جدول جو
جدول جو

معنی حرامزاده - جستجوی لغت در جدول جو

حرامزاده
(حَ دَ / دِ)
سند. (صحاح الفرس) (دهار). سنده. سندره. (صحاح الفرس). ابن زنیه. ابن غیه. ولدالزنا. زنازاده. مول. زادۀ حرام. زادۀزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده. خشوک. ولد حرام. فغاک. سنداره. جامغول. خشتوک. نغل. (دهار). زنیم. (دهار) (ترجمان عادل). بدنژاد. لقیط. دعی. ابن نحسر. (المرصع). ابن النکوح. ابن الهجول. ابن الهلوک. ابن احلام النیام. ابن بهشه. ابن الجریع. ابن الدموک. ابن الدمون. ابن الطریق. ابن عجل عجل. ابن العروک. ابن العریکه. ابن فریه. ابن کسیب. ابن اللیل. (المرصع). ابن مدینه ملصق. (دهار). مدغدغ. بداصل. بدگوهر. بدگهر. ج، حرامزادگان: شیرویه گفت پدرم چه گفت در آن حالت ؟ گفت حرامزاده کسی است که کشندۀ پدر خود را نکشد. (قصص الانبیاء حواشی ص 226). گفت آمده ام تا ترا بکشم، گفت حرامزاده باشد آنکس که کشندۀ پدر را نکشد. (قصص الانبیاء جویری ص 226). خلیفه چون این سخن از جعفر بشنید... گفت وای بر آن حرام زاده. (تاریخ بخارا). بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169).
گفت خیر ای حرامزادۀ خس
هست خونت حلال بر همه کس.
نظامی.
گفت باز این حرام زادۀ خام
کرد بر من سلام خویش حرام.
نظامی.
گفت چه حرامزاده قومند سگ را گشاده و سنگ را بسته. (گلستان). و در بعض نسخ: گفت این چه حرامزاده مردمند که سگ گشوده و سنگ را بسته اند. (گلستان).
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا
قحبه به مسجد افکند طفل حرامزاده را.
؟
- گل حرامزاده، گلی مخلوط به آهک برای سد راهها و درزهای نفوذ آب.
- امثال:
حرامزاده یک زا دارد زنوزی دو زا.
، خبیث. نجس. ناپاک. حرام:
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.
نظامی (الحاقی).
و گاه در شعر تخفیفاً، حرامزاد به کار رفته است:
گر زینکه بشوی دل ندادم
آخر نه چنان حرام زادم.
نظامی (الحاقی).
کز تو بنظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرام زادم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
حرامزاده
دو غول غول مول نغاک سند خشوک سنداره بیج پایزن سندره کوی یافت فرزندی که مادر او از راه نا مشروع با مردی رابطه یافته و در نتیجه وی بوجود آمده مقابل حلالزاده، بسیار زرنگ و زیرک بسیار محیل
فرهنگ لغت هوشیار
حرامزاده
((~. دِ))
فرزند نامشروع، ناپاک زاده، مقابل حلال زاده، بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل
تصویری از حرامزاده
تصویر حرامزاده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امامزاده
تصویر امامزاده
فرزند یا نوۀ یکی از امامان، کنایه از مقبرۀ فرزندان یا نوه های امامان، فرزند شخصی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرام زاده
تصویر حرام زاده
فرزندی که از ازدواج غیر شرعی به وجود آید، ناپاک زاده، فرزند نامشروع، کنایه از بدذات، حیله گر و فتنه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی و کیفیت حرامزاده، بدذاتی. حیله. مکیدت. مکر، مجازاً، گربزی. جربزه: مانندگی کردن ایشان با آل ساسان... الا غایت حرامزادگی و بی اصلی نباشد. (کتاب النقض ص 447). یکی از بزرگان گرگان اسحاق نام شاری را گفت هرزه مال به دیالم ندهد که با تو همان کنند به غدر و حرامزادگی که پیش از تو با همه... کردند. (تاریخ طبرستان).
- امثال:
حرامزادگی مایه نمیخواهد، یعنی برای همه کس و در همه حال براه غدر و ناروا رفتن آسان است
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
مصطفی بن حسام الدین حسین بن محمد بن حسام الدین برسوی رومی. مدرس حنفی که در 1035 هجری قمری درگذشته است. او راست: حاشیه بر صدرالشریعه که حاشیۀ تلویح است و حاشیه بر شرح مقاصد و رسالۀ شوقیه. (هدیه العارفین ج 2 ص 439)
محمد بن حسام الدین رومی حنفی. قاضی مکه بود و پس از عزل در شوال 1080 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیرالقرآن تا سورۀ مائده. (هدیه العارفین ج 2 ص 292)
عتیق. مصلح الدین مصطفی. او راست: حاشیه بر تلویح تفتازانی در شرح تنقیح الاصول
او راست: التشریح
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ)
فرزند غلام. رجوع به غلام شود، در تداول عامه فرزند خویش را گویند رعایت ادب را
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ حَ دَ / دِ)
گل آهک. گل مخلوط به آهک که با آن درزهای شکسته حوض و امثال آن را سازند. (مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرامکاره
تصویر حرامکاره
بد گند خوار پاره گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامزادگی
تصویر حرامزادگی
مولگی بیجی حرامزاده بودن مقابل حلالزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامزاده
تصویر امامزاده
پیشوازاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلالزاده
تصویر حلالزاده
پاکزاده پاکزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامزاده
تصویر غلامزاده
در تداوم عامه فرزند خویش را گویند جهت رعایت ادب و کوچکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل حرامزاده
تصویر گل حرامزاده
گلاهک
فرهنگ لغت هوشیار
خشوک، خطایی بچه، خطازاده، روسپی زاده، زنازاده، سند، سندره، غیرزاده، ناپاک زاده، نامشروع، ولدالزنا
متضاد: حلال زاده، تودار، حقه باز، حیله گر، زیرک، محیل
متضاد: صاف و صادق
فرهنگ واژه مترادف متضاد