جدول جو
جدول جو

معنی حدقتین - جستجوی لغت در جدول جو

حدقتین
(حَ دَ قَ تَ)
تثنیۀ حدقه در حالت نصبی و جری. رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفتین
تصویر دفتین
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفه، بفتری، بف
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ قَ)
تثنیۀ حدقه در حالت رفعی. رجوع به حدقه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
اسم جنس هر گلی که مستدیر و بشکل حدقۀ چشم باشد، گلی که آنرا سراج القطرب و اواقنتش و اواقنثوس و قسطل الارض و حافرالبغل و باربلبوس و سنبل و ابرود نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت از حقن. بازداشته. محبوس، محقون. شیر دوشیده که بر شیر خفته ریزند برای برآوردن مسکه. و در مثل است: ابی الحقین العذره، ای العذر. و آن برای کسی گویند که عذر آرد و عذر او نه درست باشد. (منتهی الارب). شیر ماست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
تثنیۀ ودق. (منتهی الارب). دو روی و دو جهت و دو جانب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.
- حرب ذات ودقین، جنگ سخت و این تشبیهی است به ابر ذات ودقین. (اقرب الموارد).
- ذات ودقین، بلا و سختی، گویا آن دو روی دارد یا از دو روی وارد میشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- سحابه ذات ودقین، ابر دارای دو باران سخت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به معنی دفته است که شانۀ جولاهگان باشد. (برهان). شانۀ جولاهه که در بافتن هر بار بدست حرکت میدهد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دفته و دفه شود، مقوای خوشنویسان و نقاشان که در آن کاغذهای خود را به احتیاط نگاه دارند. (غیاث) (آنندراج). دفتی. و رجوع به دفتی شود
لغت نامه دهخدا
(دَفْ فَ تَ)
تثنیۀ دفّه در حال نصب و جر (ولی حالت اعرابی آن در زبان فارسی مراعات نشود). دفّتان. هر یک از دو لت جلد کتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدفه و دفّتان شود.
- مابین الدفتین، آنچه در کتاب هست. (یادداشت مرحوم دهخدا). اوراق میان دو جلد
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ تَ)
تثنیۀ حجت. و حجتین یا حجتان لقبی بود که آزادیخواهان صدر مشروطیت به مرحوم سیدعبداﷲ بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی میدادند. رجوع به آیتین شود
لغت نامه دهخدا
(صُ غَ تَ)
هر دو صدغه. (غیاث اللغات). رجوع به صدغه و صدغ و صدغین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تَ)
تثنیۀ عقده (در حالت نصب و جر، و در زبان فارسی این قاعده رعایت نشود). عقدتان. و رجوع به عقده شود، (اصطلاح نجومی) ، عقده الرأس و عقده الذنب است. جوزهرتین. دو جوزهر. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرو دنب اژدها. (ناظم الاطباء). و رجوع به عقده شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ قَ)
دو قبیلۀ تیم و سعد پسران قیس بن ثعلبه بن حکابه از دختر نعمان
لغت نامه دهخدا
(حِ مَ تَ)
تثنیۀ حکمت. حکمت نظری و حکمت عملی. یا حکمت مشائی و حکمت اشراقی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قتیم. ابریشم جوش دادۀ سپید، زن، زن خوب صورت نیکو، مرد، مرد خوار و ذلیل، مرد کم طعام، مرد بی طعام، نیزه و سنان باریک و کهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بالا شود
لغت نامه دهخدا
جمع صدیق. توضیح در عربی در حالت نصبی وجری استعمال می شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی فلزی که دارای دسته ایست شبیه شانه که نساجان هنگام بافتن پارچه آنرا در دست گیرند و لای تارها زنند تا آنچه بافته شده بهم پیوسته و محکم گردد دفتین دفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقین
تصویر حقین
بازداشته، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
زاخورش زن کم خور، مرد کم خور، ابریشم جوش دیده پیله جوش دیده، خوبروی، خوار: مرد، نیزه کهنه، کنه از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدققین
تصویر مدققین
جمع مدقق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغتین
تصویر صدغتین
تثنیه صدغه هر دو صدغه صدغین
فرهنگ لغت هوشیار
شانه ی حصیربافی
فرهنگ گویش مازندرانی