حرز روح. حرز روان. تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند: مدحهای تو حرز جان سازم در بیابان و بیشه و کودر. مسعودسعد. حرز جان تو بس بود ز بلا مدحت شهریار بنده نواز. مسعودسعد. پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود وامسال این قصیده که هم حرز جان اوست. خاقانی
حرز روح. حرز روان. تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند: مدحهای تو حرز جان سازم در بیابان و بیشه و کودر. مسعودسعد. حرز جان تو بس بود ز بلا مدحت شهریار بنده نواز. مسعودسعد. پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود وامسال این قصیده که هم حرز جان اوست. خاقانی
تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند: خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند تأیید میر باد که حرز امان ماست. خاقانی. ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده. خاقانی. ملک را حرز امان از رای اوست روح بر حرز امان خواهم فشاند. خاقانی
تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند: خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کند تأیید میر باد که حرز امان ماست. خاقانی. ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده. خاقانی. ملک را حرز امان از رای اوست روح بر حرز امان خواهم فشاند. خاقانی
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)