جدول جو
جدول جو

معنی حسبیه - جستجوی لغت در جدول جو

حسبیه(حِ بی یَ)
تأنیث حسبی. امور حسبیه. منسوب به حسبه. رجوع به حسبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در شکایت از حال و بیان رنج های خود می سراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
اجر، ثواب، مزد، امید مزد و ثواب از خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بی یَ)
صنفی از فرقۀ کیسانیه منسوب به عبدالله بن حرب. (مفاتیح العلوم خوارزمی). فرقه ای از فرق پنجگانه فرقۀ شیعه. اصحاب عبدالله بن حرب. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا
(سِبی یَ)
ریگستانی است به دهناء و گویند روضه ای است در دیار تمیم. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
شمردن. حساب. (تاج المصادر زوزنی)، پنداشتن. (زوزنی)، مرده را در کفن پیچیده در گور کردن. یا دفن کردن در سنگستان،
{{اسم}} مزد. ثواب. اجر، امید مزد و ثواب از خدای عزوجل. ج، حسب، تدبیر: هو حسن الحسبه، او نیکو تدبیر است، محتسبی. (ربنجنی). کار محتسب. عمل احتساب. و آن امر به معروف است آنگاه که ترک آن آشکار و ظاهر باشد ونهی از منکر آنگاه که فعل آن آشکار و ظاهر بود و آن واسطه ای باشد میان احکام قضاء و احکام مظالم. والقضاء باب من ابواب الحسبه، گاه حسبه منصبی بوده است که از جانب سلطان به کسان واگذار میشده است و آن غیرشرطه بوده است. قال (طغتکین اتابک سلطان دمشق) انی ولیتک امر الحسبه... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطه. (معالم القربه ص 13 س 2-7). تهانوی گوید: الاحتساب و الحسبه، فی اللغه به معنی العدّ و الحساب و یجی ٔ الاحتساب به معنی الانکار علی شی ٔ و الحسبه به معنی التدبیر و فی الشرع الامر بالمعروف اذا ظهر ترکه والنهی عن المنکر اذا ظهر فعله. ثم الحسبه فی الشریعه عام یتناول کل مشروع یفعل اﷲ تعالی کالاذان و الاقامه و اداء الشهاده الی کثره تعداده. و لهذا قیل: القضاء باب من ابواب الحسبه. و فی العرف اختص بأمور احدها اراقه الخمور و ثانیها کسر المعارف و ثالثها اصلاح الشوارع. کذا فی نصاب الاحتساب. (کشاف اصطلاحات الفنون). حسبه واسطۀ میان قضاء و مظالم بوده است. و نسبت به قضاء از دو جهت شباهت دارد و از دو جهت محدودتر و کمتر است و از دو جهت گسترده تر و برتر است. امادو وجه شباهت: 1- شکایت بدو توان برد. 2- محتسب میتوانست طرف را محکوم و مجبور به اجرا سازد. اما دو وجه محدودیت آن: 1- محتسب فقط میتوانست در دعاوی مربوطبه منکرات شرعی مانند غش و فحشاء مداخله کند و حق مداخله در دعاوی حقوقی و معاملات نداشت. 2- محتسب فقط به دعاوی رسیدگی می کرد که طرف معترف باشد، اما در صورت انکار و احتیاج به گواه از صلاحیت او خارج می شد.
اما دو وجه برتری و گسترده تربودن آن: 1- محتسب حق بازرسی برای کشف جرم داشت، اگرچه مدعی خصوصی در میان نباشد و قاضی حق چنین کاری نداشت مگر اینکه شاکی خصوصی دعوی نماید. 2- محتسب قدرت اجرای معروف و منع منکر را داشت و قاضی چنین سلطه ای نداشت زیرا که احتساب برای ارهاب و حفظ نظم موجود برقرار شده بود. و نیز میان احتساب و مظالم دو وجه اشتراک و یک مابه الامتیاز بوده است. اما دو وجه اشتراک: 1- هر دو دارای قدرت اجرائی بودند برخلاف قضاء. 2- هر دو حق بازرسی و تحقیق داشتند. اما فرق میان مظالم و احتساب آن بوده است که احتساب برای اجرای مقرراتی وضع شده بود که پائین تر از شأن قضات میباشد مانند اجرای مقررات و آئین نامه های خلافی امروز. در صورتی که مظالم قوه مجریه ای بود که احکام جنحه و جنایت صادره از طرف قضات را اجرا میکرد.
