جدول جو
جدول جو

معنی حریمله - جستجوی لغت در جدول جو

حریمله
(حُ رَ مِ لَ)
مصغر حرمل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریماه
تصویر فریماه
(دخترانه)
دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریماه
تصویر پریماه
(دخترانه)
زیبا چون ماه و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تکبیری که بعد از نیت نماز می گویند و آن بر خود حرام کردن کلام یا امر دیگری است که مربوط به نماز نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
آمیختگی دو یا چند رنگ در یاقوت که باعث کاهش قیمت آن می شود
فرهنگ فارسی عمید
(طِ بُ لَ)
طریفلن است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). نام دارویی است که آن را حندقوقه و به فارسی اندقوقو گویند. اگر طفلی دیر به حرکت آید و حرکت اعضای مردم کم شود آب برگ آن را گرفته با روغن کنجد بجوشانندبعد از آن بر اعضا مالند به حرکت آید. تخم آن قوت باه دهد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به طریفلن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فُ لَ)
به یونانی حندقوقی است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طریبله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ لَ / لِ)
کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.
خاقانی.
جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135).
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
نظامی.
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران.
نظامی.
این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 4هزارگزی خاور مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به میاندوآب. دره، معتدل، مالاریائی. دارای 58 تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
آنچه که موجب حرام گشتن شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ص 405) ، تکبیر اولی یعنی تکبیری که بعد نیت نماز گویند و این تکبیر ازهمه تکبیرات نماز اول میباشد و معنی اصلی این حرام گردانیدن بر خود کلام دنیا و دیگر حرکات و معاملات را. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اﷲ اکبر اول نماز بعد از نیت که نام دیگرش تکبیرهالاحرام است. (فرهنگ نظام). در شرع، نام تکبیرهالاحرام است در هنگام قرائت اذان. و بدین نام خوانده شده است بجهت آنکه پاره ای از امور مباح را پیش از شروع به نماز گفتن تکبیرهالاحرام حرام میسازد و تائی که در آخر این کلمه واقع شده تاء وحدتست، و بعضی گفته اند این تاء برای نقل کلمه از وصفیت به اسمیت باشد، و برخی گفته اند تاء مبالغه است، همچنانکه در کلمه علامه، و قول اول روشنتر است چنانکه در بیرجندی در فصل صفت نماز گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) : یکی تحریمۀ عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته. (گلستان). بطرف چپ محراب مسجد در وقت تحریمه متوجه می باید شد. (انیس الطالبین بخاری). بعد از تکبیر تحریمه فرصتی گذشت. (انیس الطالبین بخاری). چنانک می باید که در زمان تحریمه اکبریت حضرت حق در وجود نمازگزارنده حال شود. (انیس الطالبین بخاری). و رجوع به تکبیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
قسمی از کافور. و ابن بطوطه گوید: به مل جاوه باشد، یک درهم آن بعلت بسیاری برودت بکشد و گوید بپای نی آن خون آدمی یا فیلی خرد ریزند تا کافور در آن نی گرد شود. (ترجمه سفرنامۀ ابن بطوطه ص 655)
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ لَ)
جاؤوا حراجلهً، آمدند اسب سواره. مقابل عراجله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ می یَ)
آبی ازآن بنی زنباع از بنی عمرو بن کلاب است که تا نزدیک نسیر میرسد. (معجم البلدان)
محله ای به کوفه که بنوحرام کرده اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ لِ)
دهی از دهستان حسین آبادبخش دیواندره شهرستان سنندج که در 11هزارگزی شمال خاوری حسین آباد و 8هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، قلمستان، توتون و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
اوریوله. اریواله. رجوع به اریول شود: و یقال ان اریوله هی تدمیر و هی اسم ملک ملکها من قدیم و منه اخذها المسلمون حین الفتح. (نخبه الدهر دمشقی ص 245)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ مِلَ)
بشگفت آرنده و خنداننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیره ای از ایل بهارلو از ایل خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(دَ جُ لَ / لِ)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره:
در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط
صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست.
معزی.
درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
لغت نامه دهخدا
(رَ می یَ)
دهی از دهستان شاخه و بنه بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 168 تن. آب آن از چاه. محصولات عمده آن غلات. ساکنان آنجا از طایفۀ کعبی و شادگانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهرستان واقع و حدود آن از شمال، بخش سلسله. از خاور، دهستان ده پیر. از باختر، سفیدکوه و دهستان ناوه کش و از جنوب، خرم آباد است. موقعیت طبیعی: تپه ماهور و کوهستانی. هوا: معتدل و سردسیر. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه ها. بلندترین کوههای آن سیاه و سفیده کوه است و دارای 38 آبادی و حدود 6400 تن سکنه است. دیه های مهم آن سراب تلخ پیر حیاتی، پاپی خالدار بالا و قلعه نوریمله است. ساکنان از طایفۀ حسنوند و بیرالوندو طوایف مختلفند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
المدلجی. یکی از صحابه است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
قریه ای از قرای انطاکیه. (سمعانی). و در معجم البلدان حرملیه آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 24 هزارگزی شمال باختری سقز و 8 هزارگزی شمال باختری مرخوز. جایی است کوهستانی و سردسیر و دارای 120 تن سکنه. از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریبله
تصویر طریبله
بنگرید به طریفلن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریمه
تصویر تحریمه
گفتن تکبیره الاحرام در نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجمله
تصویر درجمله
ماخص، بالاخره، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریمه
تصویر حریمه
بی روزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریمیه
تصویر مریمیه
مریم نخودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجمله
تصویر سرجمله
به طور کلی، جملگی، برگزیده، بهترین
فرهنگ فارسی معین
((تَ مِ))
تکبیری که بعد از نیت نماز گویند که با گفتن آن هر کلامی را که غیر از نماز باشد، بر خود حرام کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
((حَ مَ لِ یا لَ))
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ فارسی معین
توت فرنگی، قضبان، اسفنددانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرکارگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد