جمع واژۀ حرّه. (اقرب الموارد) : سیدۀ والدۀ سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). و پیغام فرستادند به حرّات و عمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی ص 256)
جَمعِ واژۀ حُرّه. (اقرب الموارد) : سیدۀ والدۀ سلطان مسعود و عمات وی با همگی اهل حرم و حرات از قلعه بزیر آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 7). امیر محمود برنشست و آنجا آمد و امیر محمد را بسیار بنواخت و خلعت شاهانه داد و فراوان چیز بخشید و بازگشتند و سرای به داماد و حرات ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 249). و پیغام فرستادند به حُرّات و عَمّات و خواهران و والده و دختران که بسازید تا با ما به هندوستان آئید چنانکه به غزنین هیچ چیز نماند که شمایان را دل بدان مشغول باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 674). در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان بدیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی ص 256)
جمع واژۀ خرزه. رجوع به خرزه شود. - خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
جَمعِ واژۀ خَرْزه. رجوع به خرزه شود. - خرزات الملک، جواهر تاج پادشاه. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). چون سالی بر پادشاهی میگذشت او بر تاج خود خرز می افزود که علامت مدت سلطنت او باشد. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به الجماهر بیرونی شود
جمع واژۀ حرکت. (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات: حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است. عنصری. متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت. سعدی. تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم. سعدی. وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد چون حرکات ایاز بر دل محمود. سعدی. - خوش حرکات. رجوع به همین ماده شود. - شیرین حرکات. رجوع به همین ماده شود: فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی. سعدی (طیبات). - امثال: هر خوش پسری را حرکاتی دگر است
جَمعِ واژۀ حرکت. (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات: حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است. عنصری. متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت. سعدی. تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را بزبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم. سعدی. وه که از او جور و تندیم چه خوش آمد چون حرکات ایاز بر دل محمود. سعدی. - خوش حرکات. رجوع به همین ماده شود. - شیرین حرکات. رجوع به همین ماده شود: فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانند که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی. سعدی (طیبات). - امثال: هر خوش پسری را حرکاتی دگر است