محتسب متولی و محتسب داوطلب: کار احتساب را دو دسته انجام میداده اند: 1- کسی که از طرف سلطان بدین وظیفه برقرار میگردید که او را محتسب متولی مینامیدند. 2- داوطلبان و کسانی که بطور آزاد به امر به معروف و نهی از منکر میپرداختند.فرق هائی که میان محتسب و کسانی که بطور آزاد به امربه معروف و نهی از منکر میپردازند، بوده است موقعیت او را برای ما بیشتر روشن میکند. اینک آن فرقها: 1-این رسیدگی برای او واجب عینی و برای دیگران واجب کفائی است. 2- محتسب متولی حق سرپیچی از انجام این وظیفه ندارد و دیگران آزاد هستند. 3- محتسب برای دادخواهی منصوب شده است و دیگران موظف به این کار نیستند.4- محتسب مجبور است دادخواهی را بپذیرد و دیگران مجبور نیستند. 5- محتسب میتواند نائب و نماینده معین کند و دیگران حق توکیل ندارند. 6- گرچه محتسب حق اجرای حد شرعی نداشت اما حق اجرای تعزیر شرعی دارا بود، و دیگران این حق را نیز نداشتند. 7- محتسب حق ارتزاق از صندوق بیت المال داشت و دیگران حق مزد گرفتن ندارند. 8- گرچه محتسب حق اجتهاد در امور شرعی نداشت لیکن حق اجتهاد در امور عرفی دارا بود چنانکه میتوانست برای خود و اعضاء سازمان خویش جاهای معینی را در بازار و جز آن تشخیص دهد.
زنان و احتساب: ابن الاخوه گوید شرط وجوب احتساب آن است که مسلمان و آزاد و بالغ و عاقل و عادل و قادر باشد، پس بر افراد رعایا اگرچه مأذون نباشند، نیز محتسب شدن واجب است، لیکن این شرطها شرط جواز نیست، پس فاسق و برده و زن نیز میتوانند به احتساب پردازند و از این سخن ابن اخوه چنین برمی آید که زن حق محتسب شدن داشته است، ولیکن ظاهراً زنان جز در احتساب داوطلبانه و آزاد نمیتوانستند شرکت جویند و شاید می توانستند به عنوان همکاری در ضمن اعضای سازمان احتساب درآیند.
سازمان محتسبی: محتسبان رسمی حق داشتند برای انجام کار خود اشخاص را به عنوان اعوان و همکاران و نمایندگان بکار گمارند. لیکن به محتسب داوطلب و آزاد چنین حقی داده نشده است.
وظایف محتسب: وظیفۀ اصلی محتسب اولاً:نظارت بر اجرای مقررات مذهبی و منع از اعمال محرم وثانیاً نظارت بر صحت جریان امور راجع به روابط عمومی افراد جامعه و رفاه حال و زندگی ایشان همچنانکه ازتنگ کردن راهها جلوگیری کند و باربران و کشتی رانان را نگذارد که بار زیاد گیرند و خداوندان ابنیه ای را که مشرف به خرابی باشد بخراب کردن آن وادارد، آنچه خطری برای راهروان دارد از راه بردارد، و آموزگاران را که در زدن شاگردان اندازه نگاه ندارند، بزند و بر اوست که در غش و تدلیس معاش و جز آن بنگرد و همچنین در کیل و وزن آنچه امروز برعهدۀ شهرداری است. و در اصل این کارها قاضی را به عهده بوده لیکن آن را شغلی مستقل کردند تا خود قاضی به این کار نپردازد و در دورۀ فاطمیان مصر و امویان اندلس بسیار میشد که حسبهنیز در جملۀ کارهای قاضیان درمی آمد و چون وظیفۀ سلطان از خلافت جدا گشت و سلطان را در سیاست نظر عمومی پدید گشت، حسبه جزء وظیفۀ ولایت گشت. و حسبه را جز مردمی از مهتران مسلمانان گردن نگیرند، چه آن خدمتی دینی باشد و خداوند حسبه را نایبان در شهرها و ولایات بود که از جانب او کار حسبه به گردن گیرند و هر روزدر جامع بنشیند و نایبان او بکار پیشه وران و خوردنی و نوشیدنی فروشان رسیدگی کنند و صاحب حسبۀ مصر یک روز در جامع قاهره و یک روز در جامع فسطاط مینشست و نایبان خویش میفرستاد تا در گوشت و پختنیها و بار چهارپایان رسیدگی کنند و کسی را اجازه نمیدادند که چهارپائی را بیش از آنچه بردن آن تواند، بار کند، و سقایان را میفرمودند تا مشک های خویش با کیسه ها بپوشند و آنان را پیمانه ای بود بیست وچهار دلو، و هر دلو چهار رطل، و آنان را فرمودی تا زیرجامهای کوتاه که عورت های آنان بپوشد و رنگ آن کبود میبود در پا کنند و آموزگاران دبستان را می ترساندند تا کودکان را تعذیر نکنند و بر سر هر که نیکو نمیخرید یا نمیفروخت می ایستادند و او را نهی میکردند و در کیل و وزن دقت میکردند ومحتسب را بود که در دارالعیار بنگرد. اما در اندلس این وظیفه را ’خطه الاحتساب’ میگفتند و آن را قاضی به عهده میگرفت و عادت چنان بود که محتسب در بازار سواره میرفت و کمک کاران او با وی بودند و یک تن از ایشان ترازوئی که بدان نان میسنجیدند در دست داشت و بهای گوشت بر کاغذی نوشته با خود داشت و گوشت فروشان جرأت نداشتند از آن بها که محتسب معین کرده، کمتر یا بیشتر بفروشند، و خیانت آنان بر وی پوشیده نمی ماند، چه محتسب کنیزی یا کودکی میفرستاد تا از آن بخرد آنگاه آن را میسنجید و اگر کم بود حال او را با دیگران چنین قیاس میکرد. و اندلسیان را در امر احتساب قوانینی بود که آنرا دست بدست داده و درس میگفتند آنچنانکه فقها احکام فقه را درس گویند. (از تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 صص 189- 191).
وظایف محتسب در معالم القربه چنین برشمرده شده است: شرائط حسبه و محتسب: امر به معروف و نهی از منکر. وظائف محتسب نسبت به شرابخواران و کسانی که مرتکب محرمات شوند. رسیدگی بکار اهل ذمه. رسیدگی بکار مردگان. رسیدگی به معاملات منکر و ناروا. آنچه بر مردان روا یا نارواست. منکرات در بازار. رسیدگی به اوزان و مقادیر و دیگر اندازه ها. رسیدگی به ترازوها و مکیل ها و ذرع ها. رسیدگی به کار علافان، درستی و نادرستی ایشان. رسیدگی به کار نانوایان و بهداشت ایشان. و نیز رسیدگی به کار این اصناف: کباب پزان. گوشت فروشان. خورشت پزان. کشتارکنندگان و شرایط کشتار. کله و پاچه و روده و پوست فروشان. آش پزان. ظرف شویان. حلیم و هریسه پزان. ماهی فروشان. زولابی پزان. شیرینی سازان. مشروب فروشان (غیرالکلی). عطاران و شمعسازان. شیرفروشان. بزازان. دلالان. بافندگان. دوزندگان و کلاه دوزان. ابریشم کاران. رنگرزان. پنبه کاران. کتان کاران. صرافان. زرگران. مسگران و آهنگران. کفشگران. دام داران. برده فروشان. گرمابه داران. سدر و صابون فروشان. حجامت و فصدکنندگان. پزشکان. آموزگاران کودکان. اذان گویان و خدمۀ مساجد. واعظان و اندرزگویان. ستاره شناسان و نامه نویسان. حدود و تعزیرات (قوانین کیفری، مجازاتهای مالی). قضاء و گواهی. امارت و ولایت. دریانوردان. کوزه گران. کاشی سازان. سوزن کاران. دوک سازان. حنافروشان. شانه گران. شیره پزان. غربال سازان. دباغان. لبافان. پوستین دوزان. حصیربافان. کاه فروشان. تخته و چوب فروشان. نجاران و بنایان. رجوع به محتسب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بُ)
بس است او را. (ترجمان القرآن عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شمس الدین سامی آرد: یکی از شعرای عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته. نامش حسین است پدرش در بودین سمت امیرالامیرائی داشت و کشته شد. شخص عالم و هنرمند و متفنن بود. از مجالس درس مشهور ابوالسعود افندی استفاده مینمود و در برخی از مدارس سمت مدرسی داشت. دراشعار معمائی شهرت یافته و اشعار فارسی نیز دارد:
از نالۀشبگیرم آزرده سگش دیدم
رو در کف پای او مالیدم و نالیدم.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حسبه. امور حسبی و حسبیه، کارهائی که در عهدۀ محتسب است. رجوع به حسبه و محتسب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
کوره ای به زمین یمن از نواحی سبا و بدانجا قلعه ای است موسوم به حب
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بی یَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حبوه. و آن نوعی از نشستن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نسبیّت. رجوع به نسبیّت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ شَ)
دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی در 22 هزارگزی جنوب باختری سلماس دره. سردسیر سالم است و 46 تن سکنۀ سنی کردزبان دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ شُ دَ)
حکایت قول حسبی اﷲ. حسبی اﷲ یا حسبی اﷲ و نعم الوکیل گفتن. مانند بسمله و حمدله و حوقله
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
نام محله ای بزرگ بیرون شهر بغداد و آنرا حرب بن عبدالله بلخی الراوندی قائد و یکی از سرداران ابی جعفر منصور خلیفه بنیاد کرد وآن بقرب دروازۀ معروف به باب حرب بغداد و نزدیک قبر بشر حافی و احمد بن حنبل است. و این محله در ف تنه مغول ویران شد. (معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی یَ)
حسنیان. حسنیون. اصحاب حسن بصری و آنان یکی از هفت فرقۀ معتزله باشند. (از بیان الادیان) (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی یَ)
باطلاق ابوکلام
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یَ)
مفرد حبسیات. رجوع به حبسیات شود
لغت نامه دهخدا
(حِ بی یَ)
منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست. (غیاث) (آنندراج) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیه بهم رسد... (تذکرهالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسناد حسابیه که برقم وزیر دیوان اعلی... (تذکرهالملوک ص 15)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ریگی است که بدانجا گیاه حابی روید
لغت نامه دهخدا
(حَ وی یَ)
ابن سلک بن محمد که شهر ایگ را در فارس بساخت. (ابن بلخی ص 165). ایگ بروزگار متقدم دیهی بود و حسویه آن را بشهری کردست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 131). و قلعه است آنجا (اصطهبانان) سخت محکم و بدست حسویه است. (همان صفحه). قلعۀ اصطهبانان، هم قلعه ای عظیم است و حسویه را است و چون اتابک چاولی بجنگ حسویه رفت وپس صلح کردند این قلعه را خراب کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157). و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نی یَ)
مؤنث حسنی. منسوب به حسن
لغت نامه دهخدا
(حُ نی یَ)
نام کنیزکی افسانه یی از امام جعفر صادق. و او در محضر خلیفه هارون و خالد بن یحیی برمکی بر امام شافعی و قاضی ابویوسف و ابراهیم بن سیار ملقب به نظام به حجت فایق آمده و نظام از او هشتاد مسئله کرده و او جواب هر هشتاد بگفته است، و سپس حسنیه از او مسائلی چند پرسیده و نظام بپاسخ درمانده است. (از روضات الجنات در شرح حال نظام ابراهیم بن سیّار و جز آن)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی یَ)
مؤنث حسنی. منسوب به حسن
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی یَ)
شهری است به شرقی موصل میان موصل و جزیره ابن عمر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ بی یَ)
می که آن را از جایی بجایی برند. (منتهی الارب). خمر. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، زن برده. (منتهی الارب). زن. (مهذب الاسماء). تأنیث سبی. ج، سبایا، مروارید که غواص برآورده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسیه
تصویر حسیه
مونث حسی: سهشی مونث حسی: امور حسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
مزد، ثواب، شمردن، حساب، امید مزد و ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبی
تصویر حسبی
مزد آورد، ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
قصیده ای که شاعر در زندان و مربوط بحبس خود ساخته باشد،جمع حبسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسبیه
تصویر نسبیه
نسبیت در فارسی وابستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
((حَ یِّ))
شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته باشد، جمع حبسیات
فرهنگ فارسی معین
بندمویه، شعر زندان
متضاد: غزل، ساقی نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد