مصعب بن مسلم بجلی کوفی. کتاب حدیث دارد. (ذریعه ج 6 ص 325). و رجوع به تاریخ بیهقی ص 134 و الوزراء و الکتاب ص 238 شود
ابن علی بن حسین. رجوع به حسین مغربی و حسین طبری و حسین قمی و حسین اوالی و حسین حاسبی و حسین واسطی و حسین بن بابویه شود
ابن طاهر بن محمد بن عمرو بن لیث صفار. از خاندان صفاری. رجوع به آل صفار وصفاریان وتاریخ سیستان و ترجمه تاریخ یمینی شود
ابن حسن فارسی. او راست: کتاب الحدیث و برقی از وی روایت دارد. (ذریعه ج 6 ص 323) و رجوع به ابوعبدالله و حسین حلیمی شود
ابن بویه. برادرمعزالدوله بن بویۀ دیلمی. ملقب برکن الدوله حاکم اصفهان و اهواز بود. رجوع به آل بویه و رکن الدوله شود
ابن فرج اصفهانی بغدادی. ابوعلی معروف به ابن خیاط از محدثان اصفهان بوده است. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 276 شود
ابن عبدالله بن حمدان ملقب به ناصرالدوله و مکنی به ابومحمد از ملوک حمدانی است. رجوع به حمدانیان و ناصرالدوله شود
ابن علی بن مهران اصفهانی. از محدثان اصفهان است. رجوع به اخبار اصبهان ج 1 ص 277 و فهرست المصاحف سجستانی شود
ابن ابراهیم غواص مکنی به ابومنصور سنجری سجزی. رجوع به حسین سنجری و کشف الظنون در ذیل ’عیون التفاسیر’ شود
ابن علی بن محمد. رجوع به حسین وفائی و حسین نقوی و حسین عاملی و حسین طغرائی و حسین صیمری و حسین خزاعی شود
ابن سام غوری. رجوع به غوریان در همین لغت نامه و حبیب السیر و تاریخ گزیده ص 407 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
حسین
صاحب جمال و نیکو، خوب (نام امام سوم شیعیان)
تصویری از حسین
تصویر حسین
فرهنگ لغت هوشیار
حسین
((حُ سَ یا س ِ))
مصغر حسن
تصویری از حسین
تصویر حسین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسینی
تصویر حسینی
گوشه ای در دستگاه های شور و نوا، زیرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
به نیکویی نسبت دادن، نیک شمردن، آفرین گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ سَ)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. 19هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. کوهستانی. معتدل. سکنه 50 تن. زبان فارسی، ترکمنی. آب از چشمه سار. محصول آنجا غلات، لبنیات، ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
بندری است در جنوب ایران که محل صید مروارید بوده است
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
تأنیث حسین. امراءه حسینه، زنی صاحب جمال. زن زیبا
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نسبت به حسین که بطنی از طی باشند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
تیره ای از ایل بلوچ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ)
دهی است از دهستان چهارایماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در 17500گزی شمال خاوری قره آقاج و 21هزارگزی جنوب شوشۀ مراغه به میانه. ناحیه ای است کوهستانی معتدل مالاریایی. دارای 286 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از چشمه مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بزرک. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی: جاجیم بافی است. راه مالرو است و در دو محل به فاصله یک هزارگز بنا شده که به نام حسینی بالا وپائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
منسوب به حسین بن علی (سمعانی) سید حسینی، که از اولاد حسین بن علی (ع) باشد. سادات حسینی. همچون سادات حسنی، کنایت از آدم ساده و بی تکلف: راسته حسینی بی قید و شرط، یکی از اقسام انگور. (مجموعۀ مترادفات ص 51) ، ظرفی است که آن را از (چرم) بلغار و گاهی از چرم هم دوزند. (برهان قاطع). نوعی ظرف سفالین لعاب دار، یکی از دوازده مقام موسیقی. قسمی آواز. یکی از دو فرع مقامۀ اصفهان. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری) (برهان). که آن را در آخر شب نوازند. (آنندراج) (غیاث اللغات) : و مغنیان هموم این قول را در پردۀ احزان حسینی بر آهنگ تیزی مخالف راست کرده که... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
دو مرخشه بهرام و کیوان تثنیه نحس درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : دونحس، زحل ومریخ: تاآسمان زمین توگشت ازغم ودریغ چون مشتری میانه نحسین مجاورم. (خاقانی لغ) یانحسین فلک. زحل ومریخ
فرهنگ لغت هوشیار
یازدهمین دوره از ادوار دوازده گانه ملایم موسیقی ایرانی که معرف یک دستگاه است
فرهنگ لغت هوشیار
زهگفت آفرینباد زهش شاباش نیایش سنایش آفرین گفتن نیک شمردن، نیکو کردن زیبا ساختن، تعریف تمجید آفرین، جمع تحسینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
((تَ))
آفرین گفتن، نیکو کردن، به نیکی نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
نکوداشت، آفرین گفتن، ستودن، ستایش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
Acclaim, Praise, Admiration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
acclamation, admiration, louange
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد، منظومه ای آوازی که
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
одобрение , восхищение , похвала
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
Beifall, Bewunderung, Lob
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
схвалення , захоплення , похвала
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
uznanie, podziw, pochwała
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
喝彩 , 钦佩 , 称赞
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
aclamação, admiração, elogio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
acclamazione, ammirazione, lode
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
aclamación, admiración, alabanza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
toejuiching, bewondering, lof
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
คำชมเชย , ความชื่นชม , คำชม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تحسین
تصویر تحسین
pujian, kekaguman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی