جدول جو
جدول جو

معنی حرمت - جستجوی لغت در جدول جو

حرمت
(دخترانه)
احترام
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
فرهنگ نامهای ایرانی
حرمت
احترام، عزّت، حرام بودن، احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی، انجام دادن امور حرام
حرمت داشتن: احترام داشتن، ارجمند داشتن
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
فرهنگ فارسی عمید
حرمت
(تَ شَمْ مُ)
حرمه. ناروائی. نامباحی. ناروا شدن. (دهار). حرامی. حرام شدن. حرام گردیدن. ناشایستگی. مقابل حلّیّت. رجوع به حرمه شود، بزرگداشت. احترام. آزرم. (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
حرمت
(حُ مَ)
به معنی خداوند نیکوتر است، ، پدر شخصی که عساکر فقح بن رملیاه با خود قرار داده بودند و او را برای سلطنت یهودا اختیار کردند. (اشعیا 7:6).
، طبیل که از جانب ارتحشستای پادشاه در سامره میبود. (عزرا 4:7). رجوع به ایران باستان ج 2 ص 947 شود
لغت نامه دهخدا
حرمت
(حُ مَ)
حرمه. اسم از احترام. شکوه. (محمود بن عمر ربنجنی). حشمت. آب رو. منزلت. قدر. مرتبت. عز. شرف. بزرگی. عظمت. ج، حرمات:
ای ترک بحرمت مسلمانی
کم بیش بوعده ها نپخسانی.
معروفی.
من در این روزها جز آن یک روز
می نخوردم بحرمت یزدان.
فرخی.
آمد ای سید احرار شب جشن سده
شب جشن سده را حرمت بسیار بود.
منوچهری.
از آزادمردی آنچه آمد گفتم و کردم و تو حرمت من نگاه نداشتی. (تاریخ بیهقی). هرکه از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید. (تاریخ بیهقی ص 339). صدر به وی دادند و ویرا حرمت بزرگ داشتند. (تاریخ بیهقی ص 365). خواجه بانگ بر او [بر بوسهل] زد و گفت این مجلس سلطان را که این جا نشسته ایم هیچ حرمت نیست. (تاریخ بیهقی ص 181). بونصر گفت: زندگانی خداونددراز باد. عبداﷲ را امیرمحمد فرمود تا بدیوان آوردند حرمت جدش را، وی برنائی خویشتن دار و نیکوخط است. (تاریخ بیهقی ص 140). امیر رحمه اﷲ حرمت وی نگاه میداشت. (تاریخ بیهقی ص 609). عبدالجبار پسر خود را با خوددارد که چون حرمت بارگاه بیابد... بازگردد. (تاریخ بیهقی ص 374). گفت [مسعود بن محمود سبکتکین] آن حاصل بدو بخشیدم حرمت پیری تو را و حق حرمت او را. (تاریخ بیهقی ص 122). ابومطیع... به درگاه آمده بود... مردمان او را حرمت نگاه داشتندی. (تاریخ بیهقی). البته به قلیل و کثیر از من هیچ پیغام ندهی تا مگر حرمت ترا نگاه دارد. (تاریخ بیهقی). ویرا بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن نکشید. (تاریخ بیهقی). گرفتم که بر خون این مرد تشنه ای، مجلس وزیر ما راحرمت و حشمت بایست داشت. (تاریخ بیهقی). پس از پدر این زن را سخت نیکو داشتی بحرمت خدمتهای گذشته. (تاریخ بیهقی ص 107). چشمت از دیرباز [خطاب محمود بن سبکتکین به برادر خود یوسف] بر این طغرل بمانده است و اگر حرمت روان پدرم نبودی تو را مالشی سخت تمام رسیدی. (تاریخ بیهقی ص 253).
لکن چو حرمت تو ندارد تو از گزاف
مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش.
ناصرخسرو.
تشنه کشته شد و نگرفت دست
حرمت و فضل و شرف مصطفاش.
ناصرخسرو.
اگر به حرمت و قدر و به جاه کس ماندی
نهان نگشتی در خاک هیچ پیغمبر.
ناصرخسرو.
نیک بندیش که از حرمت این عرش بزرگ
بنده گشته ست ترا فرخ و پیروزه جماش.
ناصرخسرو.
فرزند اوست حرمت او چون ندانیش
پس خیرخیر امید چه داری به رحمتش.
ناصرخسرو.
حرمت امروز مر جهودان راست
اهل اسلام و دین حق خوارند.
ناصرخسرو.
حرمت روی ترا نجویم لاله
حشمت زلف ترا نبویم عنبر.
مسعودسعد.
لاجرم جاه و حق حرمت او
چون شهیدان کربلا باشد.
مسعودسعد.
بخدمت بخت هم زانو نشستت
بحرمت فتح در پیش ایستادت.
مسعودسعد.
سخن بحرمت... گوی. (کلیله و دمنه). و فائده در تعلیم حرمت ذات و عزت نفس است. (کلیله و دمنه). هرکه بر درگاه پادشاهان... آنچه داشته باشد از مال و حرمت بباد داد... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. (کلیله و دمنه). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقۀ آن گردانیده. (کلیله و دمنه).
فریضه شد از جان و دل داشتن
حق حرمت ماه با احترام.
سوزنی.
حرمت ما بر تو بود چنانک
حرمت پوستین به تابستان.
جمال الدین عبدالرزاق.
هم رد مکنش که رادمردان
حرمت دارند مادران را.
خاقانی.
و گر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم زآنجا براه روم مبدا.
خاقانی.
از پی حرمت کعبه چه عجب گر پس از این
بانگ دق الکوس از گنبد خضرا شنوند.
خاقانی.
کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او
کوه قاف و نقطۀ فا هر دو یکسان دیده اند.
خاقانی.
هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.
مولوی.
تیغ حرمت می ندارد پیر را
کی بود تمییز تیغ و تیر را.
مولوی.
شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند
ور برانند بجورش پدر و مادر خویش.
(گلستان).
قدم من بسعی پیشتر است
پس چراحرمت تو بیشتر است.
(گلستان).
دوان هر دو کس را فرستاد و خواند
بهیبت نشست و بحرمت نشاند.
(بوستان).
، آنچه شکستن آن روا نباشد. آنچه حرام باشد تعرض کردن به آن از نفس و مال و عرض و آنچه نشاید شکستن آن. (ترجمان عادل). ج، حرمات. آنچه حرام بود گذاشتن آن. (مهذب الاسماء). آنچه حرام بود گذاشتن وی. آنچه کردن او و شکستن حرمت او روا نباشد، عهد. پیمان، مهابت، بهرۀ چیزی، حرمت مرد، حرم و اهل او، رودربایستی: قال لی احمد بن یحیی البلاذری کانت بینی و بین عبیداﷲ بن یحیی بن خاقان حرمه منذ ایام المتوکل، و ماکنت اکلفه حاجهً لاستغنائی عنه، فنالتنی فی ایام المعتمد اضاقه فدخلت الیه و هو جالس للمظالم فشکوت تأخر رزقی و ثقل دینی و قلت ان عیباً علی الوزیر اعزه اﷲ حاجه مثلی فی ایامه و غض ّ طرفه عنی فوقع لی ببعض ما اردت و قال این حیاؤک المانع لک من الشکوی. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 صص 131-132).
- بحرمت ...، بحق ّ...: بحرمت پنج تن، سوگندی است مر شیعیان را.
- بی حرمت، سبک. نامحترم:
وز آنجا کرد عزم رخت بستن
که دانش نیست بیحرمت نشستن.
سعدی.
- بی حرمتی، هتک حرمت. حرمت شکستن:
حرمت مدار چشم ز بدخو جهان از آنک
بی حرمتی است عادت ناخوب بدخوان.
ناصرخسرو.
به لطافت چو برنیاید کار
سر به بیحرمتی کشد ناچار.
(گلستان).
دست در گریبان دانشمندی زده و بیحرمتی همی کرد. (گلستان).
- حرمت جستن به صحبت کسی، تحرم. (تاج المصادر بیهقی).
- حرمت داشتن، احترام. (تاج المصادر بیهقی). تحرم.
- حرمت کسی بردن، حرمت کسی شکستن. انتهاک. اهتتاک.
- حرمت گرفتن، احرام.
- هتک حرمت، بی حرمتی کردن:
اگر تو پرده بر آن زلف و رخ نمی پوشی
به هتک حرمت صاحبدلان همی کوشی.
سعدی.
- امثال:
حرمت امامزاده با متولی است، نظیر:
چه نیکو زده ست این مثل برهمن
بود حرمت هرکس از خویشتن.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
حرمت
نا مباحی، نا شایستگی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
حرمت
((حُ مَ))
آبرو، عزت، آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
فرهنگ فارسی معین
حرمت
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
فرهنگ واژه فارسی سره
حرمت
آبرو، احترام، اعتنا، اعزاز، بزرگداشت، پاس، تعظیم، تکریم، رعایت، عز، عزت، کرنش، مراعات، مهابت، عظمت، منع، تحریم
متضاد: تحلیل، حرام
متضاد: حلال، روا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرمت
احترامٌ
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به عربی
حرمت
Inviolacy
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حرمت
inviolabilité
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حرمت
dokunulmazlık
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حرمت
حرمت، قدّاست
دیکشنری اردو به فارسی
حرمت
حرمت
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به اردو
حرمت
অম্লানতা
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به بنگالی
حرمت
kutoshutumiwa
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حرمت
אי-פגיעות
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به عبری
حرمت
불가침성
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به کره ای
حرمت
不可侵性
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حرمت
अक्षुण्णता
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به هندی
حرمت
ความศักดิ์สิทธิ์
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به تایلندی
حرمت
onaantastbaarheid
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به هلندی
حرمت
inviolabilidad
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حرمت
inviolabilità
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حرمت
inviolabilidade
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حرمت
不可侵犯
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به چینی
حرمت
nienaruszalność
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به لهستانی
حرمت
недоторканість
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حرمت
Unverletzlichkeit
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به آلمانی
حرمت
неприкосновенность
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به روسی
حرمت
kekudusan
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رحمت
تصویر رحمت
(پسرانه)
مهربانی، رحم، مهربانی و عفو مخصوص خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکمت
تصویر حکمت
(پسرانه)
فلسفه به ویژه فلسفه اسلامی، خردمندی، فرزانگی
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ رَ مَ)
حرمان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا