جدول جو
جدول جو

معنی حذنتان - جستجوی لغت در جدول جو

حذنتان
(حُ ذُنْ نَ)
دو گوش. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، دو خصیه، دو کرانۀ فرج زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانان
تصویر حانان
(پسرانه)
رحیم، نام یکی از دلاوران در زمان داوود
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُ ذُنْ نَ)
دو کرانۀ فرج زن، دو خصیه، دو گوش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
تثنیۀ وذره. دو لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوحاتم گوید وذرتان به معنی دو پاره از گوشت است که دو لب بدانها تشبیه شده است. (اقرب الموارد). رجوع به وذره شود
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
تثنیۀ لبنه، موضعی است در شعر اخطل:
عول النجاء کانها متوجس
باللبنتین مولع موشوم.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
شهری به اندلس از ناحیۀ جیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
تثنیۀ قرنه مؤنث قرن. (منتهی الارب). رجوع به قرن شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
کوهی است به ساحل دریای هند به طرف یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
در حالت رفعی، دو، دو زن
لغت نامه دهخدا
آنتوان ژوزف، معروف به آدلف، سازتراش بلژیکی متولد دینان (1814- 1894 میلادی) فرزند ژوزف ساکس (1791- 1865 میلادی) است، وی در اصلاح و تکمیل سازهای بادی کوشید و دسته ای از سازها را بوجود آورد که بنام ساکسفن معروف است
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر است که در 47 هزارگزی شمال کلیبر و 47 هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 22 تن سکنۀ شیعۀ ترک دارد. آب آن از رود سلین چای و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
نام محلی کنار راه اصفهان به گلپایگان، میان بیدهند و باباسلطان در 158300گزی اصفهان
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مرد بیدار سخت با ترس و پرهیز. (منتهی الارب). شدیدالفزع. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تثنیۀ حافه: حافتا الوادی، دو کرانۀ وادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
تثنیۀ حاقنه. دو مغاک میان ترقوه و کتف. رجوع به حاقنه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
آل حسنجان، صاحب کشف الظنون در ذیل قصیدۀ بردۀ بوصیری گوید: یکی از شارحین آن اسعد بن سعدالدین مفتی از آل حسنجان مشهور است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب در 12هزارگزی جنوب خاوری سراب و هشت هزارگزی راه سراب - اردبیل. جلگه و معتدل است. 426 تن سکنۀ شیعۀ ترک زبان دارد. آب آن از نهر و چاه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حِ ذِ)
طایفه و گروه یا قبیله. (منتهی الارب). جماعت. و گویند طایفه و گویند قبیله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ مَ)
حس بویها بدان دو فزونی است که چون دو سر پستان از پیش دماغ بیرون آمده است و طبیبان او را حلمتان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به حلمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
بامداد و شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسنی. منسوبان به حسن
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بسیار شر و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کثیرالشر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تثنیۀ حیره. حیره و کوفه. (منتهی الارب). تثنیۀ حیره و کوفه، با تغلیب. زیرا پایتخت ملوک عرب بوده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
دو قبیلۀ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبه بن حکابه از دختر نعمان
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ بَ)
دوتنکی سرین که مشرفند بر تهیگاه یا دو استخوان بالای زهار که مشرفند بر شکم از چپ و راست. دو تیزی ورک که مشرف است بر خاصره یا دو استخوان بالای عانه که مشرف بر مراق بطن است از راست و چپ، دو استخوان سرین اسب که مشرفند برشکم وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ قَ)
تثنیۀ حدقه در حالت رفعی. رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
حسنیین. تثنیۀ حسنی ̍. ظفر و شهادت: قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. (قرآن 52/9). گفته اند مراد دو فرجام نیکو است که عبارت از نصرت و شهادت باشد. و برای تأویل نصرت و شهادت به خصلتین صفت مؤنث آمده است
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
بصورت تثنیه حسنی ̍ نام موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلبتان
تصویر حلبتان
بام و شام که شیر دوشی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنیان
تصویر حسنیان
پیروزی، شهادت، ظفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذریان
تصویر حذریان
پرهیزگار، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنیان
تصویر ذنیان
پای شیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنبان
تصویر ذنبان
سریش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنتان
تصویر ثنتان
دو تا دو تا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذمان
تصویر حذمان
شتاب، کندی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار