جدول جو
جدول جو

معنی حذافه - جستجوی لغت در جدول جو

حذافه
(حُ فَ)
چیزی که از پوست و جز آن انداخته شود. (منتهی الارب).
- حذافه ای در رحل او نبودن، در رحل او هیچ از طعام نبودن. (از منتهی الارب).
- خوردن و حذافه نگذاشتن، خوردن و هیچ برجای نماندن از خوردنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حذافه
(حُ فَ)
ابن زهر بن ایاد. از عدنان. جدی جاهلی است. حارث بن حجاج شاعر از نسل اوست. (اعلام زرکلی ج 1 ص 214) (نهایه الادب ص 192)
پدر بطنی است از قضاعه
لغت نامه دهخدا
حذافه
(حَذْ ذا فَ)
حلقۀ دبر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
رجوع به حرافت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
ابن حذافه بن غانم بن عامر بن عبدالله بن عبید بن عویج بن عدی بن کعب بن لؤی... و مادرش فاطمه بنت عمرو بن بحیرهالعدویه بوده است. او یکی از شجعان عرب است و به هزار سوار بشمار می آمده است و از مسلمینی است که پس از فتح مکه قبول اسلام کرد. عمر بن خطاب او را بکمک عمرو بن العاص برای فتح مصر فرستاد و او شاهد فتح مصر بود و در شبی که توطئه بر قتل عمرو بن عاص شده بود او آنشب بجای عمرو بن عاص نماز می خواندو او را عمرو بن بکر خارجی که مأمور قتل عمرو بن عاص شده بود بقتل رساند. از وی حدیث واحدی در وتر نقل شده است. (الاصابه ج 2 ص 84) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 282) (کتاب حسن المحاضره فی اخبار مصر و قاهره جزء اول ص 89) (عقدالفرید ج 3 ص 265) (عقدالفرید ج 5 ص 120)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذَ فَ)
یکی حذف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
نام اسب خالد بن جعفر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ فَ)
زن کوتاه بالا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کنار چیزی. کنارۀ رود. ج، حافات. (مهذب الاسماء) ، حاجت، سختی. شدّت، گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد و نسبت به گاوان همراه خود زیاده تر گردش دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گِ فَ / فِ)
هر چیز که به تخمین و گمان بود و کیل و وزن نکرده باشند از این جهت بمعنی بسیار و بیحساب آید. (غیاث) (آنندراج) ، مجازاً بمعنی هرزه و بیهوده. محرف ’گزافه’. رجوع به گزافه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
خسته را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن خسته را. (منتهی الارب). ذف. ذفاف. تذفیف. اذفاف. قتل مجروح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذفاف شود
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا فَ)
یکی قذّاف. (منتهی الارب). رجوع به قذاف شود
لغت نامه دهخدا
(حُفَ)
بقیۀ کاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بقیۀ اسپست. (منتهی الارب) ، آنچه از موی و غیر آن ریزد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
آنچه بیفتد از خرما. (مهذب الاسماء). آنچه فرو ریزد از خرمای تباه شده از درخت از پوستهای خرما، خشم، کینه. دشمنی. (منتهی الارب) ، آب اندک، بقیۀ طعام، سونش سیم. (منتهی الارب).
- حسافۀ ناس،فرومایگان از مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
حذاق. حذق. سخت زیرک سار شدن. (تاج المصادر بیهقی). زیرک شدن. (دهار). زیرکی. استادی. مهارت. نیک دانی. زیرک ساری. زیرک شدن درکاری. دانائی. حذاقت صبی در قرآن یا عملی از اعمال،آموختن کودک قرآن یا کاری را و زیرک شدن در آن. (منتهی الارب) ، حذاقت شی ٔ، بریدن یا کشیدن آنرا برای بریدن به داس و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
پدر بطنی از ایاد. (منتهی الارب)
نام جد ابی دؤاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
طعام. (مهذب الاسماء). چیزی از طعام: ما عنده حذاقه، نیست نزد او چیزی از طعام. (از منتهی الارب). و رجوع به حذافه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
کرانۀ دامن پیراهن، نوعی از صمغ سرخ، ریزۀ کاه. (منتهی الارب). خردۀ کاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
آبی است کعب بن ابی بکر بن کلاب را
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
برگ اسپست که باقی مانده باشد در زمین بعد برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن حذافه سهمی. حمیدی گوید: معمر او را یک بار حبیش با مهمله و موحده آورده و یک بار با معجمه و نون. قلت عسقلانی و فی الصحیحین کذلک و هو الصواب. (الاصابه ج 2 ص 75 و 76)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصافه
تصویر حصافه
استواری، خشکی، تنگی خرد استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسافه
تصویر حسافه
خشم، کینه، دشمنی، تباهیده، آب کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافه
تصویر حرافه
تند و تیزی زبانگزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافه
تصویر حافه
((فِ))
فرزندزاده، خدمتکار، جمع حفده
فرهنگ فارسی معین