جدول جو
جدول جو

معنی حذیفه - جستجوی لغت در جدول جو

حذیفه
(حَ فَ)
آبی است کعب بن ابی بکر بن کلاب را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنیفه
تصویر حنیفه
(دخترانه)
مؤنث حنیف، درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ ذَ فَ)
یکی حذف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
نام موضعی مرتفع بقرب مکه. در شعر ابی قلابه پشتۀ سنگی است نزدیک مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن الیمان حسل بن جابر العبسی القناطیری، مکنی به ابی عبداﷲ. صحابی است. بعضی نام پدر او را حسل و برخی حسیل بن جابربن عمرو گفته اند. و گروهی گویند لقب جد او جروه بن الحرث است. و چون به قناطر که موضعی نزدیک کوفه است منزل کرد او را قناطیری نیز میخوانند. او با پدر خویش به مدینه شد و رسول اکرم او را مخیر فرمود تا در زمرۀ مهاجرین یا عداد انصار درآید و او انصاری بودن رااختیار کرد. و کاتب حرص نخیلات بود. وی رازدار رسول (ص) بود و حضرت اسماء منافقین صحابه را بدو ابراز فرمود. و آنگاه که دور خلاف به عمر رسید از وی درخواست تا نام های منافقین بدو افشا کند و او از قبول خواهش عمر سر باززد. و عمر تنها هرگاه حذیفه بر جنازه یکی از اصحاب حاضر نمی آمد درمی یافت که وی از منافقین بوده است و از اینرو او نیز حضور نمی یافت. او در جنگ نهاوند پس از کشته شدن نعمان بن مقرن لواء جیش مسلمانان را بدست گرفت و همدان و ری و دینور را وی بگشود و در فتح جزیره نیز شرکت داشت و از طرف عمر به حکمرانی نصیبین منصوب گشت. و بواسطۀ کمال امانت که داشت عمر به تمام ممالک مفتوحه فرمان کرد که حذیفه هر چیز وهر مقدار که بخواهد به وی دهند، لکن او تنها به معاش روزانۀ خود و علیق اسپ خویش قناعت ورزید. و آنگاه که به مقر خلافت بازگشت عمر او را در آغوش گرفت و گفت تو برادر من و من برادر تو باشم. و در کشف المحجوب هجویری آمده است که وی از اصحاب حرب الصفه بوده است وهم گویند که او برخی از اسرار رسول را به حسن بصری آموخت و نیکوئی وعظ و تذکیر حسن از آن اسرار باشد:
گفت زآن فصلی حذیفه با حسن
تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن.
مولوی.
وفات وی چهل روز پس از قتل عثمان بود. و مدفن وی به مداین در پای ایوان است. در سال 1933 میلادی چون قبری که بنام حذیفه است و مزار مردم میباشد در کنار دجله مورد تعرض امواج آب قرار گرفته آن قبر را بداخل خشکی نزدیک قبرستان منتقل کرده وساختمانی برای آن ساختند. حمداﷲ مستوفی آرد: و بطرف شرقی (شرقی کوفه) مقام یونس پیغمبر است و مشهد حذیفه بن الیمان مصاحب رسول (ص) ... (نزههالقلوب ج 3 ص 33). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 329، 351، 437، 439، 487، 500، 502، 536 و ج 2 ص 13، 503 و عقدالفرید ج 3 ص 4، 6 و ج 4 ص 246 و ج 5 ص 14، 65 و عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 17 و 23 و ج 2 ص 136 و 231 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 74 و زرکلی ج 1 ص 215 و فهرست المصاحف و البیان و التبیین ج 2 ص 119 و ج 3 ص 99 و امتاع الاسماع ج 1 ص 30، 129، 239، 477، 479 و الجماهر بیرونی ص 68 و 205 و جوالیقی ص 262 و الاصابه ج 1 ص 317 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 219 و فهرست مجمل التواریخ و القصص شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن بدر خطفی بن سلمه بن عوف بن کلیب بن یربوع خطفی، جدجریر بن عطیه خطفی. جاحظ وی را در عداد نساک و زهاد و علماء نسب شمرده است. رجوع به البیان و التبیین ج 1ص 283 شود. و در سیرۀ عمر بن عبدالعزیز ص 166 حدیثی از عماره بن عقیل بن جریر بن عطیۀ مذکور یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن محمد طائی کوفی. از اصمعی و صولی روایت دارد. مرزبانی گوید از علما بوده است. (الموشح ص 55، 304)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن عبد فقیم بن عدی بن عامر بن ثعلبه بن مالک بن کنانه. نخستین کس بود که به خواندن خطبه و فرمان نسی ٔ قیام کرد. و تا چند پشت اخلافش این شغل راداشتند، و آخرین ایشان ابوثمامه جناده بن عوف بن امیه بن قلعبن عباد بن قلعبن حذیفه بود. و آن چنان بود که در دو یا سه سال یک ماه نسی ٔ میکردند تا ماههای قمری در فصول شمسی ثابت بماند، و این کار را عرب دویست سال پیش از اسلام از یهود گرفتند. رجوع به آثار الباقیه و حاشیۀ التفهیم بیرونی از جلال همائی ص 225 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ازدی بارقی. ابن منده گوید: او را در زمرۀ کسانی که پیغمبر را دریافتند ذکر کرده اند. از جناده بن ابی امیه روایت دارد و بغوی در صحابی بودن وی شک دارد. (الاصابه قسم سوم ج 2 ص 59 و قسم اول ج 1 صص 256-257). وی با جمعی از بنی ازد در حالتی که روزه بودند روز جمعه به حضور پیغمبر آمدند و مأمور به افطار شدند و پاره ای از احادیث را نیز روایت میکند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن دأب از آل دأب. جاحظ وی را در عداد نسب شناسان عرب شمرده است. (البیان و التبیین ج 1 ص 258)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
