جدول جو
جدول جو

معنی حسومی - جستجوی لغت در جدول جو

حسومی
فلفل السودان اغرومی. ناغیشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
بدخواهی. رشگنی. حسد:
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه وی جای رحبه دادش غال.
عماره.
اگرچه حسودی ز هر در بود
برادر هم آخر برادر بود.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(حَسْ سا)
قریه ای در کمتر از چهارفرسنگی جنوبی گلخنگان. به جنوب بوانات. (جغرافیای مفصل غرب ایران ص 115)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
عبای لطیف و سبکی که از پشم سفید در بغداد تهیه میشود. (دزی ج 2 ص 593)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
بریدن. (دهار) ، پی درپی کاری کردن
لغت نامه دهخدا
(حِ ما)
زمینی است به بادیه و در آنجا جبالی شاهق است که پیوسته به غبارپوشیده است، قبیلۀ جذام. یاقوت گوید:حسمی، بالکسر ثم السکون مقصوراً، ارض به بادیهالشام، بینها و بین وادی القری لیلتان و اهل تبوک یرون جبل حسمی فی غربهم و شرقهم سروری. و قیل حسمی لجذام جبال و ارض بین ایله و جانب تیه بنی اسرائیل و بین عذره. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) (امتاع الاسماع ج 1 صص 266-267) (تاج العروس) ، آبی است کلب را و گویند آن بقیۀ آب طوفان نوح است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ ی ی)
مرد بسیار موی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسودی
تصویر حسودی
حسد ورزی رشکینی بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسمی
تصویر حسمی
پرموی مرد
فرهنگ لغت هوشیار