جدول جو
جدول جو

معنی حسیات - جستجوی لغت در جدول جو

حسیات
(حِسْ سی یا)
جمع واژۀ حسّی
لغت نامه دهخدا
حسیات
جمع حسیه، الف - قضایایی که عقل بمجرد تصور دو طرف آن حکم بدان کند از روی جزم و یقین بواسطه حس ظاهر یا حس باطن که آنها را محسوسات و مشاهدات نامند و از مقدمات یقینه ضروریه باشند. ب - محسوسات بمعنی مشاهدات حسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیات
تصویر حیات
حیه ها، زنده ها، مارها، افعی ها، جمع واژۀ حیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیات
تصویر حیات
زیستن، زنده بودن، مقابل ممات، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصیات
تصویر حصیات
حصیٰ ها، سنگ ریزه ها، جمع واژۀ حصیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنات
تصویر حسنات
حسنه ها، نیک ها، خوب ها، کارهای پسندیده، نیکویی ها، جمع واژۀ حسنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدسیات
تصویر حدسیات
قضایایی که به طریق حدس و گمان درک و استنباط می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ)
نیکوئیها. جمع واژۀ حسنه. اعمال خیر. مقابل سیئات. (غیاث اللغات) (آنندراج) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تودشوار (؟) حلاوت عاجل او را از کسب خیرات و ادخار حسنات باز دارد. (کلیله و دمنه). و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته. (کلیله و دمنه). و اوقات ایام براستعمال حسنات موقوف گردانیده. (سندبادنامه ص 32).
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم.
سعدی.
- امثال:
حسنات الابرار، سیئات المقربین
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
جمع واژۀ حسنی ̍
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آسیه
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَیْ یا)
جمع واژۀ حظیّه. (منتهی الارب). رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
جمع واژۀ حصاه
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسرت. (ترجمان عادل) : عبرات حسرات از دیدگان فاطمه روان شد. (قصص الانبیاء جویری)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
پشته های سنگ است. بدیار ضباب وآن را حسله و حسیله نیز نامند. و بعضی گفته اند کوههای سپید است به جنب رمل الغضا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تثنیۀ حسی. در شعر عرب آمده ویاقوت گوید: شاید نام جایی باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
جمع واژۀ حثی. (منتهی الارب). مشتها. غرفه ها. غرف
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یا)
پنجمین صنف ازشش صنف مواد برهان است که اولین صنعت از صناعات خمس منطق میباشد. صناعات خمس عبارتست از: برهان، خطابه، شعر، جدل، مغالطه. و برهان مرکب از اولیات، مشاهدات، تجربیات، حدسیات، متواترات، فطریات میباشد. (از تهذیب المنطق تفتازانی). پنجمین صنف از اصناف شانزده گانه مبادی قیاسات، چنانکه نور ماه از آفتاب است. و این بعد از مشاهدۀ اختلاف تشکلات ماه بود بحسب بعد و قرب از آفتاب و وقوف بر احوال خسوفات. (اساس الاقتباس ص 345). هی ما یحتاج العقل فی جزم الحکم فیه الی واسطه بتکرر المشاهده، کقولنا نورالقمر مستفاد من الشمس لاختلاف تشکلاته النوریه بحسب اختلاف اوضاعه من الشمس قرباً و بعداً. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: در عرف حکما قضایائی هستند که عقل بواسطۀ حدس بدانهاحکم کند، پس اگر حکم بواسطۀ حدس قوی بود که شک را براندازد، از قطعیات خوانده شود، مانند علم صانع که فعلش متقن است، و ما از روی متقن بودن افعالش حدس میزنیم که عالم باشد، و نیز از روی اختلاف تشکلات نوری قمر برحسب قرار گرفتن آن در وضعهای مختلف از خورشید، حدس میزنیم که نور آن از خورشید است. و اگر از روی حدس قوی نباشد از ظنیات محسوب شود، و بدین جهت برخی از منطقیان آنرا در عداد قطعیات و برخی در عداد ظنیات شمرده اند. چنین است در حاشیۀ عبدالحکیم سیالکوتی بر شرح مواقف. و در اشتراط تکرار مشاهده در حدس اختلاف است، برخی تکرار را شرط دانسته، پس مانند مجربات است و فرق آنها در این است که اولاً: سبب و علت در تجربیات معلوم السببیه است و مجهول الماهیه و در حدسیات هم معلوم السببیه و هم معلوم الماهیه است. دوم: تجربه ناشی از فعل انسان است بخلاف حدس که خارج از حیطۀ عمل اوست. سوم: آنکه جزم عقل به نتایج تجربیات نیازمند تکرار است و جزم عقل به نتایج حدسیات نیازی به تکرار ندارد. صادق حلوانی در شرح طیبی گوید: ظاهراً عادیات داخل در حدسیات باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به حکمت اشراق چ هنری کربین صص 41-43 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یا)
جمع واژۀ حریّه. سزاواران (از زنان)
لغت نامه دهخدا
(حُرْ ریا)
نام موضعی است در شعر قتال. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ سی یا)
جمع واژۀ قسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یا)
جمع واژۀ حبسیه. شعرها که شاعر در آنگاه که به زندان است گفته باشد: و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود در علو به چه درجه است. (چهارمقالۀ نظامی)
لغت نامه دهخدا
(حُمْ مَ)
جمع واژۀ حمّی ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَیْ یا)
جمع واژۀ نسیّه. رجوع به نسیّه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ سَ)
جمع واژۀ غساه. (منتهی الارب). جمع غساه، غسیات است یا درست آن غسوات. (از قطر المحیط). رجوع به غساه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیات
تصویر حیات
عمر، زیست، زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیات
تصویر سیات
بدی ها گناهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیات
تصویر حصیات
جمع حصاه سنگریزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیات
تصویر حمیات
جمع حمی، تپ ها، جمع حمی تبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنات
تصویر حسنات
کارهای نیک و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیات
تصویر حبسیات
جمع حبسیه: (حبسیات مسعود سعد در نوع خودبی نظیر است)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حدسیه: قضایاییکه بحدس ادراک شوند. توضیح قضایایی که حکم کند به آنها عقل بواسطه حدس و آنچه را حدس دریابد و چنانکه حدس در مرتبت قوت و شدت باشد و ازاله شک کند از قطعیات شمرده میشود و اگر قوی نباشد از ظنیات بحساب آرد. توضیح، در فارسی غالبا، جمع حدس گیرند: (حدسیات شما کاملا صایب است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیات
تصویر حیات
((حَ))
زنده بودن، زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیات
تصویر حیات
زندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
کارهای نیک، اعمال خیر، اعمال حسنه
متضاد: سیئات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بود، تعیش، جان، زندگانی، زندگی، زیست، طول عمر، عمر
متضاد: ممات
فرهنگ واژه مترادف متضاد