حذیفه بن اسید بن خالد بن اغوز، صحابی است و آن را اغوس نیز خوانند. (منتهی الارب) ، گفته اند فروگرفتن و پوشیدن. (از اقرب الموارد) ، بیهوش شدن هم گفته اند و به این معنی بصیغۀ مجهول آید. یقال: اغین علی قلبه اغیانا. و منه: ’انه لیغان علی قلبی حتی استغفرالله فی الیوم سبعین مره’. و بهمین معانی با ’ب’ و ’علی’ نیز متعدی شود. یقال: ’اغین بالرجل و علیه’. (از اقرب الموارد) ، پراکنده خاطر کردن وام کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و گفته اند: فراگرفتن شوریدگی دل کسی را. قیل احاطبه الرین. (غیاث اللغات) ، اصل اغانه بدون اعلال است بمعنی فروگرفتن ابر همه آسمان را و پوشیدن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفتن ابر همه آسمان را و پوشیدن آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن الاحرص یا الابرص الاشجعی. از حکام اندلس است. مدت ششماه به سال 110 هجری قمری بر آن دیار ولایت داشت. (ترجمه عربی معجم الانساب زامباور ج 1 ص 85) (الحلل السندسیه ج 1 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن عبدالله ، مکنی به ابی مریم. پرچم دار بنی ازددر یوم رستم بوده است. رجوع به عقد الفرید چ محمد سعید عریان ج 3 ص 335 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
نام اسب خالد بن جعفر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ناحیه و گوشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، چوبی بر مثال نصف نی است که در پشت آن نی دیگر باشد و بدان تیرها و کمان ها تراشند، خرقه ای که بدان دامن پیراهن پیوند کنند از پس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
نام آبی است کعب بن عبدبن ابی بکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ فَ)
تخم دوایی است که آنرا بفارسی آهو دوستک خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ فَ)
دیه نزل، قصبه ای است به دوفرسنگی قراقورم. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دیگر به دوفرسنگی قراقوم بر جانب مشرق بر گوشۀ پشته ای کوشکی ساخته اند که بوقت توجه به جانب مشتاه و مراجعت گذر بر آن باشد... و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند. (جهانگشای جوینی ج 1ص 170). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان. واقع در هزارگزی جنوب مشیز و 2هزارگزی جنوب راه شوسۀ سیرجان - کرمان. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
بنو حنیفه، بطنی است از بکر و آنان بنوحنیفه بن حیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل اند که از طرفداران مسیلمۀ کذاب بودند. (صبح الاعشی ج 1 ص 339)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
یکی از زوجات حضرت علی و مادر محمد بن حنفیه است که بعد از امامین همامین علو مرتبه اش قابل انکار نیست. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به حنفیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
حشم، کینه. دشمنی، آنچه فروریزد از خرمای تباه شده از درخت، رجع بحسیفه نفسه، بازآمد بی نیل مقصود. آمد دستش از پا درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
چیزی که از پوست و جز آن انداخته شود. (منتهی الارب).
- حذافه ای در رحل او نبودن، در رحل او هیچ از طعام نبودن. (از منتهی الارب).
- خوردن و حذافه نگذاشتن، خوردن و هیچ برجای نماندن از خوردنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
ابن زهر بن ایاد. از عدنان. جدی جاهلی است. حارث بن حجاج شاعر از نسل اوست. (اعلام زرکلی ج 1 ص 214) (نهایه الادب ص 192)
پدر بطنی است از قضاعه
لغت نامه دهخدا
(حَذْ ذا فَ)
حلقۀ دبر
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ مَ)
نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است. (مراصد الاطلاع ص 130)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
ابن یربوع بن غیظبن مره
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
منسوب به حذیفه بن الیمان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
ابن عدی، مکنی به ابی عبدالرحمان. در حرب جمل وصفین با مرتضی علی (ع) بود. معاویه او را در مرجع عذرا در سنۀ 53 هجری قمری بکشت. (تاریخ گزیده ص 222)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذیفه
تصویر قذیفه
مونث قذیف و گروهه توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیفه
تصویر حسیفه
خشم، کینه، دشمنی، فرو ریخته میوه افتاده
فرهنگ لغت هوشیار