جدول جو
جدول جو

معنی حذلم - جستجوی لغت در جدول جو

حذلم(حَ لَ)
کوتاه گرداندام استوارخلقت. (منتهی الارب). دغه
لغت نامه دهخدا
حذلم(حَ لَ)
پدر تمیم تابعی است. (منتهی الارب). واژه ی تابعی ریشه در پیروی دارد و در تاریخ اسلام به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر تبعیت کردند و دانش و سنت ایشان را آموختند. این افراد نه تنها ناقلان حدیث بودند، بلکه بنیان گذاران اولیه مکاتب فقهی و تفسیری نیز محسوب می شوند. بسیاری از بزرگان دینی قرون اولیه، شاگردان مستقیم تابعین یا از شاگردان شاگردان آنان بودند.
لغت نامه دهخدا
حذلم(حَ لَ)
الاسدی. ابن فقعس بن طریف اسدی عدنانی. جدی جاهلی است. و گویند از پرگوئی بدین لقب خوانده شد. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایهالارب نویری ص 192)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلم
تصویر حلم
آنچه شخص در خواب می بیند، رؤیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلم
تصویر حلم
بردبار شدن، بردباری کردن، بردباری، شکیبایی، صبر
فرهنگ فارسی عمید
(حِذْ یَ)
قاطع. (معجم البلدان). برنده. بران. برا، دانای ماهر در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُ)
ابوالحضض. صبر. وج. بژه. رجوع به ابوالحضض شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اصل، باری که از آن گرانبار روند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن. (زوزنی) ، بشتاب خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). حذم در قرائت، بشتاب و تند خواندن، بشتاب رفتن. تند رفتن. سبک رفتن. (منتهی الارب)
طیران مرغ پربریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذِ)
برنده. (منتهی الارب). قاطع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
مرد کوتاه که گام نزدیک گذارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُ)
خرگوشهای چابک، دزدان دانا و ماهر در دزدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
بعیر حلم، شتر بسیار کنه دار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
برنده. بران: سیف حذیم، شمشیری زود برنده. برا. قاطع. زود برنده
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
ابن حارث بن ارقم. یکی از بنی عامر بن عبدمناه است. در سیره نام او آمده است. (الاصابه ج 1 ص 333 و ج 2 ص 59 قسم سوم)
نام مردی متطبب از تیم رباب
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
موضعی است به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند:
اذا قالت حذام فصدقوها
فان القول ما قالت حذام.
(از قاموس الاعلام ترکی).
ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 20)
نام معشوقۀ مثلی
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ستور خرد. (منتهی الارب). ستور خرد یا یک نوع کرم کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع، چون غلطانی رفتن، حذلمۀ فرس، نیکو کردن اسب را، تراشیدن، چنانکه چوب را، پر کردن، چنانکه مشک را، تیز گردانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و مر یتحذلم، ای مر کأنه یتدحرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ادب پذیرفتن و دانا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَ لِ)
شتابنده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سست. کاهل. (از منتهی الارب).
- حذام المشی، بطی ٔ. کسلان
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
اصل، نیفۀ شلوار، کرانۀ دامن پیراهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نعت فاعلی از حلم. محتلم. (منتهی الارب) ، بالغ. (منتهی الارب). خواب دیده. بجای مردان یا زنان رسیده. خود را شناخته. ج، حالمون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ لِ)
حثلب. عکر. خره. دردی روغن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
حذل. اسفل میان بند، اسفل نیفۀ ازار
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالم
تصویر حالم
پوشسبا (پوشسب احتلام)، بالیده برنا (بالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذل
تصویر حذل
اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذلم
تصویر محذلم
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
((حِ))
بردباری کردن، بردباری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلم
تصویر حلم
((حُ))
آن چه در خواب بینند
فرهنگ فارسی معین