جدول جو
جدول جو

معنی حسان - جستجوی لغت در جدول جو

حسان
(دخترانه و پسرانه)
زیبارویان، نیکوان
تصویری از حسان
تصویر حسان
فرهنگ نامهای ایرانی
حسان
خوبیها، نیکویی ها، جمع واژۀ حسن، حسن، جمع واژۀ حسنه، حسنه
تصویری از حسان
تصویر حسان
فرهنگ فارسی عمید
حسان
(حَسْ سا)
ابن مالک بن بجدل کلبی حاکم فلسطین به زمان معاویه بوده است و در هنگام خروج ابن الزبیر بر بنی امیه به نفع بنی امیه کارها انجام داده است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 5 صص 158-160 شود
ابن انوشیروان حاکم طبرستان است. یاقوت گوید: انوشیروان در 435 هجری قمری درگذشت و پسرش جستان یا حسان جانشین او شد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو چ وحید ص 188 شود
ابن تبع. نام یکی از ملوک یمن است. رجوع به حسان بن اسعد و تاریخ اسلام ص 29 و مجمل التواریخ والقصص صص 162-168 و ص 423 و تاریخ طبری شود
ابن جهید. چنین نامی در اسناد باقی ماندۀ از حکومت اعراب در اندلس دیده میشود. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 372 شود
ابن فریعه همان حسان بن ثابت است که به مادرش منسوب شده است. و رجوع به فهرست عیون الاخبار ابن قتیبه شود
لغت نامه دهخدا
حسان
(حَسْ سا)
بسیار نیکو. بسیار خوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (شرفنامه). نیکوروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حسان
(حُ)
نعت مذکر از حسن
لغت نامه دهخدا
حسان
(حُسْ سا)
نعت مذکر از حسن. مانند حسان و حسن و حاسن و حسین ج، حسانون
لغت نامه دهخدا
حسان
(حِ)
جمع واژۀ حسین و حسن و حسناء و حسنه. خوبان. نیکوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حسان
بسیار نیکو و خوب
تصویری از حسان
تصویر حسان
فرهنگ لغت هوشیار
حسان
((حِ))
جمع حسن و حسناد، نیکوان، خوبرویان
تصویری از حسان
تصویر حسان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبان
تصویر حبان
(پسرانه)
نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسام
تصویر حسام
(پسرانه)
شمشیر تیز و برنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسنا
تصویر حسنا
(دخترانه)
زن زیبا، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسین
تصویر حسین
(پسرانه)
نیکو، خوب، مصغر حسن، نام امام سوم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنان
تصویر حنان
(پسرانه)
بخشاینده، از صفات خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احسان
تصویر احسان
(دخترانه و پسرانه)
نیکی، نیکویی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احسان
تصویر احسان
نیکی کردن، نیکی، نیکوکاری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، دهشت، داشات، داد و دهش، فغیاز، منحت، جود، عتق، سماحت، داشن، بغیاز، داشاد، عطیّه، برمغاز، اعطا، بذل، جدوا، صفد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دحمسان. سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لنگرگاهی است بعدن
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ)
خوبی.نیکی. صنیع. نیکوکاری. بخشش. برّ. ید. دست. ازداء.انعام. افضال. نیکی کردن. نیکوئی کردن:
به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
دست سخن ببست و بمن دادش
هرگز چنین نکرد کس احسانی.
ناصرخسرو.
این چنین احسان بر خلق کرا باشد
جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی.
ناصرخسرو.
مرا حسّان اوخوانند ازیراک
من از احسان او گشتم چو حسّان.
ناصرخسرو.
سخا و علم و حلم و خلق نیکو
عطا و فضل و اصل و عدل واحسان.
ناصرخسرو.
با تو نکند کسی کنون احسان
زیرا که نه اهل برّ و احسانی.
ناصرخسرو.
آن است کریم طبع کو احسان
با اهل وفا و فضل خو دارد.
ناصرخسرو.
معترف است در صورت نعمت به احسان او. (تاریخ بیهقی).
نه از این اخترانم اقبالی است
نه ازاین روشنانم احسانی است.
مسعودسعد.
احسان همه خلق را نوازد
آزادان را چو بنده سازد.
نظامی.
هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام، منیف تر میشد. (کلیله و دمنه). و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). هیچ مشاطه ای عفو و احسان مهتران را چون زشتی جرم... کهتران نیست. (کلیله ودمنه).
چیست احسان را مکافات ای پسر
لطف و احسان و ثواب معتبر.
مولوی.
مرد محسن لیک احسانش نمرد.
مولوی.
گرچه احسان نکوست از کم و بیش
ظلم باشد بغیر موضع خویش.
مکتبی.
- احسان کردن، افضال کردن:
اگرچه شعر مرا گفته ای بسی احسنت
و گرچه درحق من کرده ای بسی احسان.
امیرمعزی.
چه احسانهاکه من با خویش کردم
که آخر خویش را درویش کردم.
میرزا اسحاق شیخ الاسلام.
- احسان نمودن، برّ و نیکوئی نمودن:
احسان نماید و ننهد منّت
منّت نهاد هرکه نمود احسان.
فرخی.
- احسان یافتن، نیکوئی یافتن. نعمت یافتن:
به غزل یافتم همی احسنت
به ثنا یافتم همی احسان.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
میرزا نواب ظفرخان. صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است. وفات وی به سال 1073 هجری قمری بوده است، روی خوب، راست قامت: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. (قرآن 4/95). بهترین تعدیل. نیکوتر ترکیب. (تفسیر ابوالفتوح).
بخط احسن تقویم و آخرین تحویل
به آفتاب هویت بچارم اسطرلاب.
خاقانی.
میدهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل می برد آن نیم را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حُسْ سا نَ)
نعت مؤنث است از حسن
لغت نامه دهخدا
تصویری از حساس
تصویر حساس
بسیار حس، سخت ادارک، دریابنده، تیزحس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساننده و آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسان
تصویر احسان
خوبی، نیکی، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسام
تصویر حسام
شمشیر بران، تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبان
تصویر حبان
جمع حب، دانه ها گویک ها گویه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حران
تصویر حران
تشنه، عطشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسن
تصویر حاسن
زیبا نیکو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسان
تصویر بسان
مثل شبه نظیر مانند. توضیح دایم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان
تصویر آسان
خوار، سهل، میسر، صعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسان
تصویر احسان
((اِ))
نیکی کردن، بخشش کردن، نیکوکاری، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمارش، رایشگری، شمارشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساس
تصویر حساس
دلنازک، زودرنج، زودکنش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احسان
تصویر احسان
نکویی، نکوکاری
فرهنگ واژه فارسی سره
انعام، بخشش، خوبی، دهش، عطا، محاسن، مرحمت، منت، نواخت، نوال، نوع پروری، نوع دوستی، نیکخواهی، نیکوکاری، نیکویی، نیکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد