جدول جو
جدول جو

معنی حرزالان - جستجوی لغت در جدول جو

حرزالان
(حِ)
نام موضعی به مغرب شهرزور
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرزدان
تصویر حرزدان
کیسۀ توشه،
فرهنگ فارسی عمید
(حِ زِ)
حرز روح. حرز روان. تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند:
مدحهای تو حرز جان سازم
در بیابان و بیشه و کودر.
مسعودسعد.
حرز جان تو بس بود ز بلا
مدحت شهریار بنده نواز.
مسعودسعد.
پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود
وامسال این قصیده که هم حرز جان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حِ زِ اَ)
تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند:
خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند
تأیید میر باد که حرز امان ماست.
خاقانی.
ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات
از نوزده زبانیه حرز امان شده.
خاقانی.
ملک را حرز امان از رای اوست
روح بر حرز امان خواهم فشاند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ اَ)
شهری است به الان چون قلعه ای بر سر کوه و هر روزی هزار مرد به نوبت، بارۀ این قلعه نگاه دارند. (حدود العالم). و رجوع به الان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. سکنۀ آن 308 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بصیغۀ تثنیه، مکه و مدینه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
وادیی است از اودیۀ قبلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دو پر کلان در طرف دنب عقاب. (منتهی الارب). دو پری که در سمت دم عقاب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام ناحیتی به غوطۀ دمشق. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لقب ابوعبداﷲ احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم همدانی، معروف به ابن فقیه، رجوع به احمد بن محمد بن اسحاق و به ابن الفقیه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است که در بارۀ آن گفته اند: أو مااقام مکانه رالان، (از معجم البلدان ج 3)
لغت نامه دهخدا
جابربن رالان سنبسی شاعری است از بنوسنبس، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا