جدول جو
جدول جو

معنی حروفی - جستجوی لغت در جدول جو

حروفی
(حُ)
منسوب به حروف.
- چاپ حروفی، چاپ سربی. و آن چاپ نوشته ها باشد با ترکیب حروف ریخته از سرب. مقابل چاپ سنگی.
، یکی از حروفیین. یکی از حروفیان. یکی از حروفیه. رجوع به حروفیان شود
لغت نامه دهخدا
حروفی
منسوب به حروف شناسنده حروف
تصویری از حروفی
تصویر حروفی
فرهنگ لغت هوشیار
حروفی
الفبایی، مربوط به حرف، غیرعددی، حروفیه ای
متضاد: عددی، نویسه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرقفی
تصویر حرقفی
مربوط به استخوان لگن خاصره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروف
تصویر حروف
حرفها، جمع واژۀ حرف
حروف روادف: حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
حروف صفیر: حروف ز، س، ص
حروف عالیات: در تصوف موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیب الغیوب مانند درخت در هسته، برای مثال ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ی هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمت الله ولی - لغتنامه - ۸۱۵)
حروف عله: «و»، «ا» و «ی»
حروف معجم: مقابل حروف مهمله، حروف هجائیه، حروف نقطه دار مانند ب، ت، ث
حروف مهمله: مقابل حروف معجم، حروف بی نقطه مانند ا، ح، د، ر، س
حروف هجا: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا
حروف تهجی: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا، حروف هجا
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای مذهبی که برای حروف و حساب جمّل تاثیر و ارزش بسیار قائل بوده و معنی های شگفت انگیز برای آیه های قرآن و سخنان پیغمبر اسلام بیان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ فَ)
تیزی. تندی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حرور، جایگاهی به نواحی کوفه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از حروریه. رجوع به حروریه شود:
راهی است بدین اندر مر شیعت حق را
جز راه حروری و کرامی و کیالی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حریف بودن. رجوع به حریفی جستن و حریفی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ فی ی)
یکی از سه استخوان که استخوان حرقفۀ پهلو را تشکیل دهند. علی بن زین العابدین همدانی گوید:استخوان خاصره که حرقفه نیز نامند، عریض غیرمنتظم وبر خود پیچیده بقسمی است که طرف اعلای آن از بالا به پائین و از انسی به وحشی عریض و طرف اسفل آن از قدام به خلف پهن است. کلیهً شبیه به تبرزین و مرکب است از سه قطعه که بعضی از مصنفین قدیم هر یک را استخوانی دانسته جدا بیان میکردند. اول: استخوان عانه که در قدام واقع است و آنرا شاخۀ عرضی و شاخۀ نازلی است که متمم محیط ثقبۀ زیرزهاری است. دویم: استخوان نشیمنگاه که ورک گویند در پائین آن واقع و هم از همین طرف ثقبۀ زیر زهار را محدود مینماید. سیم: حرقفه که در خلف واقع است. و این هر سه قسمت در عمق تقعیر حق ّالورک تلاقی میکنند. اما در این ایام مجموع آنرا یک استخوان ملاحظه کرده و برای آن دو سطح و چهار کنار و چهار زاویه تعیین نموده اند. سطح اول، داخلی: بواسطۀتیزی برآمده که آنرا مضیق فوقانی نامند بدو قسمت شده در طرف اعلای آن حفرۀ داخلی حرقفه است که عضلۀ حرقفی بدان پیوسته و در طرف اسفل آن سوراخ بزرگی مشاهده میشود موسوم به ثقبۀ ’ساد’ که آنرا ’شسیه’ سوراخ زیرزهاری نامیده و از غشاء ساد بسته میشود و عضلۀ ساد با زیرزهاری داخلی به اطراف این سوراخ و بروی غشاء مذکور می پیوندد. و در قسمت فوقانی این ثقبه تقعیری است قدام و خلفی معروف به تقعیر زیرزهاری که عصب و عروق زیر زهار از آن میگذرند. این ثقبه از پائین به عظم ورک و از قدام به جسم عانه متصل می شود و آنقدری از این استخوان عانه را به ورک متصل میسازد که نیمۀفوقی آن شاخۀ نازلی عانه، و نیمۀ تحتانی شاخۀ صاعدی ورک است، و از فوق به شاخۀ عرضی عانه محدود میشود. سطح دوم، خارجی: در وسط آن نقرۀ بزرگ بسیار عمیقی است موسوم به حق ّالورک که روی آن بطرف وحشی اندکی به تحت و قدام است و رأس فخذ در آن قرار گرفته، مفصل فخذ حاصل میشود. و در قعر آن سطح مقعر کوچک غیرمفصلی پست و بلندی است که از پائین متصل به شکافتگی حق الورک و موسوم به قعر حق الورک است. کنار این نقره که موسوم به ابروی آن است در حالت حیاه محل اتصال چنبرۀ حق الورک و دارای سه شکافتگی است که هر یک را بنام قطعۀ استخوانی که آنها را جدا ساخته میخوانند:
الف - قدامی که موسوم است به حرقفۀ عانئی.
ب - خلفی معروف به حرقفۀ ورکی.
ج - تحتانی موسوم به شکافتگی ورکی زهاری یا حق الورکی. و در طرف فوقی حق الورک تقعیر ناوئی است که از قدام به خلف کشیده شده، ابروی مذکور در آن واقع و موسوم است به ناودان فوق حق الورک و به این ناودان وتری که عضلۀ مستقیم قدامی را منقبض مینماید پیوسته. سطح عریض منخفضی که در طرف فوقانی حق الورک واقع است آنرا حفرۀ خارجی حرقفه نامند که روی آن بجانب وحشی و خلف و تحت است، و دو خط منحنی در این سطح دیده میشود، که قدامی به شوک قدامی و فوقی حرقفه، و خلفی به قسمت وسطی تیزی آن منتهی شده به قدام خط قدامی عضلۀ کوچک سرین به مابین دو خط عضلۀ وسطی سرین و به خط خلفی عضلۀ عظیم سرین پیوسته اند. سطحی که در تحت نقرۀ حق الورک است و روی آن به تحت و قدام و وحشی است در آن دهان خارجی ثقبۀ زیرزهاری مشاهده میشود که جسم عظم عانه در قدام آن واقع و دو شاخۀ افقی و عمودی آنرا از فوق به حرقفه و از تحت به شاخۀ صاعدی ورک که حد تحتانی ثقبه است متصل مینمایند. و عضلۀ زیرزهاری وحشی در اطراف ثقبه به سطح خارجی غشائی که ثقبه را بسته است می پیوندد.
اما چهار کنار: اول، کنار قدامی - در این کنار از وحشی به انسی و از فوق به تحت، چهار فزونی استخوانی و سه شکافتگی که یک در میان واقعاند مشاهده میشود: 1- شوک قدامی و فوقانی حرقفه که عضلۀ خیاط و روابط قوس فخذ و عضلۀ ممدد و لفافۀ عریض بطن بدان پیوسته اند. 2- در تحت این شوک شکافتگئی است که عصب فخذی جلدی از آن میگذرد. 3- شوک قدامی و تحتانی حرقفه که سر قدامی و مستقیم عضلۀ سه سر بدان پیوسته است. 4-شکافتگی شبیه به ناودانی که عضلۀ پسواس حرقفه در آن قرار میگیرد. 5- فزونی حرقفه و عانه که رباط حرقفۀ عانه بدان پیوسته و عضلۀ صغیر پسواس در صورت وجودبدان اتصال دارد. 6- تقعیر سطح عانه ای است که از جانب خلفی به تیزی عانه که متمم مضیق فوقانی است منتهی گشته. 7- شوک عانه است که زیاد برآمده و در وحشی زاویۀ عانه واقع و باید ملتفت بود که به آن مشتبه نشود، و محل اتصال اول عضلۀ مقربه و روابط قوس فخذ است.
دوم، کنار خلفی - نیز مانند کنار قدامی از فوق به تحت چهار فزونی و سه شکافتگی دارد چنانکه از فوق به تحت دیده میشود: 1- شوک فوقی و خلفی حرقفه. 2- شکافتگی کوچک که معتدبه نیست. 3- شوک تحتی و خلفی حرقفه که عضلات عام حرقفه به آنها اتصال دارند. و در طرف انسی شوک فوقی پست و بلندیهای بسیاری است که آنها را دانه دانهای حرقفه نامند. و در جانب انسی و تحتی آنها در خلف تیزی سطح داخلی حرقفه سطح کوچک مفصلی ناهموار مثلثی است که منهدم است بر سطح مفصلی عجز که آنرا سطح گوشی حرقفه گویند. 4- در زیر شوک تحتانی حرقفه شکافتگی بزرگ نسائی است که در حال حیات بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی سوراخی در آنجا حاصل میشود. 5- پائین تر از اینها شوک نسائی است که باریک و برجسته و رباط کوچک عجز و نسائی به رأس آن و عضلۀ توأم فوقانی به سطح خارجی و عضلۀ مرتفعنمایندۀ شرج و عضلۀ ورک و عصعصی به سطح داخلی آن متصل میشوند. 6- در زیر این شوک شکافتگی کوچک نسائی است که در آن هم بمثل شکاف نسائی بواسطۀ دو رباط عجز و نسائی مثل سوراخ یا معبری پیدا شده است. 7- برآمدگی نشیمنگاه است که در بیان زوایا مذکور خواهد شد.
سوم، کنار فوقانی یا تیزی حرقفه - دو طرف آن ضخیمتر از وسط و از بالا که نظر کنند بشکل سین (s) ایطالیائی است و جزء قدامی آن از طرف انسی و جزء خلفیش از وحشی مقعر است. این کنار منحرفاً از وحشی به انسی و از قدام به خلف مایل شده، و به لب انسی آن عضلۀ عرضی شکم، و به لب وحشیش عضلۀ مورّب بزرگ پیوسته، و در میان این دو لب از قدام عضلۀ مورب کوچک و از خلف عضلۀ مربع قطن اتصال دارند.
چهارم، کنار تحتانی - کوتاه تر از کنارهای دیگر و در محاذی شاخۀ صاعدی نشیمنگاه و نازلی عانه واقع، در مردان نازک و پست و بلند و در زنان صاف و برگشته به خارج است، و لفافۀ عجان بدو پیوسته و در مردان ریشۀجسم نعوظی مجوف قضیب و عضلۀ ورکی مجوفی به آن متصل میشوند.
و اما چهار زاویه: اول، زاویۀ قدامی وفوقانی - حاصل شده است از شوک قدامی و فوقانی حرقفه که مذکور شد. دوم، زاویۀ قدامی و تحتانی، یا زاویۀ عانه - بفاصله یک سانتیمتر و نیم در طرف انسی شوک عانه واقع و در طرف انسی و تحتی آن در روی جسم عانه سطح مفصلی پست و بلند طویلی است که تا ابتدای کنار تحتانی کشیده شده و از اتصال آن با نظیر خود مفصل عانه حاصل میشود. و بدین زاویه ستون انسی حلقۀ اربیه اتصال دارد و به لب خلفی فاصله که میان این زاویه و شوک است عضلۀ مستقیم بطن می پیوندد، و بلافاصله در قدام آن عضلۀ مخروطی و ستون خلفی حلقۀ اربیه که موسوم به رباط ’کل’ است متصل میشود. فاصله مذکور عبارت است از کنار تحتانی حلقۀ اربیه، و مجرای منی نیز درروی آن واقع میشود. سوم، زاویۀ خلفی و فوقی - از شوک خلفی و فوقی خاصره که ذکر شد حاصل شده است. چهارم، زاویۀ خلفی و تحتی، یا دانه دانهای ورکی - از جمیعاجزاء این استخوان ضخیمتر و موضعی است که انسان بروی آن می نشیند و شاخۀ صاعدی آن با شاخۀ نازلی عانه متحد و بدان چند عضله می پیوندند: 1- بطرف خلفی از تحت به فوق عضلۀ نیم غشائی و سر بلند عضلۀ دوسر و عضلۀ نیم وتری که همگی با عضلۀ توأم تحتانی مجتمع میگردند. 2- بطرف انسی آن، عضلۀ عرضی عجان متصل میشود. 3- بطرف وحشی آن، عضلۀ مقربۀ بزرگ و عضلۀ مربع فخذ پیوسته اند. (جواهر التشریح علی خان صص 132-137).
ترکیب ها:
- حرقفی اسفنجی. حرقفی بصلی. حرقفی بظری. حرقفی عجانی. حرقفی فخذی. حرقفی مجرائی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اودی، مکنی به ابومسکین. محدث است. و برخی نام او را محرز گفته اند. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابوالعباس. یکی از دانشمندان مغرب معاصر و پیوستۀ ابویعقوب یوسف بن عبدالمؤمن مقیسی. او راست: کتاب صفوه الادیب و کتاب دیوان العرب و آن دو را بنام یوسف بن عبدالمؤمن کرده است. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 209 س 14 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
چگونگی حرون. سرکشی:
گر دهر حرونیی نموده ست
چون رام تو گشت منگر آنرا.
خاقانی.
نشاید برداز این ابلق حرونی.
نظامی.
روزی نفس را کاری بفرمودم حرونی کرد، یعنی فرمان نبرد. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
نام دو تن از شجاعان داود. (دوم سموئیل 23:25) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
زبان آوری. تیززبانی. سخنوری. رجوع به حرّاف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
احمد بن موسی بن عبدالله بن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس. عارف و ادیب بود و در 1034 هجری قمری درگذشت. او راست: تحفهالاخوان در احوال شیخ رضوان. (هدیه العارفین ج 1 ص 156)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خروف. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صدقه بن محمد بن خروف المصری الخروفی، از اهل مصر و از نوادگان خروف بود. او از محمد بن هشام سدوسی روایت کرد و از او ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب طبرانی روایت نمود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حروف
تصویر حروف
علاماتی که الفبا را تشکیل داده و کلمات از آنها ترکیب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرونی
تصویر حرونی
سرکشی توسنی سرکشی سرپیچی توسنی
فرهنگ لغت هوشیار
بر لگن استخوان بالایی لگن بزرگترین استخوان از سه استخوانی که استخوان خاصره را تشکیل میدهند. این استخوان در بالا و خارج استخوان خاصره قرار دارد و در دوره جنینی از دو استخوان دیگر تشکیل دهنده خاصره کاملا جدا است. توضیح برای شناختن مکان استخوان حرقفی بشکل استخوان خاصره مراجعه شود
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
واتگرایان پیروان فضل الله سبزواری همروزگار تیموریان که باورهایی درباره وات ها و چم هروات دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
((حُ))
جمع حرف، حرف ها، هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود، الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیله آن ها نوشته می شود، ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
Literal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
wörtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
dosłowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
字面上的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
letterale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی