جدول جو
جدول جو

معنی حزمور - جستجوی لغت در جدول جو

حزمور
(حُ)
حزامیر: اخذه بحزموره و بحزامیره، گرفت تمام آنرا. (منتهی الارب). رجوع به حزامیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ زِمْ مو)
زبّوج. زیتون
لغت نامه دهخدا
(حَ وِ)
حزوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه از کتاب زبور می سرایند و انواع دعا. مزمار. ج، مزامیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نای و سرود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزمار و مزامیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حمار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمار شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بمعنی ’روح القدس’، نام ایالتی است از ایالات برزیل واقع در امریکای جنوبی بین دو ایالت ریودژانیرو و باهیا که اولی در جنوب و دومی در شمال وی جا دارد و تا ساحل دریا امتداد مییابد و در بین 18 درجه و 5 دقیقه تا 21 درجه و 19 دقیقۀ عرض جنوبی و 35 درجه و 41 دقیقه تا 44 درجه و 50 دقیقه طول غربی، طول آن از شمال بجنوب 385 هزار گز و عرضش از مشرق بمغرب 120 هزار گز است، مساحت سطح آن 44839 هزارگز مربع و عده نفوس آن 744000 تن است. وادی هائی که در جهت شمال میان جبال منشعبه ازسلسلۀ آیمورس تشکیل شده، از جنگلهای بکر مستورند ومسکن اهالی بومی و اقوام وحشی موسوم به بوتوکودو میباشد و اکثر مواضع قریب بساحل را نیز مرداب فراگرفته است. بزرگترین نهر این ایالت رود ریودوچه میباشد. این رود از ایالت وسیع همجوار در سمت مشرق موسوم به میناس جرائس سرازیر شده از وسط این ایالت می گذرد. نهرمزبور و همچنین نهرهای متعددی که در شمال و جنوب آن جریان دارد مساعد کشتیرانی نمی باشند زیرا که سدهای سدیدی از ریگ در مصب ّ آنها بوجود آمده خلیج مسمی به اسپیریتوسانتو در 20 درجه و 18 دقیقه و 50 ثانیه عرض جنوبی و 42 درجه و 38 دقیقه و 43 ثانیه طول غربی واقع شده و لنگرگاهش بسیار کوچک و استوار و محل اعتبارنیست فقط خط آهنی که از اسکلۀ ویکتوریا بداخلۀ ایالت میناس ممتد است تجارت این سرزمین را سهل کرده. شکر، پنبه، قهوه و غیره در آنجا حاصل میشود و تجارت آن در دست مهاجران آلمانیست که در اسکله های سانته ایزابل، سانته لئوپولدینه، و ریونوو سکونت دارند. اهالی این ناحیت از یک جنس ملز هستند که از اختلاط پرتقالیان و بومیان بوجود آمده. برای نشر معارف جد و جهد کامل مبذول داشته اند. مرکز ایالت نیز اسپیریتوسانتو بوده و بعدها اسکلۀ ویکتوریا را مرکز قرار داده اند
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ / حَ زَوْ وَ)
کودک رسیده و زورمندشده. ج، حزاوره. (منتهی الارب) ، مرد ضعیف. (منتهی الارب) ، مرد قوی. لغت از اضداد است. (منتهی الارب). کلندره. (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَوْ وَ)
باهلی مکنی به ابوغالب. از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبدالله از وی. (سمعانی ص 167). او مولای خالد بن عبدالله بن اسید بوده است. او را صاحب المحجن نیز خوانده اند و به ابوغالب اصفهانی شهرت دارد: ابونعیم چند روایت و حدیث از او در ذکر اخبار اصفهان (ج 1 ص 286) آورده است
بصری. برخی او را نافع و برخی سعید بن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است. از ابوامامۀ باهلی در دمشق روایت کند. (از تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج 4 صص 120-123)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
شاه. ملک. پادشاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
اسم فارسی زفت یابس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کودک نیکوروی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزمور
تصویر مزمور
مزمار بنگرید به مزمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزور
تصویر حزور
کودک نارسید (نابالغ) مرد ناتوان، کودک نارسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزمر
تصویر حزمر
شاه، ملک، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
گلی بهاری که گاه بوی آن سبب مرگ حیوان یا انسان شود
فرهنگ گویش مازندرانی