جدول جو
جدول جو

معنی حذل - جستجوی لغت در جدول جو

حذل
(حِ)
اصل، باری که از آن گرانبار روند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذل
(حَ)
میل: حذلک مع فلان، ای میلک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذل
(حَ ذَ)
نوعی از حبوب و از آن نان سازند. (منتهی الارب). نوعی از حبوب که بپزند و بخورند. (مهذب الاسماء) ، کرانۀ دامن پیراهن. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بعد شود.
لغت نامه دهخدا
حذل
(حُ)
اصل. (منتهی الارب) ، کرانۀ پیراهن و ازار. رجوع به مادۀ قبل شود، هو فی حذل امه، او در کنار مادر خویش است. (از منتهی الارب) ، اسفل میان بند، اسفل نیفۀ ازار. حذله. (منتهی الارب) ، پیراهن، ازار
لغت نامه دهخدا
حذل
(حُ ذَ)
اصل، نیفۀ شلوار، کرانۀ دامن پیراهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذل
(حُ ذُ)
ابوالحضض. صبر. وج. بژه. رجوع به ابوالحضض شود
لغت نامه دهخدا
حذل
اصل
تصویری از حذل
تصویر حذل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
حذاقت خود ظاهر کردن و لاف زدن در حذاقت با حاذق نبودن. تحذلق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
الاسدی. ابن فقعس بن طریف اسدی عدنانی. جدی جاهلی است. و گویند از پرگوئی بدین لقب خوانده شد. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایهالارب نویری ص 192)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تیز. محدّد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ لِ قَ)
حدلقه. رجوع به حدلقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتافتن. (از منتهی الارب). اسراع، چون غلطانی رفتن، حذلمۀ فرس، نیکو کردن اسب را، تراشیدن، چنانکه چوب را، پر کردن، چنانکه مشک را، تیز گردانیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سبک شتاب رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ)
مژه که حاذله گرداند چشم را و حاذله چشمی را گویند که آب از آن روان گردد و جای مژه سرخ و دمیده شود. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحذل بر کسی، مهربان گردیدن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
پدر تمیم تابعی است. (منتهی الارب). واژه ی تابعی ریشه در پیروی دارد و در تاریخ اسلام به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر تبعیت کردند و دانش و سنت ایشان را آموختند. این افراد نه تنها ناقلان حدیث بودند، بلکه بنیان گذاران اولیه مکاتب فقهی و تفسیری نیز محسوب می شوند. بسیاری از بزرگان دینی قرون اولیه، شاگردان مستقیم تابعین یا از شاگردان شاگردان آنان بودند.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
کوتاه گرداندام استوارخلقت. (منتهی الارب). دغه
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
حذل. اسفل میان بند، اسفل نیفۀ ازار
لغت نامه دهخدا
تصویری از حذر
تصویر حذر
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذل
تصویر جذل
شادمانی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذف
تصویر حذف
افتاده، افتادگی، سقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذق
تصویر حذق
خوب آموختن کاری یا مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجل
تصویر حجل
کبک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال
تصویر حال
کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذل
تصویر رذل
خسیس، حقیر، رذیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذل
تصویر بذل
بخشش، عطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحل
تصویر ذحل
دشمنی کینه، کین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
خوار تر ذلیل تر خوارتر. خوار پنداشتن کسی را خوارشمردن خوار و ذلیل گرفتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذل
تصویر تحذل
دلشوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذذ
تصویر حذذ
چالاکی، کوتاهی و سبکی دم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال
تصویر حال
کنون، اکنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حذف
تصویر حذف
زدایش، ستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره