جدول جو
جدول جو

معنی حدس - جستجوی لغت در جدول جو

حدس
قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال، در فلسفه سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن، حدس زدن مثلاً گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین
تصویری از حدس
تصویر حدس
فرهنگ فارسی عمید
حدس(حُ دُ)
یوم ذی حدس، نام یومی (حرب و جنگی) از ایام عرب است. (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات)
لغت نامه دهخدا
حدس(حَ دَ)
نام شهری بشام. و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدس(حَ دَ)
بطنی است از خولان. (سمعانی)
لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی، تا آنجا که کلمه حدس، زجر گردید استران را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حدس(حَ دَ)
ابن اریش لخمی قحطانی. جدی جاهلی است، و بنی وائل ذریۀ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191- 192)
لغت نامه دهخدا
حدس(تَ)
شتافتن. (منتهی الارب). سرعت. (کشاف اصطلاحات الفنون). بشتاب رفتن، الرمی، و منه الحدس و هو الظن. (معجم البلدان). حدس بسهم، به تیر زدن. تیر زدن. (منتهی الارب) ، غلبه کردن در انداختن کسی را، فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، پاسپر نمودن. یقال: حدسته برجلی، وطئته. (منتهی الارب). پایمال کردن. لگدمال کردن، خوابانیدن گوسفند را برای ذبح، حدس به لبّه بعیر، کارد در سینۀ شتر زدن، حدس لهم بمطفئهالرضف، ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود، آهنگ کردن. (از منتهی الارب) ، بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. (زمخشری). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. (غیاث) (نصاب). دریافتن. (غیاث). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد: من در جواب رقعۀ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعهً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعهً و بدون حرکت و تدرج، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفتۀ حلوانی است در حاشیۀ طیبی. (کشاف اصطلاحات الفنون). خواجۀ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعه انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا، حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب، حدس مطابق با واقع.
، بی راه بری براه رفتن. بشدن در زمین نه به بصیرت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
حدس
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
حدس((حَ))
گمان بردن، تخمین زدن
تصویری از حدس
تصویر حدس
فرهنگ فارسی معین
حدس
گاس، گمان، گمانه
تصویری از حدس
تصویر حدس
فرهنگ واژه فارسی سره
حدس
تخمین، فرض، گمان، گمانه
متضاد: یقین، مرغوا، نفوس
متضاد: مروا، زعم، عقیده، نظریه
متضاد: اندیشه، فکر، به فراست دریافتن، گمان بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدسیات
تصویر حدسیات
قضایایی که به طریق حدس و گمان درک و استنباط می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دِ)
مطلب. (منتهی الارب). یقال فلان بعیدالمحدس. (اقرب الموارد). مطلب و مقصد و سؤال و پرسش و درخواست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
منسوب به حدس، بطنی از خولان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حدس. از روی حدس و گمان و تخمین. احتمالی. تخمینی
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
خبر خواستن در خفیه. (تاج المصادر بیهقی). تحدس اخبار یا تحدس از اخبار، تفحص آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، تخبرآن. (قطر المحیط). ارادۀ دانستن چیزی کردن از راهی که بدان راه نبرند. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محدس
تصویر محدس
در خواست خواهش، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدس و تخمین
تصویر حدس و تخمین
حدس و گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدسی
تصویر حدسی
از روی حدس و گمان و تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدس
تصویر تحدس
خبر خواستن در خفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
انگاشتن گمان بردن دریافتن امری را گمان بردن: (حدس میزنم که شما پیروز خواهید شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدسیه
تصویر حدسیه
مخونث حدسی، جمع حدسیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حدسیه: قضایاییکه بحدس ادراک شوند. توضیح قضایایی که حکم کند به آنها عقل بواسطه حدس و آنچه را حدس دریابد و چنانکه حدس در مرتبت قوت و شدت باشد و ازاله شک کند از قطعیات شمرده میشود و اگر قوی نباشد از ظنیات بحساب آرد. توضیح، در فارسی غالبا، جمع حدس گیرند: (حدسیات شما کاملا صایب است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
گمان کردن، گمانه زنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدس می زنم
تصویر حدس می زنم
گمان می کنم، میگاسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً
متضاد: حتماً، یقیناً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
Guess
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
deviner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
угадать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
raten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
вгадувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
zgadywać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
猜测
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
adivinhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
indovinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حدس زدن
تصویر حدس زدن
adivinar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی