یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، اَرامِل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
مصغر حرمل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
مصغر حَرمَل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
دهی از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه، که در 35هزارگزی شمال خاوری سنقر و 3هزارگزی شمال راه فرعی سنقر بخسروآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، انگور، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم و راهش مالرو است. قالیچۀ این محل در بخش سنقر بخوبی مشهور است و این آبادی در دو محل بفاصله 5هزارگزی به علیا و سفلی مشهور میباشد که سکنۀ علیا 610 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه، که در 35هزارگزی شمال خاوری سنقر و 3هزارگزی شمال راه فرعی سنقر بخسروآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، انگور، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم و راهش مالرو است. قالیچۀ این محل در بخش سنقر بخوبی مشهور است و این آبادی در دو محل بفاصله 5هزارگزی به علیا و سفلی مشهور میباشد که سکنۀ علیا 610 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ریخ زدن، خوردن گوشت که هنوز پخته نباشد، خام داشتن طعام، آوردن نان آلوده بخاکستر از عجلت مهمانی، تباه خوردن طعام چنانکه لحیه و پیرامون دهان بیالاید. دژ آلود خوردن یعنی بی ادب و پریشان خوردن، ثرمل القوم من الطعام، ای أکلوا ما شاؤوا، ریزه کاری ناکردن در کار. سنبل کردن. (در تداول عوام)
ریخ زدن، خوردن گوشت که هنوز پخته نباشد، خام داشتن طعام، آوردن نان آلوده بخاکستر از عجلت مهمانی، تباه خوردن طعام چنانکه لحیه و پیرامون دهان بیالاید. دژ آلود خوردن یعنی بی ادب و پریشان خوردن، ثَرمَل َالقوم من الطعام، ای أکلوا ما شاؤوا، ریزه کاری ناکردن در کار. سنبل کردن. (در تداول عوام)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذَ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حبلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند واندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکند هم قضا. خاقانی. ماند کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)
تأنیث حامل. برنده. حمل کننده. آنکه بار بر پشت یا بر سر دارد. (مهذب الاسماء). ج، حاملات، آبستن. باردار. حامل. زن باردار. حُبْلی ̍. حامله. بارور. بارگرفته. حابله: وآن نار همیدون بزنی حامله ماند وَاندر شکم حامله مشتی پسران است. منوچهری. بسان یکی زنگی حامله شکم کرده هنگام زادن گران. منوچهری. دهر بدگوهر به شرّ آبستنست جز بلا هرگز نزاد این حامله. ناصرخسرو. خود مادر قضا ز وفا حامله نشد ور شد بقهرش ازشکم افکنْد هم قضا. خاقانی. مانَد کجاوه حاملۀ خوشخرام را اندر شکم دو بچه بمانده محصّرش. خاقانی. نُه شکم آسمان حاملۀ بار اوست بر سر یک مشت از آن مانده چنین بی قرار. خاقانی. از جفتی غم بباد غصه دل حاملۀ گران ببینم. خاقانی. نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملۀ زآب خشک گوهر تر درشکم. خاقانی. زآن نخل خشک تازه شود گر نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. دل حامله گشت و غم همی زاد زآن هر نفسش هزار درد است. خاقانی. هر دم مرا به عیسی تازه است حامله زآن هر دمی چو مریم عذرا برآورم. خاقانی. هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نیابم آهن و آتش خورم. خاقانی. ازحسرت کلاه تو دریای حامله چون ابر بر جواهر عذرا گریسته. خاقانی. حامله ست اقبال مادرزاد او قابله ش ناهید عشرت زای باد. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله ست چرا نقطه نقطه ست پیکر تیغش. خاقانی. لعبت چشم بخونین بچگان حامله شد راه آن حامله را وقت سحر بگشایید. خاقانی. دختر آفتاب ده در تتق سپهرگون گشته بزهرۀ فلک حامله هم به دختری. خاقانی. تیغ تو نه ماهه بود حامله از نُه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. هر نفسی حوصلۀ ناز نیست هر شکمی حاملۀ ناز نیست. نظامی. فقیرۀ درویشی حامله بود. (گلستان). شب فراق بروز وصال حامله بود دلم خوش است به اندیشۀشفای الم. سعدی. شب حامله است تا چه زاید فردا. (جامعالتمثیل). ، شجره حامله، درخت بارور. (منتهی الارب) ، ابوالفتوح رازی در تفسیرآیۀ ’فالحاملات وقراً’ آرد: قال: ما الحاملات، گفت چیست آن بادهای گران برگرفته، گفت تلک السحاب، ابر است از باران بارگران دارد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 146) ، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب)