جدول جو
جدول جو

معنی حدل - جستجوی لغت در جدول جو

حدل
(حِ)
نیفۀ ازار. بستنگاه ازار، درد گردن. (منتهی الارب). ادل
لغت نامه دهخدا
حدل
(حُ دُ / حُ)
جمع واژۀ احدل. (منتهی الارب). رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
حدل
(حَ دِ)
مردی که یک دوش وی افراشته تر بود از دیگر. ج، حدالی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حدل
(حُ دُ)
داروئی است تلخ که آنرا حضض نیز نامند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ دَ)
مردی که یک دوش وی افراخته تر باشد از دیگر. (منتهی الارب). آنکه یک دوشش افراشته تر باشد از دیگر. (تاج المصادر) (زوزنی). یک دوش بالیده. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدل، در تمام معانی، کمانی که یکی از سرهای برگشتۀ آن راست شده باشد، رکیه حدلاء، مخالفه عن قصدها. (منتهی الارب). چاه ناراست و پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ لِ قَ)
حدقۀ بزرگ، چشم، چیزی از جسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام سگی، یکی. یک تن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حدقله. گردانیدن چشم وقت دیدن و تیز نگریستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
نام اسپ ابوذر، و یا صواب به جیم است، احدی سبع، کاری عظیم دشوار
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
نام مردی. (آنندراج) (منتهی الارب). از اعلام است. (ناظم الاطباء) (شاید مصحف بجدل بن سلیم باشد). و رجوع به بجدل شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دُ)
منسوب است به حدله، بطنی از ازد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدق
تصویر حدق
نظر بچیزی کردن، نگریستن بچیزی سیاهی دیده ها سیاهی دیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدت
تصویر حدت
تیزی کردن و تندی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حده
تصویر حده
تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدی
تصویر حدی
هرگز، هیچوقت، ابداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذل
تصویر حذل
اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجل
تصویر حجل
کبک نر
فرهنگ لغت هوشیار
زجر کردن و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدج
تصویر حدج
تیز نگریستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال
تصویر حال
کیفیت، چگونگی، وضع، گونه، شکل، جهت، حالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدل
تصویر جدل
سخت خصومت، درشت گردیدن، یکی از صنایع خمس در منطق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدل
تصویر بدل
جانشین، عوض کردن، تغییردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدل
تصویر آدل
قسمتی از سواحل آفریقا در انتهای خلیج عدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدل
تصویر احدل
کژ میان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال
تصویر حال
کنون، اکنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدل
تصویر جدل
گفتاورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدل
تصویر بدل
یوفه
فرهنگ واژه فارسی سره