جدول جو
جدول جو

معنی حرکت - جستجوی لغت در جدول جو

حرکت
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
حرکت
تغییر مکان دادن مثلاً فردا حرکت خواهم کرد،
کنایه از رفتار مثلاً حرکت بی ادبانه، جنبش،
در علوم ادبی هر یک از سه علامت نوشتاری واکه های کوتاه، شامل -، -، و-، حرکت انتقالی مثلاً در علم نجوم حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه دور خورشید انجام می دهد و موجب به وجود آمدن چهار فصل می شود،
حرکت وضعی مثلاً در علم نجوم حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۲۴ ساعت دور محور خود انجام می دهد و موجب به وجود آمدن شب و روز می شود
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
فرهنگ فارسی عمید
حرکت
(تَ)
حرکه. جنبش. جنبیدن. مقابل سکون، آرام، آرامیدن، درنگ. تحشحش. حشحشه. کون. ذماء. تقتقه. رکضت. نهضت. مور. تمور. تکان. تکان خوردن. سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی. و هم او گوید: حرکت خروج از قوه است به فعل بر سبیل تدریج. و نیز حرکت دو بوش در دو آن در دو مکان، چنانکه سکون دو بوش است در دو آن در مکان واحد: به یک حرکت به بام رسیدمی. (کلیله و دمنه). قوت حرکت در فرزند پیدا آید. (کلیله و دمنه). بعضی گفته اند اوج شمس را حرکت نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260).
- امثال:
حرکت از تو برکت از خدا.
، رفتن. ذهاب: اینک رایت ها حرکت خواهد نمود جانب بست. (تاریخ بیهقی ص 510). حرکت خواهیم کرد ما (مسعود بن محمود) بر جانب بلخ... آنگاه سوی غزنین رفته آید. (تاریخ بیهقی). علی تکین بر منزل بازپس نشیند چنانکه پیش رسول ما حرکت کند. (تاریخ بیهقی ص 356). و ما چون از ری حرکت کردیم تا تخت ملک پدر را ضبط کرده آید و به دامغان رسیدیم بوسهل زوزنی به ما پیوست. (تاریخ بیهقی ص 332). صواب آن است که من پیوسته ام تا صلح پیدا آید و از آنجا بسلامت حرکت کرده شود. (تاریخ بیهقی). طلیعه را بازگردانید که خوارزمشاه حرکت خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 375). بر اثر به سه روز حرکت کنم. (تاریخ بیهقی ص 379) .خواجه احمد حسن پس از حرکت رایت عالی، به یک هفته گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 371). بر جانب هدایت حرکت خواهد کرد. (تاریخ بیهقی ص 400). دختر وی را که عقد نکاح کرده شده بباید آورد، پیش از آنکه از نشابور حرکت کرده باشد. (تاریخ بیهقی ص 383). دمنه گفت... ملک... حرکت و نشاط شکار فروگذاشته. (کلیله و دمنه). بهیچ جانب حرکت و نشاط نمی کرد. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است... و هنگام حرکت نامعلوم. (کلیله و دمنه)،
{{اسم}} عمل. فعل. کار. رفتار: عامۀ مردم ویرا لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد. (تاریخ بیهقی). ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس.... اتفاقاً از او حرکتی در چشم سلطان ناپسند آمد. (گلستان). و این کلمه را در فارسی در حال لزوم با کردن صرف کنند، و معنی جنبیدن و رفتن دهد و در حال تعدی با دادن و معنی تحریک و جنبانیدن و بردن بخشد. ج، حرکات، (اصطلاح نحو) هریک از سه جنبش حرف یعنی فتحه و ضمه و کسره. حرکات ثلاث. مقابل سکون و جزم. حرف مصوت. و رجوع به اعراب شود، (اصطلاح عروض) یکی از رس ّ واشباع و حذو و توجیه و مجری و نفاذ در قافیه، (اصطلاح موسیقی) زخم و ضربی که بر اوتار آید از زخمه یا کمان یا ناخن، (اصطلاح فیزیک) وضع را گویند که موقع آن نسبت به نقطۀ ثابتی تغییر کند. هرگاه مسافت مطویه بواسطۀ جسم متحرک متناسب با زمان باشد حرکت را متشابه وگرنه متغیر گویند. اگر در حرکت متغیر سرعت جسم به نسبت معینی تغییر کند حرکت را متغیر متشابه نامند، (اصطلاح روانشناسی) در اصطلاح روانشناسی، حرکت بر چهار قسم است. دکتر سیاسی آرد: از جنبش سادۀ موجودات یک سلولی گذشته سایر حرکات را میتوان به چهار دسته تقسیم نمود بدین قرار: 1- حرکت انعکاسی یا بازتاب. 2- حرکت غریزی. 3- حرکت عادی. 4- حرکت ارادی. و نیز گوید: هر فعلی معمولاً از چندین حرکت ترکیب یافته است و از همین جهت، هرچند که لفظ فعل (کنش) ولفظ حرکت (جنبش) غالباً بجای هم استعمال میشوند، ولی بهتر است حرکات مرکب را فعل یا کنش بخوانیم و از اطلاق این لفظ به حرکت سادۀ بسیط یا جنبش مانند اکثر حرکتهای انعکاسی خودداری کنیم.
- حرکت اختلاجی وجه و غیره، لقوه.
- حرکت اختیاری. رجوع به حرکت ارادی شود.
- حرکت ارادیه، مقابل حرکت قسریه. رجوع به حرکت ارادی شود.
- حرکت انبساطیۀ قلب و شرائین، جنبش کشش و گسترش دل و شریانها. مقابل حرکت انقباضیه.
- حرکت انتقالیه، حرکت دوری اجسام فلکی در مدار خود.
- حرکت انقباضیۀ قلب و شرائین، جنبش فراهم آمدگی دل و شریانها. مقابل حرکت انبساطیه.
- حرکت بمعنی التوسط، در مقابل حرکت بمعنی القطع. رجوع به حرکت توسطی شود.
- حرکت بمعنی القطع. رجوع به حرکت قطعی شود.
- حرکت در این، حرکت جسمی است از مکانی به مکان دیگر وآنرا نقله نامند. (تعریفات جرجانی).
- حرکت در کم ّ، انتقال جسم است از کمیتی به کمیت دیگر، چنانکه از نمو به ذبول و برعکس. (جرجانی).
- حرکت در کیف، انتقال جسم است از کیفیتی به کیفیت دیگر، مانند گرم شدن آب و سرد شدن آن، و این حرکت را استحاله خوانند. (جرجانی). و باز گوید: هی الکیفیه الحاصله للمتحرک مادام متوسطاً بین المبداء و المنتهی و هو امر موجود فی الخارج.
- حرکت در وضع، حرکت وضعی. حرکت گردگردانی یعنی مستدیره است. رجوع به حرکت وضعی شود.
- حرکت ذاتیه، حرکتی است که عروض آن بر ذات جسم بنفسه است. (تعریفات جرجانی).
- حرکت طبیعیه، مقابل حرکت قسریه. آن است که بسبب امری حاصل نگردد و شعور و اراده ای نیز با وی نباشد. رجوع به حرکت طبیعی شود.
- حرکت عرضیه، حرکتی است که عروض آن بر جسم بواسطۀ عروض اوست بر جسمی دیگر بالحقیقه، مانند حرکت جالس سفینه. (تعریفات جرجانی).
- حرکت قسریه، مقابل حرکت ارادیه و مقابل حرکت طبیعیه. رجوع به حرکت قسری شود
لغت نامه دهخدا
حرکت
مقابل سکون، آرام، جنبش، جنبیدن، تکان
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت
((حَ رَ کَ))
تکان خوردن، جنبیدن، جابه جا کردن، تکان دادن، جنبش، فعالیت، رفتار، عمل، هر یک از سه نشانه نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه، کسره و ضمه، خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه)
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
فرهنگ فارسی معین
حرکت
جنبش، جنبه
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
حرکت
تحرک، تکان، جنبش
متضاد: سکون، قیام، نهضت
متضاد: رفرم، رحلت، کوچ
متضاد: اقامت، عزیمت، سیر، گردش، اهتزاز، نوسان، رفتار، عمل، وول
متضاد: سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرکت
حركةً
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به عربی
حرکت
Motion, Movement
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حرکت
mouvement
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حرکت
운동 , 움직임
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به کره ای
حرکت
حرکت
دیکشنری اردو به فارسی
حرکت
حرکت
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به اردو
حرکت
আন্দোলন , গতি
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به بنگالی
حرکت
harakati
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حرکت
hareket
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حرکت
gerakan
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حرکت
動き
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حرکت
תנועה , תנועה
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به عبری
حرکت
गति
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به هندی
حرکت
การเคลื่อนไหว , การเคลื่อนไหว
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به تایلندی
حرکت
beweging
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به هلندی
حرکت
movimiento
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حرکت
movimento
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حرکت
movimento
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حرکت
运动
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به چینی
حرکت
ruch
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به لهستانی
حرکت
рух
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حرکت
Bewegung
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به آلمانی
حرکت
движение , движение
تصویری از حرکت
تصویر حرکت
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرکتی
تصویر حرکتی
Kinesthetic, Kinesthetically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرکتی
تصویر حرکتی
kinästhetisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرکتی
تصویر حرکتی
кинестетический , кинестетически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرکتی
تصویر حرکتی
кінестетичний , кінетично
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرکتی
تصویر حرکتی
kinestetyczny, kinestetycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی