جدول جو
جدول جو

معنی حرزات - جستجوی لغت در جدول جو

حرزات
(حَ رَ)
جمع واژۀ حرزه. خیار. گزیده ها. و فی الحدیث: لاتأخذوا من حرزات اموال الناس شیئاً، ای من خیارها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرکات
تصویر حرکات
حرکت ها، تغییر مکان دادن ها، جنبش ها، جمع واژۀ حرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
حرمت ها، احترام ها، عزّت ها، حرام بودن ها، جمع واژۀ حرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرات
تصویر حرات
حره ها، عناوینی برای زنان و دختران پادشاهان، زنان بزرگ و شریفا، زنان آزاد، جمع واژۀ حره
فرهنگ فارسی عمید
(حُ جَ)
جمع واژۀ حجزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُرْ را)
جمع واژۀ حرّه. (اقرب الموارد) : سیدۀ والدۀ سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). و پیغام فرستادند به حرّات و عمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی ص 256)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی حزا. رجوع به حزا شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حازی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرزه. رجوع به خرزه شود.
- خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جمع واژۀ حرجه
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ / حَ)
جمع واژۀ حربه. (منتهی الارب). فسادهای دین، نیزه زنیها، سلب های مال کسان
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
قلب حشرات. جمع واژۀ حرشه. حرشات الارض، حشرات الارض. جانوران ریزۀ زمینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
جمع واژۀ حزره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جمع واژۀ حرکت. (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات:
حرکاتش همه رهه هنر است
برم از جان من عزیزتر است.
عنصری.
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.
سعدی.
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم.
سعدی.
وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد
چون حرکات ایاز بر دل محمود.
سعدی.
- خوش حرکات. رجوع به همین ماده شود.
- شیرین حرکات. رجوع به همین ماده شود:
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی (طیبات).
- امثال:
هر خوش پسری را حرکاتی دگر است
لغت نامه دهخدا
(حُ رُ)
جمع واژۀ حرمت. (ترجمان عادل بن علی).
- حرمات اﷲ، آنچه واجب است قیام به آن و حرام است تفریط در آن
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یا)
جمع واژۀ حریّه. سزاواران (از زنان)
لغت نامه دهخدا
(حُرْ ریا)
نام موضعی است در شعر قتال. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
جمع واژۀ حرّه، به معنی زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحرزات
تصویر تحرزات
جمع تحرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
جنبشها، جنبیدنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
جمع حرمه، گرامش ها، آبروها، ناشکستنی ها جمع حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
((حَ رَ))
جمع حرکت، جنبش ها، کارها، اعمال
فرهنگ فارسی معین
ادا
متضاد: سکنات، رفتار، اعمال، ژست
متضاد: اقوال، گفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحرّک، حرکات
دیکشنری اردو به فارسی