ابن نقی بن احمد بن زین الدین بن ابراهیم مهاشری مطیر فی احسائی. ادیب و شاعر متوفی در سال 1246 هجری قمری او راست: 1- دیوان شعر. 2- الرساله العلمیه. 3- مشرق الانوار فی الحکمه. 4- نهج المحجه فی اثبات امامه الاثنی عشر. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 254) ابن احمد بن محمد بن ابراهیم حسینی مشهدی احسائی، ملقّب به جمال الدین. از علمای اوایل سلطنت شاه طهماسب صفوی بود و وفات وی بعد از سال 959 هجری قمری روی داد. او را تألیفی است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 24) ابن مقرب احسائی. ادیب و شاعر متوفی در سال 111 هجری قمری او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین، بنقل از اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 164)
ابن نقی بن احمد بن زین الدین بن ابراهیم مهاشری مطیر فی احسائی. ادیب و شاعر متوفی در سال 1246 هجری قمری او راست: 1- دیوان شعر. 2- الرساله العلمیه. 3- مشرق الانوار فی الحکمه. 4- نهج المحجه فی اثبات امامه الاثنی عشر. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 254) ابن احمد بن محمد بن ابراهیم حسینی مشهدی احسائی، ملقّب به جمال الدین. از علمای اوایل سلطنت شاه طهماسب صفوی بود و وفات وی بعد از سال 959 هجری قمری روی داد. او را تألیفی است. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 24) ابن مقرب احسائی. ادیب و شاعر متوفی در سال 111 هجری قمری او را دیوان شعری است. (از معجم المؤلفین، بنقل از اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 164)
ابن فهدبن حسن بن ادریس احسائی ملقب بشهاب الدین. عالم نحریر. او معاصر احمد بن محمد بن فهد اسدی است و او را نیزشرحی بر ارشاد نسبت داده اند. (روضات الجنات ص 21 س 20)
ابن فهدبن حسن بن ادریس احسائی ملقب بشهاب الدین. عالم نحریر. او معاصر احمد بن محمد بن فهد اسدی است و او را نیزشرحی بر ارشاد نسبت داده اند. (روضات الجنات ص 21 س 20)
ابن محمد بن عبدالله بن فیروز التمیمی الاحسائی. فقیهی حنبلی و از علماء احساء (بحرین) است. به سال 1172 هجری قمری متولد شد و به سال 1205 هجری قمری در جوانی در بلده الزیاره در ساحل بحر عمان درگذشت. از کتب اوست: حواشی علی شرح المنتهی در فقه. حاشیه علی شرح المقنعکه آن را تمام نکرد. شرح الجوهر المکنون اخضری در معانی و بیان. و او را نظمی است. (از الاعلام زرکلی)
ابن محمد بن عبدالله بن فیروز التمیمی الاحسائی. فقیهی حنبلی و از علماء احساء (بحرین) است. به سال 1172 هجری قمری متولد شد و به سال 1205 هجری قمری در جوانی در بلده الزیاره در ساحل بحر عمان درگذشت. از کتب اوست: حواشی علی شرح المنتهی در فقه. حاشیه علی شرح المقنعکه آن را تمام نکرد. شرح الجوهر المکنون اخضری در معانی و بیان. و او را نظمی است. (از الاعلام زرکلی)
ابن زین الدین بن ابراهیم بن صفربن ابراهیم بن داغربن رمضان بن راشدبن دهیم بن شمروخ بن ضوله. داغربن رمضان و جمله پدران او را منزل وسامان چون بادیه نشینان دیگر در کوه و بیابان بود و معرفتی چندان بمذاهب و ادیان نداشتند و چون از اهل تتبع و از معاشرین شیعه نبودند بر طریق اهل سنت و جماعت میرفتند اما از تعصب خالی بودند و همچنان سیرۀ آباء و اسلاف را پیروی می کردند. وقتی مابین داغر و پدرش رمضان بن راشد نزاعی شد که من بعد از مجاورت ایشان مانع گشت داغر ناچار ترک پدر گفت و عیال خویش را بمطیرفی از قرای احساء انتقال داد، زمانی نگذشت که از مذهب اجدادی برگشت و قبول تشیع نمود. شیخ احمد احسائی نوادۀ سوم داغر در ماه رجب 1166 ه.ق. در این محل متولد شده است. شیخ احمد چون سنش بپنج رسید از خواندن قرآن فارغ گردید از این پس همیشۀ اوقات متفکر ومتذکر بود و میگفت که هنگام معاشرت با کودکان تنها تنم در میان بلهو و لعب مشغول بود و در هر امری که محتاج بنظر و تدبر بود بر همه مقدم بودم و بر همه سبقت می جستم و چون تنها میشدم در عمارات ویرانه و اوضاع زمانه نظر میکردم و عبرت میگرفتم و با خود میگفتم چه شدند ساکنان اینها و کجایند آبادکنندگان آنها و بیاد ایشان می افتادم و میگریستم و مرا با این خردسالی عادت بر این جاری بود و نیز میگفت که قریه ای که مسکن ما آنجا قرار داشت اهلش را بملاهی و معاصی حرصی تمام بود و در میان ایشان احدی نبود که امر بمعروف و نهی از منکر نماید و مردم آنجا چیزی از احکام نمیدانستند و چنان بلهو و لعب مشغول و حریص بودند که آلات لهو خویش را بر در خانه ها می آویختند و بدانها بر یکدیگر تفاخر مینمودند و ایشان را انجمن های خاص بود که همگی آنجا جمع شده مشغول بانواع ملاهی و اقسام مناهی میشدند و از طبل و مزمار و رباب و عود و تار و انواع سرود هیچیک را فروگذار نمی نمودند و من چون بر مجالس ایشان میگذشتم در گوشه ای با اطفال مینشستم تنم در میان تنها بود و روحم متعلق بعالم بالا چون تنها میشدم خلوتی گزیده و بفکرت فرومی رفتم و بحال خویش میگریستم و نفس خود را بر معاشرت و مجاورت ایشان ملامت میکردم و گاه میشد که میخواستم خود را هلاک نمایم نمیدانستم که اعمال حرام است یا حلال، پیوسته تفکر مینمودم که خداوند این خلق را عبث و لغو و محض لهو و لعب نیافریده و بعقل خویش میفهمیدم که باید از خلقت اراده ای فرموده باشد لیکن هرچه تفکر میکردم غایت ایجاد و علت این بنیاد را نمی فهمیدم، سینه ام تنگ میشد و همواره در اوضاع دنیا فکر میکردم و عبرت میگرفتم و از معاشرت جهال با وصف خردسالی نفرت داشتم و خلوتی گزیده بحال خویش مشغول میگشتم تا آنکه روزی تنی از خویشاوندان که بکارهای نادانان مبتلی بود نزد من آمد و گفت: یابن عم چنان در نظر دارم که شعری چند بنظم آورم و از تو اعانت میخواهم، با آنکه کودک بودم قبول کردم اوراقی چند از بغل درآورده نظر میکرد از وی گرفتم و گشودم ابیاتی ملاحظه نمودم منسوب بشیخ علی بن حماد بحرینی در مدح ائمۀ اطهار سلام اﷲعلیهم اجمعین که مطلعش این است: ﷲ قوم اذا ما اللیل جنّهم قاموا من الفرش للرحمن عبّادا. چون اشعار را قرائت کردیم اوراق را انداخت و گفت که چون نحو ندانی انشاء شعر نتوانی، چون این سخن از وی شنیدم بخاطرم رسید که تحصیل نحو نمایم که انشاء شعر توانم. طفلی از منسوبان مادر من در قریه ای نزدیک بقریۀما بود نزد شیخی مشغول تحصیل بود از وی پرسیدم که در نحو مبتدی را چه کتاب ضرور است ؟ گفت: عوامل جرجانی. نسخه ای از وی گرفتم و نوشتم لیکن از اظهار این امرنزد پدر حیا مینمودم اما چون شوق این امر بر من غالب آمد خاصه محض انشاء شعر چرا که امری برتر منظور نظر بلکه متصور نبود روزی در خانه خویش در حجرۀ پدر خفتم و اوراقی در کف گرفتم شاید پدر بیاید و بنشیند و اوراق را ببیند، آمد و نشست و دید، از مادر پرسید:در کف او چیست ؟ گفت: نمیدانم، گفت: بگیر و بیاور. چون خواست بگیرد دست خود را چون خفتگان سست کردم. گرفت و برد و نمایاند. فرمود: رسالۀ نحو است از کجا آورد؟ گفت: نمیدانم، فرمود: بجایش نه. من نیز دست خویش سست کردم در کفم نهاد سپس از جای خویش برخاستم و اوراق را پنهان داشتم، پدر پرسید این رساله را از کجا آورده ای ؟ گفتم: خود نوشته ام، فرمود میل تحصیل داری ؟ گفتم: آری و این کلمه بدون اختیار بر زبانم جاری شد الغرض پدر بامدادان مرا نزد آن شیخ فرستاد و شیخ نیزمرا با همان کودک بمناسبت خویشی همدرس نمود. کتاب اجرومیه و عوامل را نزد وی بانجام رسانیده بتحصیل علوم دیگر پرداختم لیکن در اثنای تحصیل چون شفای قلبی حاصل نشد باطناً منصرف گشته ولی ظاهراً مشغول بودم و در نفس خود داعیه هائی مشاهده مینمودم و قلق و اضطراب در دل خود مییافتم و همواره طالب خلوت و مایل بعزلت بودم و کوه و بیابان را دوست میداشتم و از مجاورت خلق و معاشرت ایشان ترسناک و پریشان بودم و پیوسته دراوصاف روزگار فکر نموده عبرت میگرفتم بالاخره از تحصیل علوم ظاهر منصرف گشتم و بهرکس که میگذشتم کلمه ای از آنچه در خواب شنیده بودم نمی شنیدم، علم فقه و حدیث در کسی نمی دیدم با این حال در میان مردم بودم تنم با ایشان محشور بود و جانم فرسنگ ها از ایشان دور بودچنان مینمود که کسی مرا میخواند لیکن خواننده را نمیدیدم و هر آن این حال در من قوت میگرفت و نفرتم از خلق زیادت میشد تا آنکه از یاران مهاجرت کرده عزلت جستم و چون مصیبت زدگان در گوشۀ محنت نشستم و در بروی اغیار بستم و بگریه و زاری و ناله و بی قراری مشغول گشتم و بکسی میمانستم که بچیزی مأنوس و شاد شده باشد بنابر این روزبروز بر عبادت می افزودم و فکرت و نظرمی نمودم و قرائت قرآن و تدبیر در معانی آن و استغفار در اسحار بسیار میکردم. در سنۀ 1176 که از سن شیخ احمد بیست سال (؟) گذشته بود در این حال کسی را برای اظهار اسرار الهی نیافت زیرا که در آن نواحی جمعی سنی بودندو غالب آنها اهل تصوف و برخی شیعۀ اثناعشری و در میان ایشان جماعتی نیز از علمای ظاهری بودند که ایشان را ربطی با حکمت نبود تا چه رسد باسرار خلقت، لاجرم آهنگ مهاجرت نمود و راه عتبات عالیات در پیش گرفت تامگر اهلی برای امر خویش جوید چون بکربلای معلی و نجف اشرف مشرف گشت در مجالس و محافل علماء و فضلاء حاضر میشد و مشاهیر علماء در آن وقت آقا باقر وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم بودند، غالباً در مجالس درس و بحث ایشان حاضر میگشت و کسی از حالش آگهی نداشت. وقتی از سید مهدی بحرالعلوم خواهش اجازۀ روایت نمود چون معرفتی بحالش نداشت تأمل نمود. سید پرسید: تألیف و تصنیف چه دارید؟ اوراقی چند در شرح تبصره نوشته بود تقدیم داشت. سید بعد از دقت فرمود: یا شیخ سزاوار قدر تو آن است که مرا اجازت دهی پس اجازه ای نوشت و داد و در همان ایام رساله ای که در قدر نوشته بود بحضور سید بحرالعلوم تقدیم کرد و سید شیخ را احترام فوق العاده و اکرامی زیاده نمود. بعد از چندی در عراق طاعونی پدید آمد که همگی متفرق شدند و شیخ احمد نیز مراجعت بوطن نمود بعد از ورود زنی از نواحی قرین که از نواحی آن سامان است بنکاح خویش درآورد و او اولین زن شیخ بود و چون چندی در آنجا اقامت نمود امرش شهرت گرفت و معروف گردید پس از چندی با خانواده ببحرین منتقل شد و چهار سال در آنجا اقامت نمود تا آنکه در ماه رجب 1212 بکربلا و نجف رفت پس از مراجعت در بصره توقف نمود و خانوادۀ خود را از بحرین خواست در آنجاتوقف کرد حاکم آن نواحی با شیخ بحسن سلوک رفتار میکرد و در مدت سه سال در بصره و احساء متوقف شد و در اوائل سال 1216 در روز عید غدیر طایفۀ وهابی در کربلاخروج نموده قتل وغارت بی نهایت کردند و چندی نگذشت که شیخ از هجوم و اجتماع خاص و عام متنفر و منزجر گشت ناچار بحبارات که یکی از قرای بصره است منتقل شده بعد از چندی باز ببصره مراجعت نمود و از آنجا بقریه ای دیگر بنام تنویه رفت و چندی توقف نمود. به ده نشوه که در غربی همین ده است انتقال نموده هیجده ماه متوقف بود چون از اجتماع متنفر بود هر وقت بجائی انتقال مینمود تا آنکه محلی مطبوع یابد و چون مکانی مناسب طبع او نمی افتاد بجائی دیگر انتقال مینمود وقتی عبدالمنعم بن سید شریف جزائری که از مشاهیر آن صفحات بود عرض کرد که هرگاه خاطر مبارک بانزوا و عزلت مایل است در این حوالی قریه ای است موسوم بصفاده برای آسودگی مناسب تر از آن محلی نیست و از محل عبور و مرور دور است لهذا در سنۀ 1219 با عیال بدان محل مهاجرت کرد و یک سال نیز توقف نمود آنجا نیز مطبوع طبع او واقع نیفتاد و آنرا از حیث مردم و زمین بدترین بلاد یافت و قصیده ای در مذمتش انشاء فرمود که مطلعش این است: داهر هذا الدهر لیس یسعد و هو لما نجمعه مسدّد. لاجرم اهل و عیال را نزد فرزند خویش شیخ علی نهاد و خود بمصاحبت فرزند دیگر شیخ عبداﷲ مسافرت نموده بسوق الشیوخ رفت، در این وقت شیخ محمد تقی فرزندش ساکن آن محل بود شیخ عبداﷲ را برای تحصیل علم نزد او نهاد خود ببصره رفت و خانه ای برای زن و بچۀ خود معین نموده از پی ایشان فرستاد پس از ورود ایشان خود عزم زیارت عتبات نمود تا از آنجا بخراسان مشرف شود. شیخ احمد در سال 1221 بمصاحبت فرزند خود شیخ علی و چند نفر دیگر بنجف و کربلا شتافت و از آنجا بایران آمد عبوراً بیزد رفت علماء و اهالی یزد طالب اقامت شیخ در یزد شدند بهمین جهه شیخ پس از ادای زیارت بیزد مراجعت کرد و چون چندی توقف نمود و ارادۀ حرکت کرد اهل یزد باز التماس و خواهش نمودند ناچار اجابت نمود و بعضی از خانواده را همراه شیخ علی و دیگران از راه شیرازو اصفهان روانۀ بصره نمود و خود با یکی از زوجات اقامت نمود و بنای دعوت نهاد، کم کم مشهور شد و امرش در کشور ایران انتشار یافت تا اینکه پادشاه عصر فتحعلی شاه قاجار بشیخ احمد ارادتی بهم رسانید و مشتاق زیارتش گردید، مکتوبات پی درپی ارسال میداشت تا مکتوبی بدین مضمون بشیخ احمد نوشت و ارسال نمود که: اگرچه مرا واجب است که بزیارت آن مقتدای انام و مرجع خاص و عام مشرف شوم چرا که مملکت ما را بقدوم بهجت لزوم خود منور فرمود، لیکن مرا بجهاتی مقدور نیست و معذورم اگر بخواهم خود روانۀ یزد گردم لااقل باید ده هزار قشون همراه آورد و شهر یزد وادیی است غیرذی زرع و از ورود این قشون اهل آن ولایت بقحط و غلا مبتلی خواهند گشت و آشکار است که آن بزرگوار راضی بسخط پروردگار نیست والا من کمتر از آنم که در محضر انور مذکور گردم چه جای آن که نسبت بآن بزرگوار تکبر ورزم، پس از وصول این مکتوب هرگاه ما را بقدوم میمنت لزوم سرافراز فرمود فهوالمطلوب والا خود بناچار ارادۀ یزد خواهم نمود.چون این مکتوب رسید کار بر شیخ دشوار گشت چاره آن دید که سر خویش گیرد و راه وطن در پیش، معهذا عزیمت شیراز نمود که ببصره بازگردد و چون اهل یزد از اراده اش آگهی یافتند اجتماع نموده درصدد امتناع برآمدند که مبادا سلطان را چنان بخاطر رسد که اهل یزد از خوف ورودش باعث این امر گشته اند بدین سبب مورد مؤاخذه خواهند بود بناچار عذرش مسموع نخواهد افتاد خاصه که زمستان بود الغرض از هر نوع سخن راندند تا آن بزرگوار بناچار توقف اختیار نمود پس از آن اشراف و اعیان گردآمده در جواب نامۀ سلطان حیران ماندند پس شیخ عزیمت طهران نمود بورود بطهران سلطان اکرام فوق العاده و احترام بی نهایت نمود و روز بروز ارادتش زیادتر می گشت و چنان معتقد بود که اطاعت شیخ واجب و مخالفتش کفر است و مسائل چند سؤال نمود و شیخ رسائلی چند در جواب نوشت که در فهرست تألیفات او خواهد آمد. چندی بعدخاطر شیخ از توقف در آنجا ملول شد ناچار آهنگ معاودت نمود چون فتحعلی شاه را این حال معلوم گشت از پی ممانعت برآمد بالاخره شیخ قبول کرد که در ایران اقامت کند و پادشاه خواست که شیخ در طهران توقف نماید چون شیخ مایل بانزوا بود و توقف طهران با این حال کمال منافات را داشت ابا نمود تا وقتی باز آغاز این سخن نمودکه اگر میل مبارک باقامت طهران باشد تعیین منزل آسان است ولی اگر من در جوار سلطان منزل گزینم باعث تعطیل امر سلطنت خواهد بود، سبب پرسید، گفت: آیا با احترام و عزت بایدم بود یا با خواری و ذلت ؟ گفت: با کمال عزت و استقلال و جلال باید زیست ما را رضائی جز رضای آن بزرگوار و سخطی جز سخط او نیست، فرمود: سلاطین و حکام بعقیدۀ من تمام اوامر و احکام را بظلم جاری می نمایند و چون رعیت مرا مسموع الطاعه دانستند در همه امور رجوع بمن نموده و ملتجی خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است چون در محضر سلطنت وساطت نمایم خالی از دو صورت نیست اگر بپذیرد تعویق و تعطیل امر سلطنت است و اگر نپذیرد مرا خواری و ذلت. پس شاه بفکر فرورفت و گفت: امر موقوف باختیار است هر بلدی که اختیار شود مختار ما نیز همان است ما را میل و خواهشی از خود نیست، چون واگذار نمودیزد را اختیار کرد و در اوایل ذی العقدۀ سال 1223 خانواده را از بصره بیزد انتقال داد. در این وقت امر شیخ در بلاد و دیار انتشار یافت و بیشتر فضلا و علماء تسلیم وی شدند و از اطراف مسائل می فرستادند و رسائل مینوشت، چون دو سال بر این منوال گذشت عازم مشهد شد پس از انجام زیارت باز بیزد مراجعت کرد چندی نگذشت که عازم مجاورت کربلا و نجف شد اهل یزد را این معنی ناگوار آمده درصدد ممانعت برآمدند هرچند التماس نمودندمقبول نیفتاد و باصفهان رفت و از آنجا بکرمانشاه عزیمت نمود و بخواهش شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه بانهایت جلال و فراغت بال دو سال در کرمانشاه متوقف شدو از سال 1229 در کرمانشاه بود و در سال سیم که 1232 بود عزیمت بیت اﷲالحرام نمود خلاصه ماه مبارک رمضان را در شام مانده نیمۀ شوال بمدینه رهسپار شد پس از فراغت از راه نجد و جبل با جمعی کثیر از حاج عزم عراق نمود چون وارد جبل گشت کاروانیان را نهاده خود با تنی چند روانۀ نجف اشرف شد در بین راه با طایفه ای از دزدان، جنگی اتفاق افتاد، در ربیعالاول وارد نجف اشرف و از آنجا بکربلا مشرف گردیده در چهارم محرم از سال 1234 مراجعت بکرمانشاه نمود و چند سال دیگر نیز بانهایت جلال و فراغت بال زیست تا آنکه شاهزاده محمدعلی میرزا فوت کرد و در این اوقات بعزیمت زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شد و از آنجا دوباره بیزد مراجعت نمود و سه ماه در آنجا متوقف بود. شیخ بعد از چندی باصفهان رفت و علماء و اعیان و تمامی اهل آن سامان ازاو استقبال نمایان نمودند و بنابر اصرار علماء و اعیان اصفهان ماه رمضان را در اصفهان توقف کرد و تمام مردم از خاص و عام حتی علمای اعلام در آن ایام صبح و شام اجتماع و ازدحام می نمودند بحدی که روزی تنی چند محض احصاء جماعت بر در مسجد عدد ایشان را شانزده هزارنفر بشمار آوردند و این عده ای بود که با آن بزرگواربنماز حاضر شده بودند. پس ازیک سال اقامت در اصفهان شیخ احمد بکربلا مشرف گشت و از کربلا عازم حج خانه خدا شد و از بغداد بشام رفت ودر اثنای راه مزاجش را ملالتی بهم رسید و روز بروز شدت میکرد تا در دومنزلی مدینه جهان فانی را ترک گفت و روز یکشنبه بیست ویکم ماه ذی القعدهالحرام 1241 ه.ق. بدنش را به مدینۀ طیبه نقل کردند، در بقیع پشت دیوار قبۀ مطهره طرف جنوب مقابل بیت الاحزان دفن نمودند. تمامی عمرش هفتادوپنج سال بود. در روضات الجنات تاریخ تولد شیخ ذکر نشده فقط مؤلف آن عمر شیخ را حدود نود و تاریخ وفات را در آغاز سال 1243 هجری قمری نوشته است. مرحوم ادوارد برون انگلیسی در تاریخ ادبیات ایران هم تاریخ وفات و عمر شیخ را از روضات الجنات نقل نموده است. احتمال قوی دارد که قول فرزند شیخ درست تر باشد چنانکه در آغاز شرح حال نوشتیم که تاریخ تولد شیخ را در سال 1166 هجری قمری ثبت کرد، و تاریخ وفات او را هم در آخر شرح حال از قول او نوشتیم و از طرفی رسالۀ ترجمه حال شیخ بقلم فرزندش مورد توجه و اعتبار نزد آقا سید کاظم رشتی و مشایخ شیخیه بوده و همه بآن استناد کرده اند، بنابر این دیگر جای شبهه باقی نماند که قول روضات الجنات و کسانی که از او تبعیت کرده اند درست نیست. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی رکن رابع مشرب شیخیه، درباره شیخ چنین نوشته است: محبوب ترین امور عالم در نزد ایشان خلوت و انزوا و تفکر کردن در ملکوت آسمان و زمین و آثار قدرت خدا بود و ایشان تا توانستند در میان مردم نیامدند و از دنیا و مال و جاه اجتناب نمودند و قریب پنجاه سال در گوشۀ انزوا نشستند و بسیاری از عمر خود را در بیابان ها، و کوهها و گوشه ها گذرانیدند و بهترین چیزها در نزد ایشان نماز بود در بیابان ها و ریاضت های شرعیه بسیار دشوار می کشیدند و گویا دو دفعه تمام مال خود را مواسات فرمودند باز ازبرای ایشان مال بسیار جمع شد روزی زنهای خود را امر نمودند که در اطاقی رفتند و فقرا را طلبیدند و امر نمودندکه تمام مال خود را بر شما مباح کردم همه را ببرید.ازجمله محنت های ایشان یکی آنکه تکفیرشان کردند چرا که ایشان چیزی از خود نمی گفتند و فضل کسی دیگر را ذکر نمی کردند بلکه آل محمد (ص) و فضل آنها را می گفتند ودیگر آنکه مخالفین مجلسی برپا و کتابی تألیف کردندو هر روز آنرا در آن مجلس می خواندند و شیخ را لعن وطعن می نمودند دیگر آنکه بهر کس میرسیدند آن منافقین جستجو می کردند که طبع او از چه بیشتر نفرت دارد و همان را نسبت بشیخ میدادند تا او خوب وحشت کند و از روی قلب تکفیر کند پس به یکی می گفتند که شیخ جمیع علمای اولین و آخرین را از شیخ مفید تا آقا سیدعلی همه را بد میداند و خلاف اجماع تمام علماء می گوید و ببعض دیگر می گفتند که شیخ در امیرالمؤمنین (ع) غلو کرده، و علی را خالق و رزاق و محیی و ممیت می داند و کل خلق را مفوض به علی می داند و از مفوّضه لعنهم اﷲ می باشند و به بعض دیگر می گفتند که شیخ گفته تمام ضمیرهای قرآن به علی برمی گردد و گفته که وقتی که می گوئی ایاک نعبد و ایاک نستعین باید علی را قصد کنی و بگوئی که ای علی تو را عبادت می کنم و از تو یاری می جویم و به بعضی می گفتند که شیخ معاد جسمانی را قائل نیست و می گوید که بدنها به آخرت نمی آید و مرده ها زنده نمی شوند و به بعضی دیگر می گفتند که شیخ می گوید که پیغمبر (ص) با جسم خود بمعراج نرفته، هر عاقلی می داند که آنها زندقه و کفر است هرچند شیخ در مجالس و محافل می فرمودند ای قوم من از این عقاید بیزارم و هرگز من این ها را ننوشته ام و نگفته ام و عقاید من عقاید مسلمین است وبیزاری می جویم از هر اعتقادی که مخالف اجماع و ضرورت شیعیان باشد شق عصای مسلمین مکنید و تفریق در میان شیعیان میندازید کسی از ایشان نمی پذیرفت بنای نوشتن باطراف را گذاردند که شیخ احمد کافر است و جمع مسلمین بلاد را مشوش کردند و دل های تمام ایرانیان را به شبهه انداختند. محنت دیگر که دامن شیخ را گرفت آنکه مخالفین کتاب شرح الزیارۀ او را نزد پاشای بغداد فرستادند و گفتند که شیخ در آنجا خلفا را قدح کرده و ابوبکر و عمر و عثمان را به زشتی یاد نموده است. داود پاشا بر اثر این تحریک و کینه ای که از شیعیان در دل داشت پس از چندی میرآخور خود را به کربلا فرستاد ومدت یازده ماه آنجا را در محاصره گرفت و دوازده هزارگلولۀ توپ و خمپاره بر آن شهر ریخت و قسمت کفش کن ضریح حضرت امام حسین بر اثر این عمل خراب شد، باری همین که این حکایت آن کتاب را بداود پاشا نمودند و به شیخ رسید بسیار دلگیر شدند و دیدند که دیگر ماندن در کربلا ممکن نیست و بالاخره متعرض ایشان خواهند شد فراربر قرار اختیار کردند و بمکۀ معظمه ورود نمودند شیخ مادام که کار بدشنام و تضییع مال بود صبر کردند وقتی که کار بجان رسید اسباب خود را فروختند و با اهل و عیال و فرزندان و پسران و دختران به سفر مکه رفتندتا بنزدیکی مدینه که رسیدند روح پرفتوح ایشان از این عالم رحلت نمود. مرحوم حاج ملا هادی سبزواری حکیم معروف در بحث اصالت وجود در شرح منظومۀ خود حاشیه ای مرقوم داشته اند که تمام اساتید علم و حکمت روی سخن محقق سبزواری را به شیخ احمد احسائی میدانند، ترجمه حاشیۀ منظومه این است: هیچیک از حکماء باصالت وجود و اصالت ماهیت معتقد نبوده مگر یکی از معاصرین که این عقیده را قائل است و قواعد فلسفی را محل اعتبار قرار نداده در بعضی از مؤلفات خود گفته است وجود منشاء کارهای نیک است و ماهیت منشاء کارهای زشت و این امور اصلی هستند و اولویت برای اصلیت دارند بدیهی است که میدانید که شر عدم ملکه است و علت عدم عدم است و چگونه ماهیت اعتباری را تولید میکند بدان که برای هر ممکنی زوج ترکیبی ماهیت و وجودی است و ماهیت را کلی طبیعی نیز میگویند که در جواب ماهو گفته میشود هیچیک از حکما نگفته اند که ماهیت و وجود دو اصل هستند، چه این گفته لازمه اش این است که هر چیزی دو چیز متباینی باشد. حاج ملا نصراﷲ دزفولی که از معاریف علمای دورۀ ناصری است و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید را حسب الامر ناصرالدین شاه در شش جلد بزرگ بفارسی ترجمه نموده است در آخر ترجمه جلد ششم شرح مزبور درباره مذهب شیخیه با عباراتی که گوئی ترجمه تحت اللفظی از عربی و بکلی از قواعد انشاء فارسی دور است چنین نوشته: باید دانست همچنان که در میان مذهب امامیه در متأخرین علماءایشان نیز فی الجمله مناقشاتی و مخالفاتی حاصل شده است و منشاء او چنگ زدن است باخبار متشابه واردۀ در کتب اخبار و تأویل نمودن قرآن است باخبار غیرموثق بها در شأن ائمۀ خود و فی الجمله غلوی درباره ایشان، پس حادث گردید مذهبی که او را مذهب شیخی میگویند که مؤسس او شیخ احمد احسائی بود و ازبرای اوست اصطلاحاتی در اداء مطالب خود و از این جهت مرادات شیخ ترقی داد و رونق داد آن مسلک را بحدی که نسبت داده میشد آن مسلک بخودش و گفته میشد مذهب سید کاظمی و در میان تلامذۀ او بود مردمانی جاهل و بی سواد و طالبان اسم وآوازه پس ادعا میکردند مطالبی را که نه شیخ احمد و نه سید کاظم مدعی آنها بودند و بیرون آمد از ایشان رکن رابع و بابی و قرهالعین که تفسیر حالات ایشان ظاهرو واضحند و این مفاسد را علماء از مقدمات ظهور مهدی و قائم آل محمد (ص) میدانند. ملا محمد اسماعیل بن سمیع اصفهانی که از حکماء معاصر شیخ احسائی است شرحی بررسالۀ عرشیۀ ملاصدرای شیرازی نوشته که قسمت اول آن در آخر کتاب اسرارالاّیات ملاصدرا در طهران چاپ شد، در این شرح ایراداتی بر شرح عرشیۀ شیخ احسائی گرفته و اعتراضات او را بر مشرب فلسفی حکماء جواب داده است، ترجمه تقریبی مقدمۀ ملا محمد اسماعیل چنین است: فاضل نبیل بارع شامخ شیخ المشایخ شیخ احمد بن زین الدین احسائی که خداوند او را نگه دارد و از بلاها محفوظ دارد شرحی بر عرشیۀ ملاصدرا نوشته که تمام آن جرح است برای آنکه مراد مصنف را از الفاظ و عبارات ندانسته است و اطلاعی بر اصطلاحات نداشته است عرشیه کتاب عظیمی است... بعضی از دوستان امر کردند که شرحی بر آن بنویسم و حجاب را بردارم. صاحب روضات الجنات در ص 26 نوشته که محدث نیشابوری در رجالش درباره شیخ چنین میگوید: فقیه محدث عارف وحید در معرفت اصول دین است و از او رسائل محکمی باقی مانده و در مشهد حسین یعنی کربلا با او اجتماع افتادشکی در جلالت و ثقه بودن او نیست از سید علی طباطبائی صاحب ریاض و از شیخ جعفر نجفی و میرزا مهدی شهرستانی و جمعی از علمای قطیف و بحرین اجازۀ روایتی داشته و عده ای از او اجازۀ روایت داشته اند از آن جمله شیخ کلباسی صاحب اشارات الاصول است که سه روز هم در اصفهان برای فوت شیخ اقامۀ عزا نمود. شیخ احمد احسائی دو فرزند مجتهد و فاضل داشته است ولی شیخ محمد فرزندبزرگش ظاهراً منکر طریقۀ پدر بوده مانند انکار میرزا ابراهیم پسر ملاصدرای شیرازی از پدر، مؤلف روضات الجنات در شرح حال شیخ احمد تجلیل بسیاری از شیخ مینماید و در آخر شرح حال شیخ رجب برسی در باب ظهور سید علی محمد باب شرح بسیار مفید و موجزی می نویسد و از تاریخ اوهام و خرافاتی که در مذهب شیعۀ اثناعشری تولید شده بحث میکند و آن بحث را بشیخ احمد متصل میسازدو درباره مشرب شیخیه چنین نوشته است: پیروان این جماعت که آلت معاملۀ تأویل هستند در این اواخر پیداشدند و در حقیقت از بسیاری از غلاه تندتر رفته اند...نام ایشان شیخیه و پشت سریه است و این کلمه از لغات فارسی است که آنرا بشیخ احمد بن زین الدین احسائی منسوب داشته اند و علت آن اینست که ایشان نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهاء آن بقعۀ مبارکه که در بالای سر نماز می خوانند و ببالاسری مشهورند، این طایفه بمنزلۀ نصاری هستندکه درباره عیسی غلو کرده بتثلیث قائل شده اند. شیخیه نیابت خاصه و بابیت حضرت حجه عجل اﷲتعالی فرجه را برای خود قائل هستند. با این احوال چون بنظر انصاف بآثار مطبوعۀ شیخ مراجعه نمائیم خواهیم دید که شیخ احمد احسائی در غالب علوم متداولۀ اسلامی عصر خود استاد و صاحب نظر بوده و کمتر نظیری در معاصرین خود داشته است در فلسفه و عرفان پیروی از اصطلاحات قوم نکرده و ایراداتی بمحیی الدین عربی و صدرالدین شیرازی و فیض کاشانی گرفته و گفته است که ایشان از ظواهر شرع اسلامی دور شده اند و با سلیقه وذوق خاصی که با تتبع در آثار و اخبار آل محمد نموده عقاید و آراء فلسفی را مورد استفاده قرار داده است.شیخ مشرب اخباری داشته است و اخبار را بظاهر تأویل میکرد، و بقول خود تأویلی که موجب رضایت خدا و رسول است مینمود، و بفضائل خاندان علی معتقد و در دوستی آنان بی اختیار بوده و میخواسته است بهر وسیله که هست در نشر فضائل آل محمد بکوشد. شیخ احمد احسائی مردی پرهیزکار و خداشناس و شب زنده دار بوده ابداً بدنیا علاقه نداشته و از هرچه که آثار ریاست از آن هویدا بودگریزان بوده متأسفانه شخصیت برجستۀ شیخ مورد حسادت معاصرین قرار گرفته و مورد تکفیر واقع شده است هرچه در آثار شیخ نگاه میکنیم می بینیم چیز تازه ای نیاورده بلکه همان آراء و عقاید اسلامی را آورده فقط آنها را با مشرب خشک اخباری و ذوق فلسفی مخصوص بخود مورد بحث قرار داده و مانند هر مجتهد دیگری نظریاتی از خود ابراز کرده است. مرحوم ادوارد براون در مقدمۀ کتاب نقطهالکاف راجع بشیخیه و اصول مذهبی ایشان چنین نوشته است: غلاه چندین فرقه بوده اند که در جزئیات با هم اختلاف داشته اند ولی بقول محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل معتقدات ایشان از چهار طریقه بیرون نبوده است: تناسخ، تشبیه یا حلول، رجعت، بداء. شیخیه یعنی پیروان شیخ احمد احسائی را در جزء این طریقۀ اخیره باید محسوب نمود، میرزا علی محمد باب و رقیب او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این فرقه یعنی شیخیه بودند بنابر این اصل و ریشه طریقۀ بابیه را در بین معتقدات و طریقۀ شیخیه باید جستجو نمود. اصول عقاید شیخیه از قرار ذیل است. 1- ائمۀ اثناعشر یعنی علی با یازده فرزندانش مظاهر الهی و دارای نعوت و صفات الهی بوده اند. 2- از آنجا که امام دوازدهم در سنۀ 260 ه.