جدول جو
جدول جو

معنی حربیش - جستجوی لغت در جدول جو

حربیش
(حِ)
خشن. درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حربی
تصویر حربی
مربوط به جنگ، جنگی، در حال جنگ
جنگنده
در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
سیستانی. یکی از سرکردگان استاذسیس است. وی هنگامی که در سال 150 هجری قمری علیه دربار عباسی در خراسان قیام کرد حریش را بر بخشی از سپاه خویش امارت داد و او شجاعتها از خویش بنمود. رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 280 و استاسیس و خازم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابراهیم بن اسحاق زاهد نحوی لغوی. اصلش مروزی است و به حربیۀ بغداد منسوبست. در 198 هجری قمری بزاد، و در 285 هجری قمری درگذشت. (سمعانی) (معجم البلدان). او راست: دلائل النبوه. غریب الحدیث. مناسک الحج. اتباع الاموات. کتاب الادب. کتاب التیمم. الحمام و آدابه. ذم الغیبه. سجودالقرآن. القضاه و الشهود. المغازی. الهدایا. (هدیه العارفین ج 1 ص 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حرب. جنگی، مقابل ذمّی. یکی از کافرانی که با مسلمانان عهد و پیمان ندارند. خلاف عهدی، مسالم، معاهد، ذمی. کافر که با مسلمین در سلم نیست. کافری که در دارالحرب زندگی کند
منسوب به حربیه، نام محله ای به بغداد. (سمعانی)
منسوب به حرب، نام مردی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ با)
نام قصبۀ کوچکی است که در بین بغداد و تکریت واقع گشته. یاقوت گوید در اقصای دجیل است، منسوجات نخی ضخیم آن شهرت یافته و برخی از دانشمندان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ با)
جمع واژۀ حریب، جمع واژۀ حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ با)
واحربی ̍، واحرباء! یا اسفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
ابن نمیر. مردی از قبیلۀ بنی اسد، مردی از قبیلۀ بنی عنبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بِ)
عجوز حربش، زن گنده پیر درشت. حربشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِبْ بِ)
افعی، یا افعی بزرگ، یا افعی که در رفتن وی آواز درشت برآید. حربشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قبیله ای از بنی عامر
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
نام محله ای بزرگ بیرون شهر بغداد و آنرا حرب بن عبدالله بلخی الراوندی قائد و یکی از سرداران ابی جعفر منصور خلیفه بنیاد کرد وآن بقرب دروازۀ معروف به باب حرب بغداد و نزدیک قبر بشر حافی و احمد بن حنبل است. و این محله در ف تنه مغول ویران شد. (معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قریه ای از اعمال موصل از کورۀفرج و گویا بنام قبیلۀ ساکن آن نامیده شده باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
موضعی است در قول نصر. (معجم البلدان). قلعه ای است بنی عبید را نزد کوه
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
غرغر. مرغ مصری. ضرب من الدجاج اسود او مختلف الالوان. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
ابن الحسن. نام طبیب و گیاه شناسی صاحب تألیف در فن خویش و ابن البیطار در مفردات از او بسیار روایت آرد. رجوع به حبیش اعسم شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
آزاددرخت. رجوع به آزاددرخت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
صنفی از فرقۀ کیسانیه منسوب به عبدالله بن حرب. (مفاتیح العلوم خوارزمی). فرقه ای از فرق پنجگانه فرقۀ شیعه. اصحاب عبدالله بن حرب. (بیان الادیان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حریش
تصویر حریش
کرگدن، هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جنگاور، جنگجوی، جنگنده، رزم آرا، جنگی، رزمی
متضاد: بزمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلندر، درویش
فرهنگ گویش مازندرانی