ابن مالک بن بجدل کلبی حاکم فلسطین به زمان معاویه بوده است و در هنگام خروج ابن الزبیر بر بنی امیه به نفع بنی امیه کارها انجام داده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 صص 158-160 شود ابن انوشیروان حاکم طبرستان است. یاقوت گوید: انوشیروان در 435 هجری قمری درگذشت و پسرش جستان یا حسان جانشین او شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو چ وحید ص 188 شود ابن تبع. نام یکی از ملوک یمن است. رجوع به حسان بن اسعد و تاریخ اسلام ص 29 و مجمل التواریخ والقصص صص 162-168 و ص 423 و تاریخ طبری شود ابن جهید. چنین نامی در اسناد باقی ماندۀ از حکومت اعراب در اندلس دیده میشود. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 372 شود ابن فریعه همان حسان بن ثابت است که به مادرش منسوب شده است. و رجوع به فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه شود
ابن مالک بن بجدل کلبی حاکم فلسطین به زمان معاویه بوده است و در هنگام خروج ابن الزبیر بر بنی امیه به نفع بنی امیه کارها انجام داده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 صص 158-160 شود ابن انوشیروان حاکم طبرستان است. یاقوت گوید: انوشیروان در 435 هجری قمری درگذشت و پسرش جستان یا حسان جانشین او شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو چ وحید ص 188 شود ابن تبع. نام یکی از ملوک یمن است. رجوع به حسان بن اسعد و تاریخ اسلام ص 29 و مجمل التواریخ والقصص صص 162-168 و ص 423 و تاریخ طبری شود ابن جهید. چنین نامی در اسناد باقی ماندۀ از حکومت اعراب در اندلس دیده میشود. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 372 شود ابن فریعه همان حسان بن ثابت است که به مادرش منسوب شده است. و رجوع به فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه شود
خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. برّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن: به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. دست سخن ببست و بمن دادش هرگز چنین نکرد کس احسانی. ناصرخسرو. این چنین احسان بر خلق کرا باشد جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی. ناصرخسرو. مرا حسّان اوخوانند ازیراک من از احسان او گشتم چو حسّان. ناصرخسرو. سخا و علم و حلم و خلق نیکو عطا و فضل و اصل و عدل واحسان. ناصرخسرو. با تو نکند کسی کنون احسان زیرا که نه اهل برّ و احسانی. ناصرخسرو. آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد. ناصرخسرو. معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی). نه از این اخترانم اقبالی است نه ازاین روشنانم احسانی است. مسعودسعد. احسان همه خلق را نوازد آزادان را چو بنده سازد. نظامی. هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه). چیست احسان را مکافات ای پسر لطف و احسان و ثواب معتبر. مولوی. مرد محسن لیک احسانش نمرد. مولوی. گرچه احسان نکوست از کم و بیش ظلم باشد بغیر موضع خویش. مکتبی. - احسان کردن، افضال کردن: اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان. امیرمعزی. چه احسانهاکه من با خویش کردم که آخر خویش را درویش کردم. میرزا اسحاق شیخ الاسلام. - احسان نمودن، برّ و نیکوئی نمودن: احسان نماید و ننهد منّت منّت نهاد هرکه نمود احسان. فرخی. - احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن: به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان. فرخی.
خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. بِرّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن: به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک. رودکی. دست سخن ببست و بمن دادش هرگز چنین نکرد کس احسانی. ناصرخسرو. این چنین احسان بر خلق کرا باشد جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی. ناصرخسرو. مرا حسّان اوخوانند ازیراک من از احسان او گشتم چو حسّان. ناصرخسرو. سخا و علم و حلم و خلق نیکو عطا و فضل و اصل و عدل واحسان. ناصرخسرو. با تو نکند کسی کنون احسان زیرا که نه اهل برّ و احسانی. ناصرخسرو. آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خو دارد. ناصرخسرو. معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی). نه از این اخترانم اقبالی است نه ازاین روشنانم احسانی است. مسعودسعد. احسان همه خلق را نوازد آزادان را چو بنده سازد. نظامی. هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه). چیست احسان را مکافات ای پسر لطف و احسان و ثواب معتبر. مولوی. مُرد محسن لیک احسانش نمرد. مولوی. گرچه احسان نکوست از کم و بیش ظلم باشد بغیر موضع خویش. مکتبی. - احسان کردن، افضال کردن: اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان. امیرمعزی. چه احسانهاکه من با خویش کردم که آخر خویش را درویش کردم. میرزا اسحاق شیخ الاسلام. - احسان نمودن، بِرّ و نیکوئی نمودن: احسان نماید و ننهد منّت منّت نهاد هرکه نمود احسان. فرخی. - احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن: به غزل یافتم همی احسنت به ثنا یافتم همی احسان. فرخی.
میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هجری قمری بوده است، روی خوب، راست قامت: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (قرآن 4/95). بهترین تعدیل. نیکوتر ترکیب. (تفسیر ابوالفتوح). بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت بچارم اسطرلاب. خاقانی. میدهد رنگ احسن التقویم را تا به اسفل می برد آن نیم را. مولوی
میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هجری قمری بوده است، روی خوب، راست قامت: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (قرآن 4/95). بهترین تعدیل. نیکوتر ترکیب. (تفسیر ابوالفتوح). بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت بچارم اسطرلاب. خاقانی. میدهد رنگ احسن التقویم را تا به اسفل می برد آن نیم را. مولوی