ق. از انظار غائب گردید و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد کرد برای اینکه زمین را پر کند از قسط و عدل بعد از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور و از آنجا که مؤمنین دائماً بهدایت و دلالت او محتاج میباشند و خداوند بمقتضای رحمت کاملۀ خود باید رفع حوائج مردم را بنمایدو امام غایب را در محل دسترس ایشان قرار دهد بنأعلی هذه المقدمات همیشه باید مابین مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته واسطۀفیض بین امام و امت باشد این چنین شخص را باصطلاح ایشان شیعۀ کامل گویند. 3- معاد جسمانی وجود ندارد و فقط چیزی که بعد از انحلال بدن عنصری از انسان باقی میماند جسم لطیفی است که ایشان جسم هورقلیائی گویند. بنابر این شیخیه فقط بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: 1- توحید. 2- نبوت. 3- امامت. 4- اعتقاد بشیعۀ کامل، در صورتیکه متشرعه یا بالاسری (یعنی شیعۀ متعارفی) بپنج اصل معتقدند از این قرار: 1- توحید. -2 عدل. 3- نبوت. 4- امامت. 5- معاد. شیخیّه باصل دوم و پنجم اعتراض کنندو گویند لغو است و غیرمحتاج ٌالیه. چه اعتقاد بخدا ورسول مستلزم است ضروره اعتقاد بقرآن را با آنچه قرآن متضمن است از صفات ثبوتیه و سلبیۀ خداوند و اقراربمعاد و غیر آن و اگر بنا باشد عدل که یکی از صفات ثبوتیۀ خداوند است از اصول دین باشد چرا سایر صفات ثبوتیه از قبیل علم و قدرت و حکمت و غیره از اصول دین نباشد ولی خود شیخیه در عوض یک اصل دیگر که آنرا رکن رابع خوانند در باب اعتقاد بشیعۀ کامل که واسطۀدائمی فیض بین امام و امت است بر اصول دین افزوده اند و شکی نیست که شیخ احمد احسائی و بعد از او حاجی سید کاظم رشتی در نظر شیخیه شیعۀ کامل و واسطۀ فیض بوده اند. بعد از فوت حاجی سید کاظم رشتی در سنۀ 1259 ه.ق. ابتدا معلوم نبود که جانشین وی یعنی شیعۀکامل بعد از او که خواهد بود ولی طولی نکشید که دو مدعی برای این مقام پیدا شد یکی حاجی محمد کریم خان کرمانی که رئیس کامل شیخیۀ متأخرین گردید و دیگر میرزا علی محمد شیرازی که خود را بلقب باب یعنی در میخواند مفهوم و مقصود از این کلمه تقریباً همان معنی بود که از شیعۀ کامل اراده میشد. ابراهیم بن عبدالجلیل از فضلای شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی در رساله ای که باسم تحفهالملوک فی سر السلوک نوشته و آنرا بابتدا در سال 1247 بعباس میرزا و بعد از مرگ او همان نسخه را بمحمدمیرزاولیعهد تقدیم نموده است در طی همین کتاب خود در مبحث اختلاف علماء چنین مینویسد: در اول ورود بحضور مسعود علامۀ عالم مروج دین خاتم استادی استادالبشر وحیدالعصر شیخ احمد احسائی اعلی اﷲمقامه که هنوز این مقامات را ندیده بودم و غور تمام در علم منطق و مجادله که اهل عالم در همین محافل غور دارند داشتم مسائل چند که حل آن بعلم منطق و طریقۀ مجادله راست نیاید نزد بنده بلکه همه علمای عصر لاینحل بود از جناب مستطاب سؤال کردم. از آن جمله اختلاف علمای شیعه بود که یکی اخباری و دیگری اجتهادی، یکی عمل بمطلق مظنه کند دیگری بظنی خاص که از کتاب و سنت حاصل آید و همچنین یکی بارشاد باطن و طریقۀ ریاضت مردم را بحق دعوت کند و دیگری ببرهان عقلی و استدلال فلسفی. عرض کردم در این صورت [بمن یقتدی طالب الحق لیهتدی] قال رحمه اﷲ تعالی کلاماً موجزاً فی حق المذهب احق ان یکتب بالذهب بل هو مکتوب فی اللوح المحفوظ و محفوظ عنداﷲ و مرفوع الیه اذ هو الکلم الطیب والکلم الطیب یرفعه. قال رضی اﷲعنه: یقتدی باعلم عامل متورع یعتنی بالکتاب والسنههمین کلام مختصر طالبان را کافی باشد چه عالم عامل که با ورع و تقوی باشد بنور ایمان راه رود و از صراط مستقیم کنار نشود خاصه که عمل بکتاب و سنت نماید که خود صراط مستقیم و میزان قویم است. مهمترین کتب تألیفیۀ شیخ احمد احسائی که مثل اکثر شاگردان و پیروانش بکثرت تألیف ممتاز بوده بقرار ذیل است: 1- کتاب شرح الزیاره در شرح زیارت جامعۀ کبیر، چهار جزء، چاپ تبریز. 2- شرح عرشیۀ ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران. 3- شرح مشاعر ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران. 4- جوامعالکلم، دو مجلدبزرگ جلد اول مشتمل بر چهل رساله جلد دوم مشتمل بر پنجاه ودو رساله و دوازده قصیده در رثاء حضرت امام حسین، طبع تبریز. 5- شرح فواید، مشتمل بر کلیات معارف حکم الهیه و معارف ربانیه مشتمل بر هیجده فایده، چاپ تبریز، این کتاب مشتمل است بر اصطلاحات فلسفی و کلامی که شیخ در تألیفات خود آنها را استعمال نموده است.6- رساله ای در جواب شیخ علی بن عبداﷲ مشتمل بر سوءالاتی چند از تحقیق بمراتب وجود و شرح حروف بیست وهشت گانه بطوریکه با مراتب تکوینیه مطابق باشد و معنی عقل وشؤونات و تطورات آن در غیب و شهود و اسرار دیگر (خطی). 7- رساله ای در جواب آخوند ملا محمد دامغانی مشتمل بر سوءالاتی چند از کیفیت معنی بسیطالحقیقه کل الاشیاء و استفسار از حق این مسئله و پاره ای از متعلقات این مسئله (خطی). 8- رساله ای در جواب مرحوم شیخ احمد قطیفی مشتمل بر چند سؤال یکی در اینکه نیت وجه در عبادت شرط است یا مطلق قربت کافی است. دیگر در معنی نیت وجه که در السنۀ فقها دایر است و پاره ای چیزها که از این قبیل است (خطی). 9- کشکول در بعضی تجربیات و اخبار غریبه و ادعیه و غیره (خطی). 10- رساله ای درجواب سوءالات شیخ محمد حسین نجفی مشتمل بر چند سؤال یکی در باب ضروریات پنجگانه دین، دیگری درخصوص هفتادودو واجبی که قبل از نماز مصلی باید بداند، سوم درمستحبات نودونه گانه صلوه صبح (خطی). 11- رساله ای در جواب بعضی مشتمل بر سوءالاتی چند در باب معنی انا ﷲو انا الیه راجعون و درخصوص رؤیت پروردگار که در ادعیه و آثار است (خطی). غالب آثار مطبوعۀ شیخ وقف عام است و بعضی از کتابهای او را مرحوم سید کاظم رشتی و حاج محمد کریم خان کرمانی بفارسی ترجمه و نقل کرده اند. با مراجعه بآثار شیخ مرحوم احسائی مسلم میشود که او مذاق اخباری داشته لیکن اخبار و احادیث را بمشرب فلسفی خود توجیه و تشریح میکرده و با عرفان و عرفا و فلسفۀ اشراق و مشاء مخالف بوده، و کتاب شرح فواید او بهترین دلیل این مدعی است چه او خود دارای اصطلاحات و بیانات خاصی است و در مقابل مشرب سایر فلاسفه و عرفا مذهبی مخصوص دارد و بهمین جهت است که مورد انتقاد حکمای عصر خود قرار گرفته است. نقل از مقالۀ موسوم بمقالۀ شیخ احمد احسائی بقلم آقای مرتضی مدرسی در مجلۀ یادگار سال اوّل شمارۀ چهارم. در معجم المطبوعات آمده است. او راست: 1- تعلیقه لطیفه علی الرساله المسماه بالعرشیه، لصدرالدین الشیرازی الشهیر بصدری الّتی وضعها فی بیان النشاءه الاخری أول التعلیقه: الحمدﷲ رب العالمین الف هذا الشرح اجابه لالتماس الاّخوند الملا مشهدبن الملا حسینعلی الشبستری و فرغ منه سنه 1236 ه.ق. طبعت فی ایران 1271. 2- جوامعالکلم، ایران 1274 ملحق فهرس الکتبخانه. (معجم المطبوعات)
ابن زین الدین بن ابراهیم بن صفربن ابراهیم بن داغربن رمضان بن راشدبن دهیم بن شمروخ بن ضوله. داغربن رمضان و جمله پدران او را منزل وسامان چون بادیه نشینان دیگر در کوه و بیابان بود و معرفتی چندان بمذاهب و ادیان نداشتند و چون از اهل تتبع و از معاشرین شیعه نبودند بر طریق اهل سنت و جماعت میرفتند اما از تعصب خالی بودند و همچنان سیرۀ آباء و اسلاف را پیروی می کردند. وقتی مابین داغر و پدرش رمضان بن راشد نزاعی شد که مِن بعد از مجاورت ایشان مانع گشت داغر ناچار ترک پدر گفت و عیال خویش را بمطیرفی از قرای احساء انتقال داد، زمانی نگذشت که از مذهب اجدادی برگشت و قبول تشیع نمود. شیخ احمد احسائی نوادۀ سوم داغر در ماه رجب 1166 هَ.ق. در این محل متولد شده است. شیخ احمد چون سنش بپنج رسید از خواندن قرآن فارغ گردید از این پس همیشۀ اوقات متفکر ومتذکر بود و میگفت که هنگام معاشرت با کودکان تنها تنم در میان بلهو و لعب مشغول بود و در هر امری که محتاج بنظر و تدبر بود بر همه مقدم بودم و بر همه سبقت می جستم و چون تنها میشدم در عمارات ویرانه و اوضاع زمانه نظر میکردم و عبرت میگرفتم و با خود میگفتم چه شدند ساکنان اینها و کجایند آبادکنندگان آنها و بیاد ایشان می افتادم و میگریستم و مرا با این خردسالی عادت بر این جاری بود و نیز میگفت که قریه ای که مسکن ما آنجا قرار داشت اهلش را بملاهی و معاصی حرصی تمام بود و در میان ایشان احدی نبود که امر بمعروف و نهی از منکر نماید و مردم آنجا چیزی از احکام نمیدانستند و چنان بلهو و لعب مشغول و حریص بودند که آلات لهو خویش را بر در خانه ها می آویختند و بدانها بر یکدیگر تفاخر مینمودند و ایشان را انجمن های خاص بود که همگی آنجا جمع شده مشغول بانواع ملاهی و اقسام مناهی میشدند و از طبل و مزمار و رباب و عود و تار و انواع سرود هیچیک را فروگذار نمی نمودند و من چون بر مجالس ایشان میگذشتم در گوشه ای با اطفال مینشستم تنم در میان تنها بود و روحم متعلق بعالم بالا چون تنها میشدم خلوتی گزیده و بفکرت فرومی رفتم و بحال خویش میگریستم و نفس خود را بر معاشرت و مجاورت ایشان ملامت میکردم و گاه میشد که میخواستم خود را هلاک نمایم نمیدانستم که اعمال حرام است یا حلال، پیوسته تفکر مینمودم که خداوند این خلق را عبث و لغو و محض لهو و لعب نیافریده و بعقل خویش میفهمیدم که باید از خلقت اراده ای فرموده باشد لیکن هرچه تفکر میکردم غایت ایجاد و علت این بنیاد را نمی فهمیدم، سینه ام تنگ میشد و همواره در اوضاع دنیا فکر میکردم و عبرت میگرفتم و از معاشرت جهال با وصف خردسالی نفرت داشتم و خلوتی گزیده بحال خویش مشغول میگشتم تا آنکه روزی تنی از خویشاوندان که بکارهای نادانان مبتلی بود نزد من آمد و گفت: یابن عم چنان در نظر دارم که شعری چند بنظم آورم و از تو اعانت میخواهم، با آنکه کودک بودم قبول کردم اوراقی چند از بغل درآورده نظر میکرد از وی گرفتم و گشودم ابیاتی ملاحظه نمودم منسوب بشیخ علی بن حماد بحرینی در مدح ائمۀ اطهار سلام اﷲعلیهم اجمعین که مطلعش این است: ﷲ قوم اذا ما اللیل جنّهم ُ قاموا من الفرش للرحمن عُبّادا. چون اشعار را قرائت کردیم اوراق را انداخت و گفت که چون نحو ندانی انشاء شعر نتوانی، چون این سخن از وی شنیدم بخاطرم رسید که تحصیل نحو نمایم که انشاء شعر توانم. طفلی از منسوبان مادر من در قریه ای نزدیک بقریۀما بود نزد شیخی مشغول تحصیل بود از وی پرسیدم که در نحو مبتدی را چه کتاب ضرور است ؟ گفت: عوامل جرجانی. نسخه ای از وی گرفتم و نوشتم لیکن از اظهار این امرنزد پدر حیا مینمودم اما چون شوق این امر بر من غالب آمد خاصه محض انشاء شعر چرا که امری برتر منظور نظر بلکه متصور نبود روزی در خانه خویش در حجرۀ پدر خفتم و اوراقی در کف گرفتم شاید پدر بیاید و بنشیند و اوراق را ببیند، آمد و نشست و دید، از مادر پرسید:در کف او چیست ؟ گفت: نمیدانم، گفت: بگیر و بیاور. چون خواست بگیرد دست خود را چون خفتگان سست کردم. گرفت و برد و نمایاند. فرمود: رسالۀ نحو است از کجا آورد؟ گفت: نمیدانم، فرمود: بجایش نه. من نیز دست خویش سست کردم در کفم نهاد سپس از جای خویش برخاستم و اوراق را پنهان داشتم، پدر پرسید این رساله را از کجا آورده ای ؟ گفتم: خود نوشته ام، فرمود میل تحصیل داری ؟ گفتم: آری و این کلمه بدون اختیار بر زبانم جاری شد الغرض پدر بامدادان مرا نزد آن شیخ فرستاد و شیخ نیزمرا با همان کودک بمناسبت خویشی همدرس نمود. کتاب اجرومیه و عوامل را نزد وی بانجام رسانیده بتحصیل علوم دیگر پرداختم لیکن در اثنای تحصیل چون شفای قلبی حاصل نشد باطناً منصرف گشته ولی ظاهراً مشغول بودم و در نفس خود داعیه هائی مشاهده مینمودم و قلق و اضطراب در دل خود مییافتم و همواره طالب خلوت و مایل بعزلت بودم و کوه و بیابان را دوست میداشتم و از مجاورت خلق و معاشرت ایشان ترسناک و پریشان بودم و پیوسته دراوصاف روزگار فکر نموده عبرت میگرفتم بالاخره از تحصیل علوم ظاهر منصرف گشتم و بهرکس که میگذشتم کلمه ای از آنچه در خواب شنیده بودم نمی شنیدم، علم فقه و حدیث در کسی نمی دیدم با این حال در میان مردم بودم تنم با ایشان محشور بود و جانم فرسنگ ها از ایشان دور بودچنان مینمود که کسی مرا میخواند لیکن خواننده را نمیدیدم و هر آن این حال در من قوت میگرفت و نفرتم از خلق زیادت میشد تا آنکه از یاران مهاجرت کرده عزلت جستم و چون مصیبت زدگان در گوشۀ محنت نشستم و در بروی اغیار بستم و بگریه و زاری و ناله و بی قراری مشغول گشتم و بکسی میمانستم که بچیزی مأنوس و شاد شده باشد بنابر این روزبروز بر عبادت می افزودم و فکرت و نظرمی نمودم و قرائت قرآن و تدبیر در معانی آن و استغفار در اسحار بسیار میکردم. در سنۀ 1176 که از سن شیخ احمد بیست سال (؟) گذشته بود در این حال کسی را برای اظهار اسرار الهی نیافت زیرا که در آن نواحی جمعی سنی بودندو غالب آنها اهل تصوف و برخی شیعۀ اثناعشری و در میان ایشان جماعتی نیز از علمای ظاهری بودند که ایشان را ربطی با حکمت نبود تا چه رسد باسرار خلقت، لاجرم آهنگ مهاجرت نمود و راه عتبات عالیات در پیش گرفت تامگر اهلی برای امر خویش جوید چون بکربلای معلی و نجف اشرف مشرف گشت در مجالس و محافل علماء و فضلاء حاضر میشد و مشاهیر علماء در آن وقت آقا باقر وحید بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم بودند، غالباً در مجالس درس و بحث ایشان حاضر میگشت و کسی از حالش آگهی نداشت. وقتی از سید مهدی بحرالعلوم خواهش اجازۀ روایت نمود چون معرفتی بحالش نداشت تأمل نمود. سید پرسید: تألیف و تصنیف چه دارید؟ اوراقی چند در شرح تبصره نوشته بود تقدیم داشت. سید بعد از دقت فرمود: یا شیخ سزاوار قدر تو آن است که مرا اجازت دهی پس اجازه ای نوشت و داد و در همان ایام رساله ای که در قدر نوشته بود بحضور سید بحرالعلوم تقدیم کرد و سید شیخ را احترام فوق العاده و اکرامی زیاده نمود. بعد از چندی در عراق طاعونی پدید آمد که همگی متفرق شدند و شیخ احمد نیز مراجعت بوطن نمود بعد از ورود زنی از نواحی قرین که از نواحی آن سامان است بنکاح خویش درآورد و او اولین زن شیخ بود و چون چندی در آنجا اقامت نمود امرش شهرت گرفت و معروف گردید پس از چندی با خانواده ببحرین منتقل شد و چهار سال در آنجا اقامت نمود تا آنکه در ماه رجب 1212 بکربلا و نجف رفت پس از مراجعت در بصره توقف نمود و خانوادۀ خود را از بحرین خواست در آنجاتوقف کرد حاکم آن نواحی با شیخ بحسن سلوک رفتار میکرد و در مدت سه سال در بصره و احساء متوقف شد و در اوائل سال 1216 در روز عید غدیر طایفۀ وهابی در کربلاخروج نموده قتل وغارت بی نهایت کردند و چندی نگذشت که شیخ از هجوم و اجتماع خاص و عام متنفر و منزجر گشت ناچار بحبارات که یکی از قرای بصره است منتقل شده بعد از چندی باز ببصره مراجعت نمود و از آنجا بقریه ای دیگر بنام تنویه رفت و چندی توقف نمود. به ده نشوه که در غربی همین ده است انتقال نموده هیجده ماه متوقف بود چون از اجتماع متنفر بود هر وقت بجائی انتقال مینمود تا آنکه محلی مطبوع یابد و چون مکانی مناسب طبع او نمی افتاد بجائی دیگر انتقال مینمود وقتی عبدالمنعم بن سید شریف جزائری که از مشاهیر آن صفحات بود عرض کرد که هرگاه خاطر مبارک بانزوا و عزلت مایل است در این حوالی قریه ای است موسوم بصفاده برای آسودگی مناسب تر از آن محلی نیست و از محل عبور و مرور دور است لهذا در سنۀ 1219 با عیال بدان محل مهاجرت کرد و یک سال نیز توقف نمود آنجا نیز مطبوع طبع او واقع نیفتاد و آنرا از حیث مردم و زمین بدترین بلاد یافت و قصیده ای در مذمتش انشاء فرمود که مطلعش این است: داهر هذا الدهر لیس یسعد وَ هْوَ لما نجمعه مسدّد. لاجرم اهل و عیال را نزد فرزند خویش شیخ علی نهاد و خود بمصاحبت فرزند دیگر شیخ عبداﷲ مسافرت نموده بسوق الشیوخ رفت، در این وقت شیخ محمد تقی فرزندش ساکن آن محل بود شیخ عبداﷲ را برای تحصیل علم نزد او نهاد خود ببصره رفت و خانه ای برای زن و بچۀ خود معین نموده از پی ایشان فرستاد پس از ورود ایشان خود عزم زیارت عتبات نمود تا از آنجا بخراسان مشرف شود. شیخ احمد در سال 1221 بمصاحبت فرزند خود شیخ علی و چند نفر دیگر بنجف و کربلا شتافت و از آنجا بایران آمد عبوراً بیزد رفت علماء و اهالی یزد طالب اقامت شیخ در یزد شدند بهمین جهه شیخ پس از ادای زیارت بیزد مراجعت کرد و چون چندی توقف نمود و ارادۀ حرکت کرد اهل یزد باز التماس و خواهش نمودند ناچار اجابت نمود و بعضی از خانواده را همراه شیخ علی و دیگران از راه شیرازو اصفهان روانۀ بصره نمود و خود با یکی از زوجات اقامت نمود و بنای دعوت نهاد، کم کم مشهور شد و امرش در کشور ایران انتشار یافت تا اینکه پادشاه عصر فتحعلی شاه قاجار بشیخ احمد ارادتی بهم رسانید و مشتاق زیارتش گردید، مکتوبات پی درپی ارسال میداشت تا مکتوبی بدین مضمون بشیخ احمد نوشت و ارسال نمود که: اگرچه مرا واجب است که بزیارت آن مقتدای انام و مرجع خاص و عام مشرف شوم چرا که مملکت ما را بقدوم بهجت لزوم خود منور فرمود، لیکن مرا بجهاتی مقدور نیست و معذورم اگر بخواهم خود روانۀ یزد گردم لااقل باید ده هزار قشون همراه آورد و شهر یزد وادیی است غیرذی زرع و از ورود این قشون اهل آن ولایت بقحط و غلا مبتلی خواهند گشت و آشکار است که آن بزرگوار راضی بسخط پروردگار نیست والا من کمتر از آنم که در محضر انور مذکور گردم چه جای آن که نسبت بآن بزرگوار تکبر ورزم، پس از وصول این مکتوب هرگاه ما را بقدوم میمنت لزوم سرافراز فرمود فهوالمطلوب والا خود بناچار ارادۀ یزد خواهم نمود.چون این مکتوب رسید کار بر شیخ دشوار گشت چاره آن دید که سر خویش گیرد و راه وطن در پیش، معهذا عزیمت شیراز نمود که ببصره بازگردد و چون اهل یزد از اراده اش آگهی یافتند اجتماع نموده درصدد امتناع برآمدند که مبادا سلطان را چنان بخاطر رسد که اهل یزد از خوف ورودش باعث این امر گشته اند بدین سبب مورد مؤاخذه خواهند بود بناچار عذرش مسموع نخواهد افتاد خاصه که زمستان بود الغرض از هر نوع سخن راندند تا آن بزرگوار بناچار توقف اختیار نمود پس از آن اشراف و اعیان گردآمده در جواب نامۀ سلطان حیران ماندند پس شیخ عزیمت طهران نمود بورود بطهران سلطان اکرام فوق العاده و احترام بی نهایت نمود و روز بروز ارادتش زیادتر می گشت و چنان معتقد بود که اطاعت شیخ واجب و مخالفتش کفر است و مسائل چند سؤال نمود و شیخ رسائلی چند در جواب نوشت که در فهرست تألیفات او خواهد آمد. چندی بعدخاطر شیخ از توقف در آنجا ملول شد ناچار آهنگ معاودت نمود چون فتحعلی شاه را این حال معلوم گشت از پی ممانعت برآمد بالاخره شیخ قبول کرد که در ایران اقامت کند و پادشاه خواست که شیخ در طهران توقف نماید چون شیخ مایل بانزوا بود و توقف طهران با این حال کمال منافات را داشت ابا نمود تا وقتی باز آغاز این سخن نمودکه اگر میل مبارک باقامت طهران باشد تعیین منزل آسان است ولی اگر من در جوار سلطان منزل گزینم باعث تعطیل امر سلطنت خواهد بود، سبب پرسید، گفت: آیا با احترام و عزت بایدم بود یا با خواری و ذلت ؟ گفت: با کمال عزت و استقلال و جلال باید زیست ما را رضائی جز رضای آن بزرگوار و سخطی جز سخط او نیست، فرمود: سلاطین و حکام بعقیدۀ من تمام اوامر و احکام را بظلم جاری می نمایند و چون رعیت مرا مسموع الطاعه دانستند در همه امور رجوع بمن نموده و ملتجی خواهند گشت و حمایت مسلمانان و رفع حاجت ایشان نیز بر من واجب است چون در محضر سلطنت وساطت نمایم خالی از دو صورت نیست اگر بپذیرد تعویق و تعطیل امر سلطنت است و اگر نپذیرد مرا خواری و ذلت. پس شاه بفکر فرورفت و گفت: امر موقوف باختیار است هر بلدی که اختیار شود مختار ما نیز همان است ما را میل و خواهشی از خود نیست، چون واگذار نمودیزد را اختیار کرد و در اوایل ذی العقدۀ سال 1223 خانواده را از بصره بیزد انتقال داد. در این وقت امر شیخ در بلاد و دیار انتشار یافت و بیشتر فضلا و علماء تسلیم وی شدند و از اطراف مسائل می فرستادند و رسائل مینوشت، چون دو سال بر این منوال گذشت عازم مشهد شد پس از انجام زیارت باز بیزد مراجعت کرد چندی نگذشت که عازم مجاورت کربلا و نجف شد اهل یزد را این معنی ناگوار آمده درصدد ممانعت برآمدند هرچند التماس نمودندمقبول نیفتاد و باصفهان رفت و از آنجا بکرمانشاه عزیمت نمود و بخواهش شاهزاده محمدعلی میرزا دولتشاه بانهایت جلال و فراغت بال دو سال در کرمانشاه متوقف شدو از سال 1229 در کرمانشاه بود و در سال سیم که 1232 بود عزیمت بیت اﷲالحرام نمود خلاصه ماه مبارک رمضان را در شام مانده نیمۀ شوال بمدینه رهسپار شد پس از فراغت از راه نجد و جبل با جمعی کثیر از حاج عزم عراق نمود چون وارد جبل گشت کاروانیان را نهاده خود با تنی چند روانۀ نجف اشرف شد در بین راه با طایفه ای از دزدان، جنگی اتفاق افتاد، در ربیعالاول وارد نجف اشرف و از آنجا بکربلا مشرف گردیده در چهارم محرم از سال 1234 مراجعت بکرمانشاه نمود و چند سال دیگر نیز بانهایت جلال و فراغت بال زیست تا آنکه شاهزاده محمدعلی میرزا فوت کرد و در این اوقات بعزیمت زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شد و از آنجا دوباره بیزد مراجعت نمود و سه ماه در آنجا متوقف بود. شیخ بعد از چندی باصفهان رفت و علماء و اعیان و تمامی اهل آن سامان ازاو استقبال نمایان نمودند و بنابر اصرار علماء و اعیان اصفهان ماه رمضان را در اصفهان توقف کرد و تمام مردم از خاص و عام حتی علمای اعلام در آن ایام صبح و شام اجتماع و ازدحام می نمودند بحدی که روزی تنی چند محض احصاء جماعت بر در مسجد عدد ایشان را شانزده هزارنفر بشمار آوردند و این عده ای بود که با آن بزرگواربنماز حاضر شده بودند. پس ازیک سال اقامت در اصفهان شیخ احمد بکربلا مشرف گشت و از کربلا عازم حج خانه خدا شد و از بغداد بشام رفت ودر اثنای راه مزاجش را ملالتی بهم رسید و روز بروز شدت میکرد تا در دومنزلی مدینه جهان فانی را ترک گفت و روز یکشنبه بیست ویکم ماه ذی القعدهالحرام 1241 هَ.ق. بدنش را به مدینۀ طیبه نقل کردند، در بقیع پشت دیوار قبۀ مطهره طرف جنوب مقابل بیت الاحزان دفن نمودند. تمامی عمرش هفتادوپنج سال بود. در روضات الجنات تاریخ تولد شیخ ذکر نشده فقط مؤلف آن عمر شیخ را حدود نود و تاریخ وفات را در آغاز سال 1243 هجری قمری نوشته است. مرحوم ادوارد برون انگلیسی در تاریخ ادبیات ایران هم تاریخ وفات و عمر شیخ را از روضات الجنات نقل نموده است. احتمال قوی دارد که قول فرزند شیخ درست تر باشد چنانکه در آغاز شرح حال نوشتیم که تاریخ تولد شیخ را در سال 1166 هجری قمری ثبت کرد، و تاریخ وفات او را هم در آخر شرح حال از قول او نوشتیم و از طرفی رسالۀ ترجمه حال شیخ بقلم فرزندش مورد توجه و اعتبار نزد آقا سید کاظم رشتی و مشایخ شیخیه بوده و همه بآن استناد کرده اند، بنابر این دیگر جای شبهه باقی نماند که قول روضات الجنات و کسانی که از او تبعیت کرده اند درست نیست. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی رکن رابع مشرب شیخیه، درباره شیخ چنین نوشته است: محبوب ترین امور عالم در نزد ایشان خلوت و انزوا و تفکر کردن در ملکوت آسمان و زمین و آثار قدرت خدا بود و ایشان تا توانستند در میان مردم نیامدند و از دنیا و مال و جاه اجتناب نمودند و قریب پنجاه سال در گوشۀ انزوا نشستند و بسیاری از عمر خود را در بیابان ها، و کوهها و گوشه ها گذرانیدند و بهترین چیزها در نزد ایشان نماز بود در بیابان ها و ریاضت های شرعیه بسیار دشوار می کشیدند و گویا دو دفعه تمام مال خود را مواسات فرمودند باز ازبرای ایشان مال بسیار جمع شد روزی زنهای خود را امر نمودند که در اطاقی رفتند و فقرا را طلبیدند و امر نمودندکه تمام مال خود را بر شما مباح کردم همه را ببرید.ازجمله محنت های ایشان یکی آنکه تکفیرشان کردند چرا که ایشان چیزی از خود نمی گفتند و فضل کسی دیگر را ذکر نمی کردند بلکه آل محمد (ص) و فضل آنها را می گفتند ودیگر آنکه مخالفین مجلسی برپا و کتابی تألیف کردندو هر روز آنرا در آن مجلس می خواندند و شیخ را لعن وطعن می نمودند دیگر آنکه بهر کس میرسیدند آن منافقین جستجو می کردند که طبع او از چه بیشتر نفرت دارد و همان را نسبت بشیخ میدادند تا او خوب وحشت کند و از روی قلب تکفیر کند پس به یکی می گفتند که شیخ جمیع علمای اولین و آخرین را از شیخ مفید تا آقا سیدعلی همه را بد میداند و خلاف اجماع تمام علماء می گوید و ببعض دیگر می گفتند که شیخ در امیرالمؤمنین (ع) غلو کرده، و علی را خالق و رزاق و محیی و ممیت می داند و کل خلق را مفوض به علی می داند و از مفوِّضه لعنهم اﷲ می باشند و به بعض دیگر می گفتند که شیخ گفته تمام ضمیرهای قرآن به علی برمی گردد و گفته که وقتی که می گوئی ایاک نعبد و ایاک نستعین باید علی را قصد کنی و بگوئی که ای علی تو را عبادت می کنم و از تو یاری می جویم و به بعضی می گفتند که شیخ معاد جسمانی را قائل نیست و می گوید که بدنها به آخرت نمی آید و مرده ها زنده نمی شوند و به بعضی دیگر می گفتند که شیخ می گوید که پیغمبر (ص) با جسم خود بمعراج نرفته، هر عاقلی می داند که آنها زندقه و کفر است هرچند شیخ در مجالس و محافل می فرمودند ای قوم من از این عقاید بیزارم و هرگز من این ها را ننوشته ام و نگفته ام و عقاید من عقاید مسلمین است وبیزاری می جویم از هر اعتقادی که مخالف اجماع و ضرورت شیعیان باشد شق عصای مسلمین مکنید و تفریق در میان شیعیان میندازید کسی از ایشان نمی پذیرفت بنای نوشتن باطراف را گذاردند که شیخ احمد کافر است و جمع مسلمین بلاد را مشوش کردند و دل های تمام ایرانیان را به شبهه انداختند. محنت دیگر که دامن شیخ را گرفت آنکه مخالفین کتاب شرح الزیارۀ او را نزد پاشای بغداد فرستادند و گفتند که شیخ در آنجا خلفا را قَدْح کرده و ابوبکر و عمر و عثمان را به زشتی یاد نموده است. داود پاشا بر اثر این تحریک و کینه ای که از شیعیان در دل داشت پس از چندی میرآخور خود را به کربلا فرستاد ومدت یازده ماه آنجا را در محاصره گرفت و دوازده هزارگلولۀ توپ و خمپاره بر آن شهر ریخت و قسمت کفش کن ضریح حضرت امام حسین بر اثر این عمل خراب شد، باری همین که این حکایت آن کتاب را بداود پاشا نمودند و به شیخ رسید بسیار دلگیر شدند و دیدند که دیگر ماندن در کربلا ممکن نیست و بالاخره متعرض ایشان خواهند شد فراربر قرار اختیار کردند و بمکۀ معظمه ورود نمودند شیخ مادام که کار بدشنام و تضییع مال بود صبر کردند وقتی که کار بجان رسید اسباب خود را فروختند و با اهل و عیال و فرزندان و پسران و دختران به سفر مکه رفتندتا بنزدیکی مدینه که رسیدند روح پرفتوح ایشان از این عالم رحلت نمود. مرحوم حاج ملا هادی سبزواری حکیم معروف در بحث اصالت وجود در شرح منظومۀ خود حاشیه ای مرقوم داشته اند که تمام اساتید علم و حکمت روی سخن محقق سبزواری را به شیخ احمد احسائی میدانند، ترجمه حاشیۀ منظومه این است: هیچیک از حکماء باصالت وجود و اصالت ماهیت معتقد نبوده مگر یکی از معاصرین که این عقیده را قائل است و قواعد فلسفی را محل اعتبار قرار نداده در بعضی از مؤلفات خود گفته است وجود منشاء کارهای نیک است و ماهیت منشاء کارهای زشت و این امور اصلی هستند و اولویت برای اصلیت دارند بدیهی است که میدانید که شر عدم ملکه است و علت عدم عدم است و چگونه ماهیت اعتباری را تولید میکند بدان که برای هر ممکنی زوج ترکیبی ماهیت و وجودی است و ماهیت را کلی طبیعی نیز میگویند که در جواب ماهو گفته میشود هیچیک از حکما نگفته اند که ماهیت و وجود دو اصل هستند، چه این گفته لازمه اش این است که هر چیزی دو چیز متباینی باشد. حاج ملا نصراﷲ دزفولی که از معاریف علمای دورۀ ناصری است و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید را حسب الامر ناصرالدین شاه در شش جلد بزرگ بفارسی ترجمه نموده است در آخر ترجمه جلد ششم شرح مزبور درباره مذهب شیخیه با عباراتی که گوئی ترجمه تحت اللفظی از عربی و بکلی از قواعد انشاء فارسی دور است چنین نوشته: باید دانست همچنان که در میان مذهب امامیه در متأخرین علماءایشان نیز فی الجمله مناقشاتی و مخالفاتی حاصل شده است و منشاء او چنگ زدن است باخبار متشابه واردۀ در کتب اخبار و تأویل نمودن قرآن است باخبار غیرموثق بها در شأن ائمۀ خود و فی الجمله غلوی درباره ایشان، پس حادث گردید مذهبی که او را مذهب شیخی میگویند که مؤسس او شیخ احمد احسائی بود و ازبرای اوست اصطلاحاتی در اداء مطالب خود و از این جهت مرادات شیخ ترقی داد و رونق داد آن مسلک را بحدی که نسبت داده میشد آن مسلک بخودش و گفته میشد مذهب سید کاظمی و در میان تلامذۀ او بود مردمانی جاهل و بی سواد و طالبان اسم وآوازه پس ادعا میکردند مطالبی را که نه شیخ احمد و نه سید کاظم مدعی آنها بودند و بیرون آمد از ایشان رکن رابع و بابی و قرهالعین که تفسیر حالات ایشان ظاهرو واضحند و این مفاسد را علماء از مقدمات ظهور مهدی و قائم آل محمد (ص) میدانند. ملا محمد اسماعیل بن سمیع اصفهانی که از حکماء معاصر شیخ احسائی است شرحی بررسالۀ عرشیۀ ملاصدرای شیرازی نوشته که قسمت اول آن در آخر کتاب اسرارالاَّیات ملاصدرا در طهران چاپ شد، در این شرح ایراداتی بر شرح عرشیۀ شیخ احسائی گرفته و اعتراضات او را بر مشرب فلسفی حکماء جواب داده است، ترجمه تقریبی مقدمۀ ملا محمد اسماعیل چنین است: فاضل نبیل بارع شامخ شیخ المشایخ شیخ احمد بن زین الدین احسائی که خداوند او را نگه دارد و از بلاها محفوظ دارد شرحی بر عرشیۀ ملاصدرا نوشته که تمام آن جرح است برای آنکه مراد مصنف را از الفاظ و عبارات ندانسته است و اطلاعی بر اصطلاحات نداشته است عرشیه کتاب عظیمی است... بعضی از دوستان امر کردند که شرحی بر آن بنویسم و حجاب را بردارم. صاحب روضات الجنات در ص 26 نوشته که محدث نیشابوری در رجالش درباره شیخ چنین میگوید: فقیه محدث عارف وحید در معرفت اصول دین است و از او رسائل محکمی باقی مانده و در مشهد حسین یعنی کربلا با او اجتماع افتادشکی در جلالت و ثقه بودن او نیست از سید علی طباطبائی صاحب ریاض و از شیخ جعفر نجفی و میرزا مهدی شهرستانی و جمعی از علمای قطیف و بحرین اجازۀ روایتی داشته و عده ای از او اجازۀ روایت داشته اند از آن جمله شیخ کلباسی صاحب اشارات الاصول است که سه روز هم در اصفهان برای فوت شیخ اقامۀ عزا نمود. شیخ احمد احسائی دو فرزند مجتهد و فاضل داشته است ولی شیخ محمد فرزندبزرگش ظاهراً منکر طریقۀ پدر بوده مانند انکار میرزا ابراهیم پسر ملاصدرای شیرازی از پدر، مؤلف روضات الجنات در شرح حال شیخ احمد تجلیل بسیاری از شیخ مینماید و در آخر شرح حال شیخ رجب برسی در باب ظهور سید علی محمد باب شرح بسیار مفید و موجزی می نویسد و از تاریخ اوهام و خرافاتی که در مذهب شیعۀ اثناعشری تولید شده بحث میکند و آن بحث را بشیخ احمد متصل میسازدو درباره مشرب شیخیه چنین نوشته است: پیروان این جماعت که آلت معاملۀ تأویل هستند در این اواخر پیداشدند و در حقیقت از بسیاری از غلاه تندتر رفته اند...نام ایشان شیخیه و پشت سریه است و این کلمه از لغات فارسی است که آنرا بشیخ احمد بن زین الدین احسائی منسوب داشته اند و علت آن اینست که ایشان نماز جماعت را در پائین پای حرم حسینی میخوانند بخلاف منکرین خود یعنی فقهاء آن بقعۀ مبارکه که در بالای سر نماز می خوانند و ببالاسری مشهورند، این طایفه بمنزلۀ نصاری هستندکه درباره عیسی غلو کرده بتثلیث قائل شده اند. شیخیه نیابت خاصه و بابیت حضرت حجه عجل اﷲتعالی فرجه را برای خود قائل هستند. با این احوال چون بنظر انصاف بآثار مطبوعۀ شیخ مراجعه نمائیم خواهیم دید که شیخ احمد احسائی در غالب علوم متداولۀ اسلامی عصر خود استاد و صاحب نظر بوده و کمتر نظیری در معاصرین خود داشته است در فلسفه و عرفان پیروی از اصطلاحات قوم نکرده و ایراداتی بمحیی الدین عربی و صدرالدین شیرازی و فیض کاشانی گرفته و گفته است که ایشان از ظواهر شرع اسلامی دور شده اند و با سلیقه وذوق خاصی که با تتبع در آثار و اخبار آل محمد نموده عقاید و آراء فلسفی را مورد استفاده قرار داده است.شیخ مشرب اخباری داشته است و اخبار را بظاهر تأویل میکرد، و بقول خود تأویلی که موجب رضایت خدا و رسول است مینمود، و بفضائل خاندان علی معتقد و در دوستی آنان بی اختیار بوده و میخواسته است بهر وسیله که هست در نشر فضائل آل محمد بکوشد. شیخ احمد احسائی مردی پرهیزکار و خداشناس و شب زنده دار بوده ابداً بدنیا علاقه نداشته و از هرچه که آثار ریاست از آن هویدا بودگریزان بوده متأسفانه شخصیت برجستۀ شیخ مورد حسادت معاصرین قرار گرفته و مورد تکفیر واقع شده است هرچه در آثار شیخ نگاه میکنیم می بینیم چیز تازه ای نیاورده بلکه همان آراء و عقاید اسلامی را آورده فقط آنها را با مشرب خشک اخباری و ذوق فلسفی مخصوص بخود مورد بحث قرار داده و مانند هر مجتهد دیگری نظریاتی از خود ابراز کرده است. مرحوم ادوارد براون در مقدمۀ کتاب نقطهالکاف راجع بشیخیه و اصول مذهبی ایشان چنین نوشته است: غلاه چندین فرقه بوده اند که در جزئیات با هم اختلاف داشته اند ولی بقول محمد بن عبدالکریم شهرستانی در ملل و نحل معتقدات ایشان از چهار طریقه بیرون نبوده است: تناسخ، تشبیه یا حلول، رجعت، بداء. شیخیه یعنی پیروان شیخ احمد احسائی را در جزء این طریقۀ اخیره باید محسوب نمود، میرزا علی محمد باب و رقیب او حاجی محمد کریم خان کرمانی که هنوز ریاست شیخیه در اعقاب اوست هر دو از این فرقه یعنی شیخیه بودند بنابر این اصل و ریشه طریقۀ بابیه را در بین معتقدات و طریقۀ شیخیه باید جستجو نمود. اصول عقاید شیخیه از قرار ذیل است. 1- ائمۀ اثناعشر یعنی علی با یازده فرزندانش مظاهر الهی و دارای نعوت و صفات الهی بوده اند. 2- از آنجا که امام دوازدهم در سنۀ 260 هَ.ق. از انظار غائب گردید و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد کرد برای اینکه زمین را پر کند از قسط و عدل بعد از آنکه پر شده باشد از ظلم و جور و از آنجا که مؤمنین دائماً بهدایت و دلالت او محتاج میباشند و خداوند بمقتضای رحمت کاملۀ خود باید رفع حوائج مردم را بنمایدو امام غایب را در محل دسترس ایشان قرار دهد بنأعلی هذه المقدمات همیشه باید مابین مؤمنین یک نفر باشد که بلاواسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته واسطۀفیض بین امام و امت باشد این چنین شخص را باصطلاح ایشان شیعۀ کامل گویند. 3- معاد جسمانی وجود ندارد و فقط چیزی که بعد از انحلال بدن عنصری از انسان باقی میماند جسم لطیفی است که ایشان جسم هورقلیائی گویند. بنابر این شیخیه فقط بچهار رکن از اصول دین معتقدند از این قرار: 1- توحید. 2- نبوت. 3- امامت. 4- اعتقاد بشیعۀ کامل، در صورتیکه متشرعه یا بالاسری (یعنی شیعۀ متعارفی) بپنج اصل معتقدند از این قرار: 1- توحید. -2 عدل. 3- نبوت. 4- امامت. 5- معاد. شیخیّه باصل دوم و پنجم اعتراض کنندو گویند لغو است و غیرمحتاج ٌالیه. چه اعتقاد بخدا ورسول مستلزم است ضروره اعتقاد بقرآن را با آنچه قرآن متضمن است از صفات ثبوتیه و سلبیۀ خداوند و اقراربمعاد و غیر آن و اگر بنا باشد عدل که یکی از صفات ثبوتیۀ خداوند است از اصول دین باشد چرا سایر صفات ثبوتیه از قبیل علم و قدرت و حکمت و غیره از اصول دین نباشد ولی خود شیخیه در عوض یک اصل دیگر که آنرا رکن رابع خوانند در باب اعتقاد بشیعۀ کامل که واسطۀدائمی فیض بین امام و امت است بر اصول دین افزوده اند و شکی نیست که شیخ احمد احسائی و بعد از او حاجی سید کاظم رشتی در نظر شیخیه شیعۀ کامل و واسطۀ فیض بوده اند. بعد از فوت حاجی سید کاظم رشتی در سنۀ 1259 هَ.ق. ابتدا معلوم نبود که جانشین وی یعنی شیعۀکامل بعد از او که خواهد بود ولی طولی نکشید که دو مدعی برای این مقام پیدا شد یکی حاجی محمد کریم خان کرمانی که رئیس کامل شیخیۀ متأخرین گردید و دیگر میرزا علی محمد شیرازی که خود را بلقب باب یعنی در میخواند مفهوم و مقصود از این کلمه تقریباً همان معنی بود که از شیعۀ کامل اراده میشد. ابراهیم بن عبدالجلیل از فضلای شاگردان شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی در رساله ای که باسم تحفهالملوک فی سر السلوک نوشته و آنرا بابتدا در سال 1247 بعباس میرزا و بعد از مرگ او همان نسخه را بمحمدمیرزاولیعهد تقدیم نموده است در طی همین کتاب خود در مبحث اختلاف علماء چنین مینویسد: در اول ورود بحضور مسعود علامۀ عالم مروج دین خاتم استادی استادالبشر وحیدالعصر شیخ احمد احسائی اعلی اﷲمقامه که هنوز این مقامات را ندیده بودم و غور تمام در علم منطق و مجادله که اهل عالم در همین محافل غور دارند داشتم مسائل چند که حل آن بعلم منطق و طریقۀ مجادله راست نیاید نزد بنده بلکه همه علمای عصر لاینحل بود از جناب مستطاب سؤال کردم. از آن جمله اختلاف علمای شیعه بود که یکی اخباری و دیگری اجتهادی، یکی عمل بمطلق مظنه کند دیگری بظنی خاص که از کتاب و سنت حاصل آید و همچنین یکی بارشاد باطن و طریقۀ ریاضت مردم را بحق دعوت کند و دیگری ببرهان عقلی و استدلال فلسفی. عرض کردم در این صورت [بمن یقتدی طالب الحق لیهتدی] قال رحمه اﷲ تعالی کلاماً موجزاً فی حق المذهب احق ان یکتب بالذهب بل هو مکتوب فی اللوح المحفوظ و محفوظ عنداﷲ و مرفوع الیه اذ هو الکلم الطیب والکلم الطیب یرفعه. قال رضی اﷲعنه: یقتدی باعلم عامل متورع یعتنی بالکتاب والسنههمین کلام مختصر طالبان را کافی باشد چه عالم عامل که با ورع و تقوی باشد بنور ایمان راه رود و از صراط مستقیم کنار نشود خاصه که عمل بکتاب و سنت نماید که خود صراط مستقیم و میزان قویم است. مهمترین کتب تألیفیۀ شیخ احمد احسائی که مثل اکثر شاگردان و پیروانش بکثرت تألیف ممتاز بوده بقرار ذیل است: 1- کتاب شرح الزیاره در شرح زیارت جامعۀ کبیر، چهار جزء، چاپ تبریز. 2- شرح عرشیۀ ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران. 3- شرح مشاعر ملاصدرالدین شیرازی، طبع ایران. 4- جوامعالکلم، دو مجلدبزرگ جلد اول مشتمل بر چهل رساله جلد دوم مشتمل بر پنجاه ودو رساله و دوازده قصیده در رثاء حضرت امام حسین، طبع تبریز. 5- شرح فواید، مشتمل بر کلیات معارف حکم الهیه و معارف ربانیه مشتمل بر هیجده فایده، چاپ تبریز، این کتاب مشتمل است بر اصطلاحات فلسفی و کلامی که شیخ در تألیفات خود آنها را استعمال نموده است.6- رساله ای در جواب شیخ علی بن عبداﷲ مشتمل بر سوءالاتی چند از تحقیق بمراتب وجود و شرح حروف بیست وهشت گانه بطوریکه با مراتب تکوینیه مطابق باشد و معنی عقل وشؤونات و تطورات آن در غیب و شهود و اسرار دیگر (خطی). 7- رساله ای در جواب آخوند ملا محمد دامغانی مشتمل بر سوءالاتی چند از کیفیت معنی بسیطالحقیقه کل الاشیاء و استفسار از حق این مسئله و پاره ای از متعلقات این مسئله (خطی). 8- رساله ای در جواب مرحوم شیخ احمد قطیفی مشتمل بر چند سؤال یکی در اینکه نیت وجه در عبادت شرط است یا مطلق قربت کافی است. دیگر در معنی نیت وجه که در السنۀ فقها دایر است و پاره ای چیزها که از این قبیل است (خطی). 