جدول جو
جدول جو

معنی حزرقه - جستجوی لغت در جدول جو

حزرقه
(تَ ش ءْ ءُ)
تنگی. (منتهی الارب) ، تنگ کردن بند بر کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرقه
تصویر زرقه
رنگی مانند رنگ آسمان، کبودی، رنگ آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ قَ)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است
نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دخت جریر شاعر است و او را بدان جهت ابوحزره گفتند. زبیدی در تاج العروس گوید: ابوحزره کنیه سیدنا جریر است وگویا او گمان کرده است که کنیت جریر بن عبدالله بجلی صحابی است که چنان نیست. (حاشیۀ التاج جاحظ ص 134)واژه ی صحابی برگرفته از واژه «صحبت» است که نشان دهنده نزدیکی و همراهی است. در منابع اسلامی، صحابی به فردی اطلاق می شود که پیامبر اسلام را دیده و مؤمنانه همراه او بوده است. اهمیت صحابه در حفظ منابع دینی و سنت پیامبر، انکارناپذیر است.
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
چاهی است. (معجم البلدان) ، جائی است و گویند وادیی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
درختی است ترش. (منتهی الارب) ، دوست داشته شده، برگزیده ای از مال. خیارالمال. (معجم البلدان). ج، حزرات، کنار تلخ، تلخی کنار. (منتهی الارب). نبقۀ تلخ. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ زُقْ قَ)
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ زُ ق قَ)
حزق ّ
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ)
حزق. ج، حزق
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ قَ)
حرقت. سوز. سوزش. گرمی. سوختن. ج، حرق:
هم شناسید و ندادش صدقه ای
در دلش آمد ز حرقان حرقه ای.
مولوی.
تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام درد چشم از سوزش در چشم خویش احساس کند، یا در دل یا در طعم خوراکی که سوزنده باشد سوزشی بیابد. و حرقهالبول دردی است با سوزش که موقع اخراج بول ظاهر گردد چنانچه در بحر الجواهر گفته. و حرقت نزد بلغا آن است که کلام بطوری گوید که رقت آورد و موجب بکاء شود، اگرچه ترکیب عالی و معانی بدیع ندارد، و مصنوع نباشد. و این وجدانی است، و لکن اجماع بدان شرط نیست، چنانچه در ذوق شرط است. و تلذذ بدان جز اهل دل نگیرد. و مؤثر در طبایع سلیم بود بسبب ذکر عظمت و قدرت و هیبت و بی نیازی باریتعالی و اینچنین کلام را حقیقی خوانند و یا بسبب ذکر ثنای اشخاص و محبوبان، و وقوع مفارقت احباء و اصحاب بود، و یا بیان بیوفائی دوران بود و غلبات اشتیاق و شدائد فراق و مانند آن باشد و این چنین کلام را مجازی خوانند. کذا فی جامعالصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
نام دختر نعمان بن المنذر که پیش از اسلام از جانب ایران امیر عرب بود و آنگاه که بعهد برادر او منذر بن نعمان امارت آنان منقرض شد، و آنگاه که خالد بن ولید عراق را مسخر کرد این دختر رهبانیت گزید. او فصیحه و شاعره بود و با بعض صحابه از جمله سعد وقاص او را محاوراتی است و اندکی از اشعار و اقوال او مشهور است. (قاموس الاعلام ترکی). قال زیاد لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: ادمان الشراب و محادثهالرجال. (البیان و التبیین ج 2 ص 70). قال هانی ٔبن قبیصه لحرقه ابنهالنعمان - و رآها تبکی -: ما لک تبکین ؟ قالت: رأیت لاهلک غضاره و لم تمتلی ٔدار قط فرحاً الا امتلأت حزناً. و نظرت امراءه اعرابیه الی امراءه حولها عشره من بنیها کأنهم الصقور، فقالت: لقد ولدت امکم حزناً طویلاً. (البیان و التبیین ج 3 ص 97). قال هانی ٔبن قبیصه اتی حرقه بنت النعمان و هی باکیه، فقال لها: لعل احداً آذاک ؟ قالت: لا، و لکن رأیت غضاره فی اهلکم و قل ما امتلأت دار سروراً الاامتلأت حزناً. (البیان و التبیین ج 3 ص 106). و کان النعمان اذ شخص الی کسری اودع حلقته و هی ثمانمائه درع و سلاحاً کثیراً، هانی ٔبن مسعود الشیبانی و جعل عنده ابنته هند التی تسمی حرقه... (عقدالفرید ج 6 ص 111). و قیل لحرقه بنت النعمان: ما کانت لذه ابیک ؟ قالت: شرب الجریال، و محادثهالرجال. (عقدالفرید ج 7 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
شمشیر بسیار برنده
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
محمدآباد. و یقال: باغ حرقه از دیه های وزواه است. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ قَ)
نوعی از بدترین خنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
مقسم میاه. ج، مزرقات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مزرقات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حزرقه. واداشتن کسی. (مهذب الاسماء). تنگ کردن بند بر کسی. تنگی
لغت نامه دهخدا
(حُ رُقْ قَ)
نوعی قلیه که آنرا خزیره نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گروه. جماعت
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
جماعت. گروه، پاره ای از هر چیز، حدیقه. بستان. ج، حزائق. حزّق. حزق. حزیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ قَ)
پشم. (منتهی الارب). صوف. (اقرب الموارد). ما علی الشاه حمرقه،نیست بر گوسفند صوف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ)
مهره ای است افسون که زنان شوهر را بدان بند کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزیقه
تصویر حزیقه
جماعت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقه
تصویر حرقه
سوزش سوختگی، گرمی تفسیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرقه
تصویر زرقه
کبود رنگی، گربه چشمی، رنگ کبود مهره مهر مهره افسون
فرهنگ لغت هوشیار