فالگوئی کردن. (منتهی الارب). خبر از غیب دادن. (منتهی الارب) ، حزی بطیر، فال گرفتن به مرغان. بانگ به مرغان زدن به تفائل، حزی السراب الشخص، برداشتن سراب شخص را. (منتهی الارب) ، حزی نخل، دید زدن بار خرما بر درخت. تخمین بار خرما بازناکرده، اندازه کردن بار خرما بر درخت. (منتهی الارب). حزر
فالگوئی کردن. (منتهی الارب). خبر از غیب دادن. (منتهی الارب) ، حزی بطیر، فال گرفتن به مرغان. بانگ به مرغان زدن به تفائل، حزی السراب الشخص، برداشتن سراب شخص را. (منتهی الارب) ، حزی نخل، دید زدن بار خرما بر درخت. تخمین بار خرما بازناکرده، اندازه کردن بار خرما بر درخت. (منتهی الارب). حزر
میرسیدحسن قاضی استرآبادی است. میرعلی شیر طبع او را ستوده و سام میرزا گوید عبیدخان ازبک وی را به جرم شیعیگری در 939 هجری قمری بکشت و در آتشکده نامش حسن آمده و احوالش در روز روشن بنقل از نگارستان سخن و قاموس الاعلام نیز دیده میشود. (ذریعه ج 9 ص 235). او راست: توان به هجر تو آسان وداع جان کردن ولی وداع تو آسان نمیتوان کردن. (مجالس النفایس میر علی شیر، ص 78) (تحفۀ سامی) (قاموس الاعلام ترکی)
میرسیدحسن قاضی استرآبادی است. میرعلی شیر طبع او را ستوده و سام میرزا گوید عبیدخان ازبک وی را به جرم شیعیگری در 939 هجری قمری بکشت و در آتشکده نامش حسن آمده و احوالش در روز روشن بنقل از نگارستان سخن و قاموس الاعلام نیز دیده میشود. (ذریعه ج 9 ص 235). او راست: توان به هجر تو آسان وداع جان کردن ولی وداع تو آسان نمیتوان کردن. (مجالس النفایس میر علی شیر، ص 78) (تحفۀ سامی) (قاموس الاعلام ترکی)
نامش محمدرضی است و برضوی مشهور است در صبح گلشن این شعر به وی منسوب شده است: ز کویش میگذشتم خار در پایم شکست آنجا بحمدالله که تقریبی شد ازبهر نشست آنجا. (صبح گلشن ص 119) (ذریعه ج 9 ص 236)
نامش محمدرضی است و برضوی مشهور است در صبح گلشن این شعر به وی منسوب شده است: ز کویش میگذشتم خار در پایم شکست آنجا بحمدالله که تقریبی شد ازبهر نشست آنجا. (صبح گلشن ص 119) (ذریعه ج 9 ص 236)
سیدی تاجرپیشۀ یزدی است. صادقی کتابدار، او را در مجمعالخواص یاد کرده. (ذریعه ج 9 ص 236). او راست: غمگین نمیشوم ز وفای تو با رقیب از بس که بر وفای توام اعتماد نیست. (مجمعالخواص، ص 88) (قاموس الاعلام ترکی)
سیدی تاجرپیشۀ یزدی است. صادقی کتابدار، او را در مجمعالخواص یاد کرده. (ذریعه ج 9 ص 236). او راست: غمگین نمیشوم ز وفای تو با رقیب از بس که بر وفای توام اعتماد نیست. (مجمعالخواص، ص 88) (قاموس الاعلام ترکی)
به معنی کسی که خداوند او را خلق کرده است، وی خواهرزادۀ داود و برادر ایوب است، که به کم همتی مشهور بود و یکی از سی نفر شجاعان داود بشمار میرفت که ’آب نیر’ و برادر جنگ جبعون بقتل رسانید. (از قاموس کتاب مقدس)
به معنی کسی که خداوند او را خلق کرده است، وی خواهرزادۀ داود و برادر ایوب است، که به کم همتی مشهور بود و یکی از سی نفر شجاعان داود بشمار میرفت که ’آب نیر’ و برادر جنگ جبعون بقتل رسانید. (از قاموس کتاب مقدس)
قریه ای است به یمن و ابوالربیع سلیمان ریحانی گفت این شهررا دیدم و میان آن و صنعاء نصف روز راه بود. (معجم البلدان). و حریز نیز آمده است. رجوع به حریز شود
قریه ای است به یمن و ابوالربیع سلیمان ریحانی گفت این شهررا دیدم و میان آن و صنعاء نصف روز راه بود. (معجم البلدان). و حریز نیز آمده است. رجوع به حریز شود
محزون. مهموم. غمناک. اندوهناک. اندوهگین. (دهار) (منتهی الارب). غمگن. غمگین. غمین. اندوهگن. غمنده. مغموم. افسرده: محزان، حزنان، که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان). ج، حزان. حزناء: چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین. (قصص الانبیاء ص 271). گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه بس که باید مر ترا بودن حزین. منوچهری. چو استر سزاوار پالان و قیدی اگر از پی استر و زین حزینی. ناصرخسرو. آسیائی زودگرد است این فلک زو نشاید بود شاد ونی حزین. ناصرخسرو. آنکه خواهد خردنخواهد مل وانکه باشد حزین نبوید گل. سنائی. من که باشم که در وجود نیم تا در این دور کم حزین باشم. خاقانی. گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد. خاقانی. فضل کن مگذار کز مشتی خسیس چون منی در دور تو باشد حزین. خاقانی. دایم دل تو حزین نماند یکسان فلک اینچنین نماند. نظامی. بهر گریه آدم آمد بر زمین تا بود گریان و نالان و حزین. مولوی. مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را. سعدی. - آواز حزین، آوازی سوزناک: چه خوش باشد آواز نرم حزین به گوش حریفان مست صبوح. سعدی (گلستان). - مطرب حزین، خنیاگری با آواز سوزناک: حزین و خسته ملولان دولتت همه سال تو گوش کرده به آواز مطربان حزین. سعدی. - نالۀ حزین، نالۀزار. ، لحنی از موسیقی. رجوع به آهنگ شود
محزون. مهموم. غمناک. اندوهناک. اندوهگین. (دهار) (منتهی الارب). غمگن. غمگین. غمین. اندوهگن. غمنده. مغموم. افسرده: مِحزان، حزنان، که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان). ج، حِزان. حُزناء: چون یعقوب را دید سلام کرد و گفت ایها الشیخ الحزین. (قصص الانبیاء ص 271). گر چنین باشی بهر شاعر که آید نزد شاه بس که باید مر ترا بودن حزین. منوچهری. چو استر سزاوار پالان و قیدی اگر از پی استر و زین حزینی. ناصرخسرو. آسیائی زودگرد است این فلک زو نشاید بود شاد ونی حزین. ناصرخسرو. آنکه خواهد خردنخواهد مل وانکه باشد حزین نبوید گل. سنائی. من که باشم که در وجود نیم تا در این دور کم حزین باشم. خاقانی. گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت چه سگ جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد. خاقانی. فضل کن مگذار کز مشتی خسیس چون منی در دور تو باشد حزین. خاقانی. دایم دل تو حزین نماند یکسان فلک اینچنین نماند. نظامی. بهر گریه آدم آمد بر زمین تا بود گریان و نالان و حزین. مولوی. مگر شکوفه بخندید و بوی عطر برآمد که ناله در چمن افتاد بلبلان حزین را. سعدی. - آواز حزین، آوازی سوزناک: چه خوش باشد آواز نرم حزین به گوش حریفان مست صبوح. سعدی (گلستان). - مطرب حزین، خنیاگری با آواز سوزناک: حزین و خسته ملولان دولتت همه سال تو گوش کرده به آواز مطربان حزین. سعدی. - نالۀ حزین، نالۀزار. ، لحنی از موسیقی. رجوع به آهنگ شود
شیخ محمدعلی بن ابوطالب زاهدی گیلانی اصفهانی است که به شیخ علی حزین شهرت دارد. وی در 1692م. / 1103 هجری قمری بزاد و در بنارس هند در 1779م. / 1181 هجری قمری درگذشت. وی خویش را به شیخ زاهد مرشد شیخ صفی منسوب میداشت. در سال 1734م. هنگام حملۀ افغانان وی در اصفهان بود و در 1734م. از دست نادر بگریخت و به هند شد و ’تاریخ صفوی’ را در 1741م. بنگاشت. و این کتاب توسط ف. ث. بلفور به انگلیسی ترجمه و با متن فارسی در لندن (1831م.) چاپ شده است. ونیز او تذکرۀ شعرا و تاریخ حزین دارد که در هند و برای دومین بار توسط محمدباقر الفت در اصفهان (1331 هجری شمسی) چاپ شده است. صاحب ذریعه از ’مرآت الاحوال’ و ’تحفهالعالم’ نقل کند که حزین چهار دیوان دارد و کلیات او مشتمل بر قصاید، مقطعات و مثنویهای ’صفیر دل’ و ’حدیقۀثانی’ در برابر حدیقۀ سنائی و ’خرابات’ و ’چمن و انجمن’ و ’مطمح الانظار’ و ’فرهنگنامه’ و ’تذکارات العاشقین’ در برابر ’لیلی و مجنون’ میباشد. له له باشی در ریاض العارفین گوید: خطها را نیکو مینوشت. آذربیجان و خراسان و عراق و فارس را سیاحت کرده و از راه لارستان و بندرعباسی روی به هندوستان آورد، در دهلی توطن گزید و معروف اهالی آن بلاد گردید. اعاظم آن بلده را مراد و طلاب را محل اعتماد شد. و جمعی را به خدمتش اعتقاد بهم رسیده دیوانش ملاحظه و این ابیاتش منتخب شد: با هرچه بود انس تو جای تو همان است هر چیز هوای تو خدای تو همان است. کودک مشیمه را نشمارد بخویش تنگ دنیا به چشم مردم دنیا حقیر نیست. از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم ای باده پرستان ره میخانه کدام است. نومیدی عاشقان قدیم است مخصوص به روزگار من نیست. بازوی زال دنیا چند افکند به خاکت بی درد پشت دستی نامرد پشت پائی. دولت طلبی دامن دل را مده از دست شاید که برون آید از این بیضه همائی نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است هرگز نشنیدیم ز پروانه صدائی. پیاله می کشم امشب بطاق ابروئی سبوکشان خرابات عشق را هوئی. (از ریاض العارفین ص 68). آذر گوید: اصلش از لاهیجان است و در اصفهان نشو و نما یافته و در اواسط عمر به سفر هندوستان رفته و در آنجا اساس ارشاد فروچیده در کمال استغنا بخوشی میگذرانیده و در آنجا فوت شده است. ازوست: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن فشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد آواز تیشه امشب از بیستون نیامد گویا بخواب شیرین فرهاد رفته باشد. زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امید وصال تو به عمر دگر افتاد. (از آتشکدۀ آذر ص 371). شمس الدین سامی می افزاید که با احمدشاه فاتح تبریز ملاقات نموده و در سال 1146 هجری قمری از دست نادرشاه به هندوستان پناهنده گشت طوعاً و کرهاً بقیت زندگی را در آنجا گذراند، و در 1180 هجری قمریدر 77 سالگی در بنارس درگذشت. سرگذشت خود و حوادث ووقایع عصر خویش را با احوال و اوضاع سیاسی به قلم شیوائی نگاشته و با اکثر علوم و فنون آشنائی کامل داشته. دیوان مرتب و تألیفات عربی و فارسی دارد. سرگذشت حزین با متن فارسی و ترجمه انگلیسی در لندن چاپ شده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و سبک شناسی ج 3 ص 305، 311 و نجوم السماء ص 283 و هدیهالعارفین ج 2 ص 335 و ذریعه ج 9 ص 235 و آتشکدۀ آذر ص 371 و مجمعالفصحاء شود
شیخ محمدعلی بن ابوطالب زاهدی گیلانی اصفهانی است که به شیخ علی حزین شهرت دارد. وی در 1692م. / 1103 هجری قمری بزاد و در بنارس هند در 1779م. / 1181 هجری قمری درگذشت. وی خویش را به شیخ زاهد مرشد شیخ صفی منسوب میداشت. در سال 1734م. هنگام حملۀ افغانان وی در اصفهان بود و در 1734م. از دست نادر بگریخت و به هند شد و ’تاریخ صفوی’ را در 1741م. بنگاشت. و این کتاب توسط ف. ث. بلفور به انگلیسی ترجمه و با متن فارسی در لندن (1831م.) چاپ شده است. ونیز او تذکرۀ شعرا و تاریخ حزین دارد که در هند و برای دومین بار توسط محمدباقر الفت در اصفهان (1331 هجری شمسی) چاپ شده است. صاحب ذریعه از ’مرآت الاحوال’ و ’تحفهالعالم’ نقل کند که حزین چهار دیوان دارد و کلیات او مشتمل بر قصاید، مقطعات و مثنویهای ’صفیر دل’ و ’حدیقۀثانی’ در برابر حدیقۀ سنائی و ’خرابات’ و ’چمن و انجمن’ و ’مطمح الانظار’ و ’فرهنگنامه’ و ’تذکارات العاشقین’ در برابر ’لیلی و مجنون’ میباشد. له له باشی در ریاض العارفین گوید: خطها را نیکو مینوشت. آذربیجان و خراسان و عراق و فارس را سیاحت کرده و از راه لارستان و بندرعباسی روی به هندوستان آورد، در دهلی توطن گزید و معروف اهالی آن بلاد گردید. اعاظم آن بلده را مراد و طلاب را محل اعتماد شد. و جمعی را به خدمتش اعتقاد بهم رسیده دیوانش ملاحظه و این ابیاتش منتخب شد: با هرچه بود انس تو جای تو همان است هر چیز هوای تو خدای تو همان است. کودک مشیمه را نشمارد بخویش تنگ دنیا به چشم مردم دنیا حقیر نیست. از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم ای باده پرستان ره میخانه کدام است. نومیدی عاشقان قدیم است مخصوص به روزگار من نیست. بازوی زال دنیا چند افکند به خاکت بی درد پشت دستی نامرد پشت پائی. دولت طلبی دامن دل را مده از دست شاید که برون آید از این بیضه همائی نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است هرگز نشنیدیم ز پروانه صدائی. پیاله می کشم امشب بطاق ابروئی سبوکشان خرابات عشق را هوئی. (از ریاض العارفین ص 68). آذر گوید: اصلش از لاهیجان است و در اصفهان نشو و نما یافته و در اواسط عمر به سفر هندوستان رفته و در آنجا اساس ارشاد فروچیده در کمال استغنا بخوشی میگذرانیده و در آنجا فوت شده است. ازوست: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد شادم که از رقیبان دامن فشان گذشتی گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد آواز تیشه امشب از بیستون نیامد گویا بخواب شیرین فرهاد رفته باشد. زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد امید وصال تو به عمر دگر افتاد. (از آتشکدۀ آذر ص 371). شمس الدین سامی می افزاید که با احمدشاه فاتح تبریز ملاقات نموده و در سال 1146 هجری قمری از دست نادرشاه به هندوستان پناهنده گشت طوعاً و کرهاً بقیت زندگی را در آنجا گذراند، و در 1180 هجری قمریدر 77 سالگی در بنارس درگذشت. سرگذشت خود و حوادث ووقایع عصر خویش را با احوال و اوضاع سیاسی به قلم شیوائی نگاشته و با اکثر علوم و فنون آشنائی کامل داشته. دیوان مرتب و تألیفات عربی و فارسی دارد. سرگذشت حزین با متن فارسی و ترجمه انگلیسی در لندن چاپ شده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و سبک شناسی ج 3 ص 305، 311 و نجوم السماء ص 283 و هدیهالعارفین ج 2 ص 335 و ذریعه ج 9 ص 235 و آتشکدۀ آذر ص 371 و مجمعالفصحاء شود