9- کشکول در بعضی تجربیات و اخبار غریبه و ادعیه و غیره (خطی). 10- رساله ای درجواب سوءالات شیخ محمد حسین نجفی مشتمل بر چند سؤال یکی در باب ضروریات پنجگانه دین، دیگری درخصوص هفتادودو واجبی که قبل از نماز مصلی باید بداند، سوم درمستحبات نودونه گانه صلوه صبح (خطی). 11- رساله ای در جواب بعضی مشتمل بر سوءالاتی چند در باب معنی انا ﷲو انا الیه راجعون و درخصوص رؤیت پروردگار که در ادعیه و آثار است (خطی). غالب آثار مطبوعۀ شیخ وقف عام است و بعضی از کتابهای او را مرحوم سید کاظم رشتی و حاج محمد کریم خان کرمانی بفارسی ترجمه و نقل کرده اند. با مراجعه بآثار شیخ مرحوم احسائی مسلم میشود که او مذاق اخباری داشته لیکن اخبار و احادیث را بمشرب فلسفی خود توجیه و تشریح میکرده و با عرفان و عرفا و فلسفۀ اشراق و مشاء مخالف بوده، و کتاب شرح فواید او بهترین دلیل این مدعی است چه او خود دارای اصطلاحات و بیانات خاصی است و در مقابل مشرب سایر فلاسفه و عرفا مذهبی مخصوص دارد و بهمین جهت است که مورد انتقاد حکمای عصر خود قرار گرفته است. نقل از مقالۀ موسوم بمقالۀ شیخ احمد احسائی بقلم آقای مرتضی مدرسی در مجلۀ یادگار سال اوّل شمارۀ چهارم. در معجم المطبوعات آمده است. او راست: 1- تعلیقه لطیفه علی الرساله المسماه بالعرشیه، لصدرالدین الشیرازی الشهیر بصدری الّتی وضعها فی بیان النشاءه الاخری أول التعلیقه: الحمدﷲ رب العالمین الف هذا الشرح اجابه لالتماس الاَّخوند الملا مشهدبن الملا حسینعلی الشبستری و فرغ منه سنه 1236 هَ.ق. طبعت فی ایران 1271. 2- جوامعالکلم، ایران 1274 ملحق فهرس الکتبخانه. (معجم المطبوعات)
از فقها و نحویین قرن یازدهم هجری، از مردم احساء. در طریقت از مریدان شیخ تاج الدین هندی بوده. شرحی بر نظم الاجرومیۀ عمریطی دارد و دفع الأسی فی اذکار الصبح و المسا تألیف دیگر اوست. به عربی نیز شعر میگفته و در 1048 ه. ق. درگذشته است
از فقها و نحویین قرن یازدهم هجری، از مردم احساء. در طریقت از مریدان شیخ تاج الدین هندی بوده. شرحی بر نظم الاجرومیۀ عمریطی دارد و دفع الأسی فی اذکار الصبح و المسا تألیف دیگر اوست. به عربی نیز شعر میگفته و در 1048 هَ. ق. درگذشته است
نوعی از میمونهای آمریکای جنوبی است که در کلمبیا و گویان و برزیل و پاراگوئه پراکنده است، موی سر این حیوان زبر و کوتاه است و بر روی پیشانی آن بصورت شبکلاه سیاهی درمی آید
نوعی از میمونهای آمریکای جنوبی است که در کلمبیا و گویان و برزیل و پاراگوئه پراکنده است، موی سر این حیوان زبر و کوتاه است و بر روی پیشانی آن بصورت شبکلاه سیاهی درمی آید
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
شاعره ای است از اهالی نسای خراسان. مؤلف مرآهالخیال نام او را سیدبیگم نوشته آرد: از اولاد سادات خراسانی است و تولدش در محروسۀ نسارود واقع شده ازاین جهت نسائی تخلص می کرد و شعرای عصر بر بلندی فکرش اقرار داشتند. در تذکرۀ صبح گلشن و قاموس الاعلام تنها تخلص او نوشته شده است و نامش مذکور نیست. و در فرهنگ سخنوران نام او فخرالنساء آمده است. از زندگی او و زمان او اطلاعی در دست نیست. این بیت او راست: عاشقی با قامت ابروکمندی کرده ایم با همه پستی تمنای بلندی کرده ایم. مه جمال تو و آفتاب هر دو یکی است خط عذار تو و مشک ناب هر دو یکی است. (از قاموس الاعلام ج 6). رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 ومرآهالخیال ص 338 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 600 شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 ه. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 ه. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
شاعر مروزی، کنیۀ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است. مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده است. در آغاز کار شاعری مداح بود و از مدایحش قطعاتی در تذکره ها موجوداست، ولی در اواخر عمر پشیمان شد و در جایی گوید: به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جزمخلوق نستودم. و از اینجا می توان گفت مواعظ کسائی مربوط به همین دوره از زندگانی اوست. از ممدوحان کسائی یکی عبیدالله بن احمد بن حسین عتبی است که در 365 هَ. ق. به وزارت نوح بن منصور رسید و دیگر سلطان محمود غزنوی است. کسائی به مذهب تشیع معتقد بوده است. وی از استادان مسلم شعر عصر خویش بود و در ابداع مضامین و بیان معانی و توصیفات و ایراد تشبیهات مهارت و قدرت بسیار داشت و علاوه بر توصیفات و مدایح، مواعظ و حکمت راهم در شعر فارسی به کمال رساند و مقدمات ظهور شاعرانی چون ناصرخسرو را فراهم ساخت. ولادت کسائی به سال 341 هَ. ق. بوده است اما وفات او بدرستی معلوم نیست. آنچه مسلم است تا سال 391هجری زنده بوده است و پنجاه سال داشته و این معنی از اشعار وی آشکار می شود. ناصرخسرو به اشعار کسایی نظر داشته است و حال آنکه این شاعر خودپسندی خاص دارد و آسان با کسی در نمی آمیزد و از اینجا پیداست که کسائی را ارجی و مقامی والا بوده است. در اشعار ناصرخسرو چنین می یابیم: که دیبای رومی است اشعار من اگرشعر فاضل کسائی کساست. ناصرخسرو. گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو. دیبۀ رومیست سخنهای او گر سخن شهره کسائی کساست. ناصرخسرو. گر سخنهای کسائی شده پیرندو ضعیف سخن حجت باقوت و تازه و برناست. ناصرخسرو. سوزنی نیز در اشاره به سخنان جاودانۀ کسائی می گوید: کرد عتبی باکسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام. سوزنی. و نیز گوید: باش ممدوح بسی شاعر که ممدوحان بسی زنده نامند از دقیقی و کسائی و شهید. بیتی چند از سخنان آبدار این شاعر به نقل از مجلد دوم گنج بازیافته گرد آوردۀ دکتر دبیرسیاقی اینجا نقل می شود: به سیصدوچهل و یک رسید نوبت سال چهارشنبه و سه روز باقی از شوال بیامدم بجهان تا چه گویم و چه کنم سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر که برده گشتۀ فرزندم و اسیر عیال بکف چه دارم از این پنجه شمرده تمام شمار نامۀ با صد هزار گونه و بال من این شمار به آخرچگونه فصل کنم که ابتداش دروغ است و انتهاش خجال درم خریدۀ آزم ستم رسیدۀ حرص نشانۀ حدثانم شکار ذل سؤال دریغ فر جوانی دریغ عمر لطیف دریغ صورت نیکو دریغ حسن و جمال کجا شد آن همه خوبی کجا شد آن همه عشق کجا شد آن همه نیرو کجا شد آن همه حال سرم بگونۀ شیر است و دل بگونۀ قیر رخم بگونۀ نیل است و تن بگونۀ نال نهیب مرگ بلرزاندم همی شب و روز چو کودکان بد آموز را نهیب دوال گذاشتیم و گذشتیم وبودنی همه بود شدیم و شد سخن ما فسانۀ اطفال ایا کسائی پنجاه بر تو پنجه گذارد بکندبال ترا زخم پنجه و چنگال توگر بمال و امل بیش از این نداری میل جدا شو از امل و گوش وقت خویش بمال. # گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت مردم کریم تر شوداندر نعیم گل ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم ؟ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل ؟ # دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه. # ای ز عکس رخ تو آینه ماه شاه حسنی و عاشقانت سپاه هرکجا بنگری دمد نرگس هرکجا بگذری برآید ماه روی و موی تو نامۀ خوبیست چه بود نامه جز سپید و سیاه ؟ به لب و چشم راحتی وبلا به رخ و زلف توبه ای و گناه دست ظالم زسیم کوته به ای به رخ سیم زلف کن کوتاه. # مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار آن کیست بدین حال و که بوده ست و که باشد جز شیر خداوند جهان حیدر کرار این دین هدی را به مثل دایره ای دان پیغمبر ما مرکز وحیدر خط پرگار علم همه عالم به علی داد پیمبر چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار. # از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش خور و رنج مبر غرضم زین نه جوانیست بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر. # به جام اندر تو پنداری روان است ولیکن گر روان دارد روانی به ماهی ماند آبستن به مریخ بزاید چون به پیش لب رسانی. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران از دکتر صفا ج 1 و لباب الالباب عوفی و چهارمقالۀ نظامی عروضی ومجمع الفصحاء ج 1 و سخن و سخنوران فروزانفر شود
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی: حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست. ظهوری (از آنندراج). - حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد. - مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام. ، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی: حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست. ظهوری (از آنندراج). - حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد. - مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام. ، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
ابن احمد بن حسین بن سلیمان الموسوی احسائی. فقیه امامی از مردم احساء (نجد) بود. وی به سال 1309 هجری قمری وفات یافت و از جمله آثارش: کتاب ’انموذج الحق المبین -خ’ در اصول فقه مذهب شیعه و ’ارجوزه فی الارث -خ’ و ’ارجوزه فی التوحید - خ’ و ’ایضاح السبیل -خ’ در فقه و ’جوابات المسائل - خ’ در توحید است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9)
ابن احمد بن حسین بن سلیمان الموسوی احسائی. فقیه امامی از مردم احساء (نجد) بود. وی به سال 1309 هجری قمری وفات یافت و از جمله آثارش: کتاب ’انموذج الحق المبین -خ’ در اصول فقه مذهب شیعه و ’ارجوزه فی الارث -خ’ و ’ارجوزه فی التوحید - خ’ و ’ایضاح السبیل -خ’ در فقه و ’جوابات المسائل - خ’ در توحید است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9)