جدول جو
جدول جو

معنی حرثی - جستجوی لغت در جدول جو

حرثی
(حَ رِ)
منسوب به حرث، بطنی از غافق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
حرثی
(حَ رَ)
محمد لبیب بن عبدالمؤمن بن لبیب مصری. حساب فرائض میدانست و میگفتند رأی خوارج داشت
عیسی بن ابی زبیر، مکنی به ابواسد. ابن ماکولا او را یاد کرده. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حربی
تصویر حربی
مربوط به جنگ، جنگی، در حال جنگ
جنگنده
در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثا)
مردی که استواری و احکام کار را نتواند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به ارث. موروثی، واپس بردن. (زوزنی). کار را در تأخیر انداختن. (منتهی الارب). واپس داشتن. پس افکندن. بازپس بردن. سپس انداختن کاریرا. (منتهی الارب). باپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی). واپس افکندن امر را، ارجاءبئر، کرانه ساختن چاه را. (منتهی الارب) ، ارجاء صید، نرسیدن صیاد شکاری را. (منتهی الارب). بشکاری نرسیدن صیاد، ارجاء ناقه، قریب بزادن رسیدن ناقه. (منتهی الارب). نزدیک رسیدن وقت نتاج ناقه. (آنندراج). نزدیک آمدن بزه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک آمدن راه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
دیهی به مصر: و به مصر قومی بدیه حرثیا جمع شدند و گفتند خون عثمان همی طلبیم. (مجمل التواریخ و القصص ص 289). رجوع به خربتا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرثی
تصویر خرثی
مان مانه (اثاث البیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرثی
تصویر غرثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدثی
تصویر حدثی
پیش آمد، زن دویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
الأدبيّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
Literal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
littéral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
文字通りの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حرفی، تحت اللفظی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
حرفی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
শব্দগত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
halisi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
harfî
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
문자 그대로의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
ตัวอักษร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
מילולי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
शब्दार्थ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
harfiah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
letterlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
letterale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
字面上的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
dosłowny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
wörtlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
буквальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرفی
تصویر حرفی
literal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی